دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دیروز وقتی از خونه a اینا اومدم بیرون گفتم به بابات بگو که چون همراه عمت بوده من سریع از پله ها رفتم بالا و نیومدم به قول خودش مثه ادمای متمدن سلام کنم اونم گفت که من اومدم باغمون پیشه مامانم اینا و بابامم مطبه اینجا نیست منم گفتم هروقت اومد حتما بهش بگو گفت باشه دیشب تو واتس اپ پی.ام داد که به بابام گفتم گفته شیرین چرا تا منو دیده در رفته انگار جن دیده ☺☺��

هم خندم گرفت هم ناراحت شدم چون بازم حس کردم الان میگه چقد این دختر وحشیه کلی سر a بیچاره غر زدم که ها تو معلومه خوب توضیح ندادی که بابات اینجوری گفته باید میگفتی شیرین دیده عمه همراته واسه این نیومده مودبانه سلام کنه و دست بده بابات فکر کرده من اون لحظه نمیدونستم کسی همراهشه و با این حال نیومدم پیشش گفت توضیح دادم بهش اونم فهمیده فقط واسه اینکه مسخرمون کنه و بخنده اینجوری میگه ای دکی نامرد���� دیگه منم زر زرمو تموم کردم امیرحسینم گفت بابام گفته اگه مامانت جای من اون لحظه اومده بود الان تو و شیرین تو دیار باقی بودین خخخخ��  خیلی بد میشد دیگه کی میتونست مرگ منو فراموش کنه خخخخ

کلا مامانش از خودراضی و دیکتاتوره اینو جدی میگم با شناختی که ازشون دارم میدونم باباش حتی تو کوچکترین مساله زندگیش اختیار نداره و همه چی باب میل خانوم هست.

بعدم چون خیلی زرزر کرده بودم بهش گفتم وقتی میبینمت بیشتر دلم واست تنگ میشه♥

البته اینو جدی گفتم نه محض خود عزیزی و جبران زرزرام ولی معمولا احساساتمو بروز نمیدم.

یه چیزه دیگم که در مورد اون روز یادم رفت بگم اینه که دختر عمشم اومد دمه خونشون اما نیومد داخل گفتم این گوشی منو بگیر به کل تکو طایفت زنگ بزن که بیان اینجا  :(��


بعد این پی.ام دادنا اومدم پیشه مامی کلا دیروز مامانم افتاده بود رو دنده بداخلاقی۹۰%اوقات رو همین دنده هستن�� میگفت اینکه تورو نمیگیره ببین مزه دهنش چیه اگه قصد خاصی نداره تمومش کنین گفتم اها یعنی الان خودمو کوچیک کنم زنگ بزنم بهش بگم عزیزم منو میگیری یا نه؟؟؟اوکی.

گفت نهههههههههههه اینجوری نگو به طریق دیگه ای گفتم الان میشه بگید به چه ��طریقی؟؟دید خودشم نمیدونه بیخیال شد همونطور که گفته بودم قبلنم اینجور چیزیو گفته بود اما به طور کاملا دلسوزانه و خوبی و نگفت اگه قصد خاصی نداره تمومش کن گفت دل بهش نبند که اگه ببندیو بره بعدش سختته اصلا فلج میشی،


بعدم دیگه حس درس نبود رفتم چندتا وبو خوندم که چون تو این بلاگفای داغون بودن کامنت نشد بزارم اگه گوشیه من خرابه چرا واسه وبایی که تو بلاگ اسکای و پرشین بلاگو ......هستن کامنت میزاره؟؟فک کنم مشکل داره بلاگفا کلا چون یکی از همین وبا نوشته بود اگه کامنتا رو دیر تایید کنم کلا میرن دیگه بلاگفا میخورتشون هههههه�� بعدم واسه اون وبایی که تو بلاگفا نبودن خوندم و هر کدوم خوشم اومد گفتم لینکم کنن بعضیاشون یه جوری کلاس میذاشتن که اون لحظه حس میکردم دارم با رئیس گوگل یا یاهو حرف میزنم خخخخخ                                                                        

جوابهای بعضی از این عزیزان:

_برای لینک شدن باید یه پروسه طی شه و قبل از اون امکان پذیر نیست.

