-
شب قدر...
شنبه 28 تیر 1393 13:31
سلام دوستان نماز روزه هاتون قبول.... بعد از اون جریانه اعصاب خوردی که با رومینا واسم پیش اومد همه دائی خاله هام اومده بودن خونه مادربزرگم مامانمم میخواست بره اونجا گفت تو هم بیا گفتم بعد از اون جریانات رفتن واسم خیلی سخته اما گفت چیزی که اونام میخوان همینه که اذیت بشی واسه همین اصلا به روی خودت نیار و محلشون نده و بیا...
-
یه روزی که هرگز یادم نمیره...
پنجشنبه 26 تیر 1393 19:19
سلا دوست جونا... دوشنبه بازم خونه مادربزرگم بودم صبح که رومینا رفت دست صورتشو بشوره یه جرقه خورد تو ذهنم که گوشیشو بردارم میدونم کارم خیلی زشت بود اگه این کارو یکی با خودم که(که رومینا دقیقا همینکارو کرد) نمیتونم ببخشمش ولی متاسفانه وسوسه شدمو اینکارو انجام دادم رفتم تو وایبر تو پی.اما شبنم رو بخونم چون همه چیو به اون...
-
مهتا...
یکشنبه 22 تیر 1393 12:56
سلام دوستان.... عصری تو اتاق بودیم رومینا به شبنم گفت تو خیلی هیکلت خوبه شبنم قدش ۱۷۵و کمه کمش ۱۶کیلو اضافه وزن داره و خیلیم گندست و هیکلش اصلا خوب نیست شبنمم به رومینا گفت تو که هیکل خودت بهتره رومینا هم همونطور اضافه وزن داره با این تفاوت که قد رومینا کوتاه و شکمم داره اینکه به یکی اعتماد به نفس بدی خوبه ها اما...
-
من با موی کوتاه....
جمعه 20 تیر 1393 14:04
سلامی دوباره دوستان. چهارشنبه هم رفتیم کلاس ایروبیک مربیش نبود یکی از دوستاش که بلد بود کار کرد، چون قبلا هم ایروبیک میرفتم واسم راحته ورزشاش کلی ژست گرفته بودم داشتم حرکاتو انجام میدادم یه حرکت داشت که میرفتی عقب بعد با سرعت میومدی جلو همچنان با ژست کار میکردم که سر این حرکت خواستم بخورم زمین چون کفش اسپورتم لیز...
-
این چند روز...
چهارشنبه 18 تیر 1393 09:42
سلام دوستای گلم... اول از همه یه ببخشید به همتون میگم واسه غیبت طولانیم چون خونه مادربزرگمم نت اینجا مشکل داره کلا. خوب تا اوونجا گفتم بهتون که اومدم خونه و به شدت از دست رومینا ناراحت بودم عصر که شدمامانم زنگ زد گفت حاضر شو بریم خونه مادربزرگت داییت اونجاست (دایی کوچیکیم) بریم پیشش منم با اینکه از دست رومینا ناراحت...
-
خاله به این بد جنسیم داریم؟؟
یکشنبه 15 تیر 1393 10:20
سلا دوستای گلم روزتون بخیر... از جمعه ظهر شروع کنم که ناهار خوردم بعدش رفتم که بخوابم اما مگه فکر و خیال میذاشت؟؟ احساس ناپاکی میکردم خیلی زیاد اینقد فکر کردم که اشکم در اومد سر درد شدم به خودم گفتم نباید اینقدر خودتو اذیت کنی پا شدم که مشغول کاری شم تا سرم گرم بشه و فکر و خیال نکنم واسه همین شروع کردم به جمع کردن...
-
تردید...
جمعه 13 تیر 1393 17:12
صبح بیدار شدم مامانم در اتاقو باز کرد یاد وقتی افتادم که نمیذاشت بخوابم واسه همین کلی کیف کردم خوابیدم یادم نیست ساعت چند بود اما دیر بیدار شدم دست و صورتمو شستم و رفتم رو وزنه چون معدم خالی بود وزن واقعیمو نشون میداد دیدم یک کیلو وزن کم کردم اینقد عصبی شدم که نگو أه اصلا انگار تو گلوم یه چیزی بستن چیزی نمیتونم بخورم...
