دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

سلام خوبید؟سلامتین؟؟سرحالید؟؟ ایشالا که هستین.

چهارشنبه عصر بود که به a پی.ام داد کجایی گفت همین حوالی(منطورش این بود که از دانشگاه اومده اینجا) راستش با اینکه دلم واسش تنگ شده بود اما پیش خودم گفتم که خدا نکنه بگه بیا ببینمت چون ابروهای عزیزم بطور کامل پر شده و ارایشگاه نرفتم حمومم نرفته بودم تازه ساعت ۴هم بود اگه میخواستم این کارا کنم در بهترین حالت ۳ساعت طول میکشید واسه همین قبل از اینکه چیزی بگم گفتم تا کی اینجایی؟؟گفت تا جمعه و این چنین شد که نیشم باز شد گفتم اوکی پس  پنجشنبه همو میبینیم بعد پی.ام دادنم رفتم عربی تست زدم اولش شد۲۰% بعدیش شد۳۰% (نخند عزیز من نخند☺) خیلی کمه ولی راضی بودم شامم غذای ظهر رو میل نمودم با ترشی لیمو بسیور چسبید باز یکم خوندم که درصدم بره بالاتر دیگه خسته که شدم رفتم فیلم عشق رو دیدم در حینشم چیپس میخوردم و صورتم دیگه پر جوش شده بود چیزای گرم نباید بخورم اخه بعدش کرمای دکتر پوستمو زدم یه لیوان ختمی خوردم چون ختمی سرده اینقد ختمی توش مونده بود سیاه شده بود خوشگل بود☺☺☺  دیگه وقت زیست خوندنم نشد و گذاشتمش واسه پنجشنبه شبم Aفته بود استخر منم که بسیار زورم گرفته بود چون استخر دوست دارم گفتم کدوم استخر رفتی؟گفت گوهر گفتم اونجا اصلا خوب نیست گفت رفتی گفتم نه خخخخخ سرکارش گذاشتم . یکم پی.ام دادیم بهش گفتم که از وجودش تو زندگیم خیلی راضیم اونم گفت از ته دل خوش حالم که تورو دارم بعد شب بخیر گفتنم پی.ام داده بود که دوست دارم♥ ساعت حدود ۲بود که خوابیدیم شب خواب میدیدم ازمون تموم شده و من متوجه نشدم تو خواب اینقد اذیت میشدم که نگو خیلی وقت پیشم خواب میدیدم کارت ورود به جلسم گم شده خودم حس میکنم ماله استرس زیاده.

صبحم ۸/۵بیدار شدم و زحمت کشیدم خودم بیدار شدم قبل از اینکه مامان بیدارم کنه دست رومو شستمو طبق معمول میلی به صبحانه نداشتم چایی بیسکوئیت خوردمو نشستم به درس خوندن ساعتای ۱۰بود که احساس ضعفم زیاد شد و صبحونه خوردم a هنوز خواب بود یه پی.ام صبح بخیر فرستادمو بیدار شد گفت خیلی ناراحته که اینقد میخوابه گفتم وقتایی که میری دانشگاه که زود پا میشی گفت اون دیگه مجبوریه گفتم همه اینجورین خوب هرکی بیکار باشه دلش میخواد زیاد بخوابه.

درحال خوندن زیست بودم هی میرفتم تو فکر راستش هیچوقت فکر نمیکردم اینقد استرسی باشم بیشتر استرسم بخاطر کم کاریه خودمه چون کم خوندم اما میترسم این استرس باعث بشه اوناییم که خوندمو نتونم  خوب بزنم سعی میکنم ارامش خودمو حفظ کنم ناهار که خوردم خواستم واسه بیرون رفتن سریع حاضر شم اما ناهارو چون دیر خوردم نشد  که زود حاضر شم  بعد ناهار زنگ زدم به ارایشگرم و خدا رو شکر گفت الان بیا منم خیلی ریلکس رفتم حموم وقتی اومدم هر چی  دمه دستم رسید پوشیدم با موی خیسم رفتم مامان هی میگفت زود بیا بگو اریشگر معطلت نکنه  تو راه خودمو واسه غر زدنای ارایشگر اماده کردم اما اصلا غر نزد بیچاره تازه بر عکس اکثر اوقات معطلم نشدم تو ارایشگاه فکرم مشغول بود به خودم میگفتم مامان که سر ارایشگاه رفتن اینقد غر زد دیگه بگم با a میخوام برم بیرون میکشتم همش دعا کردم چیزی پیش نیاد  ابروهام مثه همیشه خوب نشد ولی خوب بدم نشد راضی بودم، روم به دیوار این چند روز دست به اتاقم نزدم از بس بهم ریخست چیزی توش پیدا نمیشه دنبال شال بودم که مانتو صورتیم بپوشم هر چی میگشتم پیداش نمیکردم به ناچار یکی دیگه پیدا کردم که قرمز بود بعدم با کلی دعا خوندن رفتم سمت مامان که اجازه بگیرم بهش که گفتم گفت باشه ولی زود بیا خونه☺☺یعنی دیگه از خوشحالی بال در اوردم به امیرحسین گفتم کجا بریم و گفت به کافی شاپ خلوت سراغ دارم میریم اونجا البته خیابونش خیلی شلوغه و همیشه هم کلی ترافیکه  اما خود کافی شاپ خلوت همینش خوبه مانتو و شالمو مامان اتو کرد دستش درد نکنه منم ارایش کردم و حاضر شدم به a گفتم من امادم کارت که تموم شد بیا دنبالم گفت که مراسم چهلم مامان دوست بابامه بعدش میام منم دیدم اینجوری لباسمودر اوردم و شروع به خوندن کردم تا بیاد اما پی.ام داد که مامانمو باید ببرم جایی خودت برو این بار چندمیه که دنبالم نمیاد واقعا از دستش ناراحت شدم ادرس رو ازش گرفتم رفتم پایین منتظر اژانس شدم کلی اژانس معطلم کرد ولی خدا رو شکر ادرس رو زود پیدا کردم اقا هنوز تشریف نیورده بود گفت برو بشین من میام رفتم پایین دیدم یعنی پره کافی شاپه دیگه بیشتر عصبانی شدم کلی شلوغ بود حس بدی پیدا کردم همش حس میکردم یکی میاد میبینتمون اصلا حتی نگاه نکردم ببینم کی اونجاست نشستم یکم بعد a اومد چقد دلم واسش تنگ شده بود دیدمش همه ناراحتیام یادم رفت نشست کنارم دستمو گرفته بود تا گارسون اومد دستمو ول کرد باز گرفت، تو راهم که میرسوندم همش میگفت دلم واست تنگ شده بود، چون من گفتم رفتیم کافی شاپ یعنی به خاطر حرف من خیلی خوشحالم که به حرفام گوش میده و اهمیت میده کاش هیچوقت عوض نشه و کاش هیچوقت ازش جدا نشم، 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.