_من وبای خاص رو فقط لینک میکنم

_حالا فکرامو کنم

خخخخخخ خو لامصب یه وب داری استیو جابز که نیستی بهله یه همچین هموطنان نازی داریم ما...

بعد از این وب خونیا که موجبات شادیمو فراهم اوردن یکمی درس خوندم و بعدم به شینا پی.ام دادم و عکس یه پسره که قبلا باهاش دوست بوده رو واسم فرستاد البته ای دی اینستاگرامشو داشم و قبلا عکساشو اونجا میدیدم از کاراش گفت که اینو ول کرده و حتی کلی فحشم بهش داده و کلی تحقیرش کرده خدایی سرتر از پسرست از همه لحاظ وقتی اینا رو گفت  با امیرحسین مقایسش کردم دیدم واقعا چقد متفاوتن تا حالا یه توهینم ازش نشنیدم نشده به حرفم اهمیت نده نشده به کاری که نمیخوام مجبورم کنه کلی قربون صدش رفتم تو دلم البته♥شبم یکم پی دادم به امیرحسینو شینا یکمی هم خوندم بعدش لالا




صبحم مامانم بیدارم کرد گفت پا شو ازمون داری مدیونین اگه فکر کنین یادم رفته بود گفتم مگه امروز جمعست گفت مگه نمیدونستی گفتم چراااااااااااا میدونستم که(دروغگوام خودتونین ) یه پی.ام دادم به امیرحسین که بدونه رفتم ازمونو باز نگران نشه رفتم ازمون دادم و جام یکم بد بود چون از کولر دور بود و هوا خنک نبود ولی همچین طاقت فرسام نبود مراقبه همچین ژیگول بود دوست داشتی ازمونو ول کنی اینو نگاه کنی لاک طلایی اکلیلی زده بود رژ لبم قرمزززززز جیغ با این حال کلیم مهربون و بی فیسو افاده بود خوشم اومد ازش گفت کارت ورود به جلست کو؟؟؟گفتم تو کیفمه الان در میارمش گفت نه عزیز دلم اذیت میشی منم چشامو کردم مثه خواهر میکی موس گفتم مرسی اونم اصلا گیر نداد دیگه.

اومدم خونه باز کرمم گرفتو پیاده اومدم تو این گرما ناهارمو خوردم یه ساعتی گذشت که امیر حسین پی.ام داد: تو نباید به من بگی که از ازمون اومدی گفتم ببخشید گفت از دستت ناراحتم گفتم میدونم معذرت میخوام اونم گفت باشه گفت نرفتم ملاقات مادربزرگم اخه مادربزرگش مریضه خدا کنه چیزیش نشه چون خیلی دوسش داره  زن مهربونیه اما من بیشتر از اون زن نگران امیرحسینم میدونم اگه چیزیش شه خیلی ناراحت میشه. گفت فردا صبح میرم منم زنگیدم به خالم همسن خودمه یکمی فک زدیم و هم درد دل کرد هم خندیدیم یکمی هم غیبت کردیم با عرض پوزش��بعدم دیگه قط شد ولی من دیگه زنگ نزدم از خسیسی نبود صحبتمون خیلی طولانی شد منم دیگه واقعا خسته شدم البته ناراحت شد اما عصر تو وایبر پی ام میدمو حرف میزنیم که از دلش در بیاد، الانم میرم یکم این جزوه بدبختو بخونم اخی

پی نوشت: مامانم اومده تو اتاق میگه خواب بودی؟؟حالا من موهام مرتب نشستم این چه سوالیه؟؟ادمی که خواب بوده اینجوریه؟؟هروقت میاد تو اتاقم بلافاصله همینو میگه حالا مثلا دل میسوزونه اما میاد اعصاب ادمو بهم میریزه که ادم اگه قصد خوندنم داره نتونه بخونه سر اعصاب خوردی....

بابای��

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.