-
من؟؟؟یه ادم بد:(
پنجشنبه 12 تیر 1393 22:31
سلام دوست جونا روزای گرمه خوبی داشته باشین. سه شنبه دوباره با مامان و خاله بزرگه با جفت دختراش و رومینا رفتیم همون کافی شاپ قبلی(که جریان گارسونش رو گفتم) منو رو مینا پاپاس، مامانمو دختر خالم (۱۰سالشه ) پپرونی خاله بزرگه و دختر کوچیکش (۳سالشه)هات چیپس سفارش دادن البته من و رو مینا پاپاس رو که خوردیم در خوردن پپرونیو...
-
خاله ی سیریش...
سهشنبه 10 تیر 1393 18:03
سلا عزیزای من... خوب از قبل کنکورم تعریف میکنم ولی ممکنه یکم بهم ریخته بنویسم ببخشید. قبل کنکور رومینا(خالم که هم سنمه) اومد هر وقت زنگ میزد میگفت اگه میشه اینجا نیا چون میخوام بخونم حالا من میگفتم نمیام دوباره دفعه بعد میگفت نیایا میخوام بخونم یه بارم زنگ زد گفت میشه کفش و تی شرت بنفش منو بیاری؟ گفتم باشه بعد گفت پس...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 تیر 1393 09:45
سلام دوستان که عزیز منید... یکشنبه صبح بیدار شدم صبحونم شد کیک و اب پرتغال ، بهaهم فقط ۵یا۶تا پی.ام دادم یکشنبه روزی بود که باید کارت ورود به جلسم میومد ولی صبح خبری نبود و افتاد واسه عصر از صبح داداش بزرگم گیر داده بود که بیا بریم بیرون میخوام به یکی نشونت بدم هر چی گفتم کیه؟ نمیگفت هر چی اصرار کرد قبول نکردم گفتم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 تیر 1393 09:44
سلام دوست جونا روز خوبی داشته باشید. دیشب باختیم دقیقه ۹۱هم باختیم خیلییییی سخت بود خیلییییی ولی از دید منطقی اگه نگاش کنیم باید گفت ترکوندیم الکی که نبود یکی از بهترین تیم های دنیاست ما تو رتبه ی ۴۳هستیم ولی با این حال عالی بود تازه ما ۱۱نفر بودیم اونا ۱۲نفر(با داور) پنالتی ما هم گرفته نشد کلا بازیکنا خیلی زحمت کشیدن...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 تیر 1393 09:43
سلااااااااام روز گرم شنبتون به خیرو خوشی باشه ایشالا قضیه شرط بندی رو که گفتم خودم حس میکنم ۴-۰میشیم ولی دیگه چون اون اول گفت نمیشد منم همونو بگم. دیشب بهش پی.ام دادم: من تو کافی شاپ گفتم هیچی نمیشم شکست نفسی نبودا حقیقت بود گفت هر چی باشه واسم فرق نداره من چیکار رتبت دارم؟ کلی خوشحال شدم باز، بعدم گفت بهتره دیگه بری...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 تیر 1393 09:41
دوستان سلام برد والیبال رو به همه تبریییییک میگم راستی دوستان امروز با aشرط بندی کردیم سر بازی ایران و ارژانتین من گفتم ۳-۰میشیم اون گفت ۴-۰ بعدم قرار شد شرط بندی کنیم قرار شد هر کی شرط رو باخت شام اون یکی رو دعوت کنه گفتم شامم نون پنیر سبزی نباشه لطفا : دی شرط بسته شد ببینیم کی برنده میشه. از همین الان از اونی که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 تیر 1393 09:40
سلام دوست همین اول چیزای از دیروز یادم رفتو میگم : یادتونه گفتم احسان بهش گفته منو ول کنه؟ دیروز میگفت من با حمیدم(یکی دیگه از دوستاش) مشورت کردم گفتم چیکار کنم؟اونم گفته چطور دختریه؟؟منم گفتم مهربونه و خیلی منطقی حمیدم گفته مگه خری بخوای ولش کنی؟☺ بعدم از یکی دیگه از دوستاش داشت تعریف میکرد که میخواد بعد یه سال دوستی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 تیر 1393 09:38
سلام خوبید؟سلامتین؟؟سرحالید؟؟ ایشالا که هستین. چهارشنبه عصر بود که به a پی.ام داد کجایی گفت همین حوالی(منطورش این بود که از دانشگاه اومده اینجا) راستش با اینکه دلم واسش تنگ شده بود اما پیش خودم گفتم که خدا نکنه بگه بیا ببینمت چون ابروهای عزیزم بطور کامل پر شده و ارایشگاه نرفتم حمومم نرفته بودم تازه ساعت ۴هم بود اگه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 تیر 1393 09:37
