دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

مامانم رفته بود با بابام جایی من تو خونه تنها بودم شب ترسیدم رفتم خونه مادربزگم اینا مادربزرگم همش واسم میوه و هر چی میاورد چقد دوسش دارم کلی بهم رسید اونجا کلی درس خوندم و کلی خیالم راحت تر شد کلی اعتماد به نفس گرفتمو کلا خوب بود خدا رو شکر☺


چقد سخته تو خونه ی خودت ارامش نداشته باشی یه بار ارزو به دلم موند یکی واسه بقیه ارزش قائل شه و حرف نزنه دعوا نکنه خدایا اینجا خونه ی منه من که اینجا ارامش ندارم کجا باید داشته باشم خدایا کمکم کن دارم من کاری از دستم ساخته نیست چقد سعی کردم خودمو فدا کردم تا بقیه ارامش داشته باشن و راحت باشن اما فائده نداشت منم نشستم یه گوشه و غصه خوردم خرد شدم خدایا اینا ناشکری نیست درد و دله خسته ام نه کسی به حرف من گوش میده نه کسی هست که من واسش مهم باشم پس خدایا خودت یه کاری کن خودت خلاصم کن از خانوادم خسته ام منم ارامش میخوام از خیلی از خانواده ها بهترن اما از خیلیا هم بدتر.


چقد خونه مادربزرگم  خوندم چقد از این قضیه خوش حال بودم اما باز اومدم خونه باز دعوا باز بی حوصلی و در نتیجه بازم خوب نخوندن حتما بتید همه چی خراب میشد؟؟ اه....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.