دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

با باباش حرف زدم۲...

سلام عزیزان

دیروز بازم باید میرفتم پیش بابای امیر از صبح مدام استرس داشتم پ...هم شده بودم و کمر دردم بهش اضافه شده بود دفعه قبل که رفتم پیشش حرفهایی که باید بهش میزدم رو مدام تکرار میکردم ولی این بار نمیدونستم چی باید بهش بگم با خودم میگفتم باید اینجوری بگم یه دقیقه بعد میگفتم نه باید اینجوری بگم و هی آشفته تر میشدم باورتون میشه اصلا نمیفهمیدم کی صبحه کی ظهره کی شبه؟؟نمیفهمیدم غذا خوردم یانه؟ بعد از این همه کلنجار رفتن با خودم و فکر کردم در نهایت تصمیم گرفتم بهش بگم که حذف من از زندگی امیر باعث پیشرفت درسیش یا هر چیز دیگه ای نمیشه بلکه همه چیز بدتر میشه شما یه فرصت بده تا ببینین ما با هم پیشرفت میکنیم،  بلاخره رفتم سمت مطبش یه دنیا استرس داشتم حرفامون رو خلاصه میکنم:

گفت با هم باشین من مخالفم چون به ازدواج ختم نمیشه گفتم چرا؟اونم دوباره گفت امیر در شرایطش نیست و.......خلاصه در آخر من بهش گفتم ما که دوسال باهم بودیم این ۶ماه هم روش تو این مدت مشخص میشه بودن من با امیر به بهبود درسش کمک میکنه یا نه؟ اونموقع حرف هر کدوم درست بود دیگری باید بپذیره، اونم در نهایت گفت باشه اومدم خونه حرفاش رو به مامان گفتم بعدم به امیر که خیلی خیلی خوشحال شد بعد یهو نمیدونم چی شد که عصبی شد گفت چرا این حرفا رو به خودم نزده؟چرا بهم نگفتی میری پیش بابام؟شدم مثل بچه هایی که کاری نمیتونن انجام بدن بزرگترشون رو میفرستن گفتم مگه تو منو فرستادی که اینجوری میگی؟گفت من کوچیک شدم بلاخره کاری که نتونستم انجام بدم تو انجام دادی گفتم من کاری نکردم که ولی مرغش یه پا داشت گفتم تو الان عصبی هستی فردا فکر کن گفت باشه خیلی حالش پریشون بود عصبی بود ناراحت بود همه چی بد بود از صداش معلوم بود چقد گریه کرده راستش فکر نمیکردم اونم اندازه من اذیت شده باشه حالا منتظرم تا حالش جا بیاد باهاش حرف بزنم تصمیمش رو ببینم ولی هر تصمیمی گرفت خودم رو واسش آماده میکنم

نظرات 1 + ارسال نظر
elahe چهارشنبه 31 تیر 1394 ساعت 13:55 http://elahesong.blogsky.com

سلام عزیزم خوبی عزیزم امیدوارم هر چی زودتر خوب بشی عزیزم امیدوارم تو این 6 ماه موفق بشی عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.