دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

سلام دوستای گلم..

خوب از دیروز بگم که ساعت ۷بیدار شدم رفتم یه ازمون از کنکورای سالهای قبل رو بدم که ببینم چند مرده حلاجم اولا که شب قبلش ساعت ساعت یه خوابیده بودم داشتم از خواب میمردم بزور بیدار شدم بعد خواستم تو واتس اپ یه پی بدم به a و صبح بخیر بگم و اینم بگم که میرم ازمون بدم اما گفتم الان خوابه و بیدارش نکنم اونم هر وقت جواب نمیدم فکر میکنه دارم میخونم دیگه از پی ام دادن منصرف شدم تا دستو صورتمو شستم و مسواک زدم اومدم صبحونه بخورم دیدم مامانه عزیزم یادش رفته دیشب نون بگیره بنده باید با معده ی خالی میرفتم ازمون میدادم یه ضد افتاب زدم فقط و پیش به سوی ازمون یه جا نشستم و شروع کردم ازمون دادن صندلی هاش به قدری بد بود که دیگه کمر واسم نموند پاهامم به شدت درد گرفته بود فکر کردم من اینجوریم اما کناریم همچین کش و قوس میداد خودشو قسمت خنده دارش اینجاست که سر ازمون با هم حرف میزدن و یکی دو ساعتم وقت اضافه اوردن همه و دیگه اخراش بیکار بودن حالا یه دختر بود لامصب ول کن نبود فکر کنم سه دور از اول تا اخر همه سوالا رو حل کرد دوستاش میگفتن عسل ول کن لامصب بسه هوووووی عسل بیچاره بلد نیستی چرا جون میدی☺☺

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.