سلام خوبید؟سلامتین؟؟سرحالید؟؟ ایشالا که هستین. چهارشنبه عصر بود که به a پی.ام داد کجایی گفت همین حوالی(منطورش این بود که از دانشگاه اومده اینجا) راستش با اینکه دلم واسش تنگ شده بود اما پیش خودم گفتم که خدا نکنه بگه بیا ببینمت چون ابروهای عزیزم بطور کامل پر شده و ارایشگاه نرفتم حمومم نرفته بودم تازه ساعت ۴هم بود اگه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 تیر 1393 09:26
سلام دوستای گلم.... اول از همه یه توضیح راجع به پست قبل میدم: من واقعا دیگه به این قضیه فکر نمیکنم به قول دوست عزیز مجازیم یه ادم باید به این سطح از درک و شعور برسه که بدونه مشکلات خانوادگی تقصیر ما نیست اگر به این سطح از شعور نرسیده پس زندگی باهاشم فایده نداره من دیگه با این قضیه کنار اومدم من میتونم درس بخونم کلی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 تیر 1393 09:24
سلام عزیزای من.... از جمعه مینویسم که پدر گرام اومد خونه دنبال یه چیز واسه دعوا میگشت چیزی پیدا نکرد بعد الکی گفت توپ کیان(داداشم) روی پشت بومه میخوادتش میرم بیارمش از همونجام رفت بعد ما اومدیم تلویزیون رو روشن کردیم دیدیم بله ماهواره قطعه رفتیم با مامان بالا پشت بوم دیدیم دیش رو کج کرده و کلا خرابش کرده مامانم خواست...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 تیر 1393 09:19
سلام روز دوستای گلم بخیر.... دیشب وحید یه جایی رفته بودو a پی.ام داد منم جواب دادم یه موضوع پیش اومدو گفت تو یه بار شد حرف منو قبول کنی؟؟گفتم من کی حرفتو قبول نکردم؟؟دوباره همون بحث شروع شد(نوع رابطمون) منم باز توضیح دادم که همچین کاری نمیکنم بلافاصله گفت تو زورگویی حرف زور میزنی منو مظلوم گیر اوردی هی حرف خودتو به...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 تیر 1393 23:23
خوب حسش اومد که قضیه اشناییم با a رو بنویسم خانواده های ما باهم رفت و امد خانوادگی ندارن اما همو میشناسن و میبینن مثلا تو عروسی هایی دعوت میشیم که اونا هم هستن به همین دلیل همو میشناختیم من از a خوشم میومد اما هرگز بهش فکر نمیکردم چون همونطور که قبلا گفتم ما خیلی با هم فاصله داریم و اون کلی سرتر از منه پس سعی کردم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 تیر 1393 23:19
سلام دوست جونیا.... اول از همه یه توضیح بدم که من میرم خونه aاینا و همچنین باغشونم میرم اما این به این معنی نیست که رابطه ی ناسالم داریم اگرم همچین فکری کردین ماله ذهنه منحرف خودتونه: دی☺☺☺ خارج از شوخی وقتی ادم تکلیفش معلوم نیست و نمیدونه اخر رابطه چیه مسلما دست به کاری نمیزنه که بعدش احساس ناپاکی کنه و یا عذاب وجدان...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 تیر 1393 20:06
دیروز وقتی از خونه a اینا اومدم بیرون گفتم به بابات بگو که چون همراه عمت بوده من سریع از پله ها رفتم بالا و نیومدم به قول خودش مثه ادمای متمدن سلام کنم اونم گفت که من اومدم باغمون پیشه مامانم اینا و بابامم مطبه اینجا نیست منم گفتم هروقت اومد حتما بهش بگو گفت باشه دیشب تو واتس اپ پی.ام داد که به بابام گفتم گفته شیرین...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 تیر 1393 20:00
سلام دوستای گلم.. خوب از دیروز بگم که ساعت ۷بیدار شدم رفتم یه ازمون از کنکورای سالهای قبل رو بدم که ببینم چند مرده حلاجم اولا که شب قبلش ساعت ساعت یه خوابیده بودم داشتم از خواب میمردم بزور بیدار شدم بعد خواستم تو واتس اپ یه پی بدم به a و صبح بخیر بگم و اینم بگم که میرم ازمون بدم اما گفتم الان خوابه و بیدارش نکنم اونم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 تیر 1393 19:53
صبح بیدار شدم که کنکور ۸۶رو بزنم و بعدم برم با تخمین رتبه بزنم و ببینم چی میشه رتبم شروع کردم به زدن ادبیاتو بیشتر از اونی که فکر میکردم زدم و دین و زندگی هم همین طور کلی روحیه گرفتم بعد سر عربیو زبان تخریب روحیه شدم کلا هیچوقت نمیبخشمشون خخخخ ☺☺ این از عمومیام بعد رفتم سر اختصاصیا و همه رو بلا استثنا از اونی که فک...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 تیر 1393 19:34
صبح بیدار شدم که کنکور ۸۶رو بزنم و بعدم برم با تخمین رتبه بزنم و ببینم چی میشه رتبم شروع کردم به زدن ادبیاتو بیشتر از اونی که فکر میکردم زدم و دین و زندگی هم همین طور کلی روحیه گرفتم بعد سر عربیو زبان تخریب روحیه شدم کلا هیچوقت نمیبخشمشون خخخخ ☺☺ این از عمومیام بعد رفتم سر اختصاصیا و همه رو بلا استثنا از اونی که فک...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 تیر 1393 18:43
سلام دوستای گلم.... اومدم بگم که حالم خوبه اگه اپ نمیکنم بخاطر درساست، یه توضیحم بدم اونم اینه که کلا نوشتن خاطرات و چیزای روزانه رو دوست دارم و تمام وبلاگایی که میخونم جز وب مژگان عزیز همینجورین یعنی روزمره نویسی و همشونو واقعا دوست دارم، میخواستم تو یه دفتر خاطرات بنویسم همه چیو اما گفتم چرا تو یه وبلاگ ننویسمو کلی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 تیر 1393 18:42
سلام دوستای گلم... خوب از دیشب شروع کنم که بعد از اپ کردن کلی اشک ریختم یعنی همون موقع هم که تایپ میکردم هی چشمامو پاک میکردم مامانم اومد تو اتاق واسم شام اورد خوب من صورتم ضایع بود که کلی اشک ریختم گفت چته و اینا منم بهش گفتم، گفتم که این چه پدریه من دارم؟؟ چرا اخه؟ ؟ بعدم از کنکورم گفتم که چقد حالمو بد میکنه منو پر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 تیر 1393 18:39
مامانم رفته بود با بابام جایی من تو خونه تنها بودم شب ترسیدم رفتم خونه مادربزگم اینا مادربزرگم همش واسم میوه و هر چی میاورد چقد دوسش دارم کلی بهم رسید اونجا کلی درس خوندم و کلی خیالم راحت تر شد کلی اعتماد به نفس گرفتمو کلا خوب بود خدا رو شکر☺ چقد سخته تو خونه ی خودت ارامش نداشته باشی یه بار ارزو به دلم موند یکی واسه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 تیر 1393 18:32
سلاااااااام دوستای گلم..... خوب ازمونم که طبق پیش بینیم بد بود اختصاصی گند زدم اما عمومیم بد نبود فهمیدم که اگه بخونم میتونم بزنم اونقدام سخت نبود کرمم گرفتو بد ازمون به سرم زد پیاده برم خونه تازه وسط راه دیدم چه غلطی کردم اما اصلا پشیمون نبودم از کی بود که پیاده نرفته بودم جایی، وقتی رسیدم دمه خونه دیگه نا نداشتم از...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 تیر 1393 17:09
مامان جونم میدونم خوبیمو میخوای اما تو بگو من چطوری به کسی دل بسته نشم مگه دست خود ادمه؟؟ نه دست خودم نیست مامان کاش قدرت اینو داشتم که الان زنگ میزدم به a و میگفتم ما بهم نمیخوریم و تمومش میکردم اما قدرت این کار رو ندارم کاش داشتم میدونم یه روز زنگ میزنو خودش این حرفا رو بهم میگه نمیخوام خرد شم اون روز اما نمیتونمم...