دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

سلام عزیزای من....

از جمعه مینویسم که پدر گرام اومد خونه دنبال یه چیز واسه دعوا میگشت چیزی پیدا نکرد بعد الکی گفت توپ کیان(داداشم) روی پشت بومه میخوادتش میرم بیارمش از همونجام رفت بعد ما اومدیم تلویزیون رو روشن کردیم دیدیم بله ماهواره قطعه رفتیم با مامان بالا پشت بوم دیدیم دیش رو کج کرده و کلا خرابش کرده مامانم خواست زنگ بزنه بهش هر چی گفتم الان زنگ نزن بزار ازین جا دور بشه قبول نکرد(بعدم پشیمون شد) زنگ زد انچه از دهنش در اومد بهش گفت اونم که زیاد از خونه دور نشده بود برگشت هر چی در زد در رو باز نکردیم چون میخواست وسیله های خونه رو بشکونه مامان از ترس زنگ زد به شوهر خالم خیلی دیر رسید اما تا اون موقع اتفاقی نیوفتاده بود بابام تا دیدش خجالت کشید و رفت بعدم مامانم رو کلی نصیحت کرد که این اینجا چیکار میکنه؟؟شما جدا شدین لازمه یه توضیح بدم: مادرو پدر من سالهاست که از هم جدا شدن ولی به خاطر حرف مردم و اصرار من کسی نمیفهمه و اونم همینجور به بهونه کیان میاد خونمون تا اینکه شوهر خالم بهم گفت بزار همه بفهمن طلاق گرفتن تا این دیگه نیاد اینجا اگه نگران این هستی که فردا میخوای ازدواج خانواده پسره بگن اینا از هم جدا شدن باید بهت بگم که اصلا به این موضوع اهمیت نده چون الان جوونا اصلا کار به خانواده ی طرف ندارن من الان خودم دکترا دارم تو بالاترین سطح علمیم استاد دانشگاهم که دارم این حرف رو بهت میزنم منم سکوت کردم فقط،   شوهر خالم ادم عاقلیه ازوناییه که چند دقیقه کنارش بشینی کلی اطلاعاتت میره بالا اما این حرفش رو قبول نداشتم که گفت الان واسه اوداج به خانواده طرف کار ندارن ۱۰۰% علنی شدن طلاقشون کلی تاثیر منفی روی اینده و ازدواج من خواهد داشت ولی دیگه از دعوا و کتکو داد و فریاد خسته شدم مامانمم گناه داره این همه وقت بخاطر من صبر کرده دیگه بسه هم من بریدم هم اون، بعدم شوهر خالم رسونده مون خونه مادربزرگم خالم هی سعی میکرد شوخی کنه تا ما بخندیمو حالو هوامون عوض بشه شبم اونجا موندیمو صبح شنبه اومدیم خونه هنوز از فشار عصبی دیروز بیرون نیومده بودم با خودم فکر میکردم الان تو این وضعیت من زیر فشار و استرس درس واقعا وقت دعوا بود؟؟ بعدنم از ادم انتظار رتبه خوب دارن همه بدون اینکه شرایط ادم رو درک کنن و خودشونو جای من بزارن نظر میدن و نصیحت میکنن. شب شینا بهم پی.ام داد همه چیو بهش گفت حق نداری احساس بدبختی کنی  به باران(خواهرش) نگاه کن که از دبستان بیماریه استخون داره به اون دوستم نگاه کن که یه دختر ۲۶ساله ی خوشگله که مریضه و گاهی حتی وسط خیابون غش میکنه گاهی مادرش مجبوره خودش غذا دهن دختر۲۶سالش کنه تو حق نداری وسط یه همچین ادمایی احساس بدبختی کنی بخاطر اینکه شاید طلاق پدر مادرتو همه بدونن تو ازدواجت تاثیر منفی میزاره، همون شب کلی دلم گرفته بود رفتیم با مامانم یه کافی شاپ ولی چیزی که میخواستیم نداشت رفتیم پیتزا فروشی دیدیم بسته است بعدم که ضایع شدیم خیلی شیک رفتیم یه پیتزا فروشی دیگه گرفتیم و تو خونه پیتزا خوردیم

یکشنبه هم که حالم بد بود یکم سه تا لیوان اب قند پشت سر هم خوردم تا یکم بهتر شدم بغضم داشتم اما نمیتونستم گریه کنم، تو نت میچرخیدم وقتی وبلاگا رو میخوندم دیدیم خیلیا هستن که مشکل دارن یکی زن دومه یکی خیانت دیده یکی شوهرش معتاده یکی دو جنسست یکی مریضه پس هر ادمی مشکل داره سعی خودمو میکنم که  قوی باشم از اینکه سر مشکل گریه کنم متنفرم دوست دارم بخندمو بگذرم و این کارم میکنم

بعدaاز این قضایا اصلا خبر نداره پرسید میگم نپرسید نه. شب پی.ام داد کلی گیر الکی داد که چرا تو اینقد ان لاینی ؟؟دیدم گیر الکی میده گفتم حتما یکی دیگه رو پیدا کرده اما بعد کلی عذر خواهی کرد روز بعدم که هی قربون صدقم میرفت دیگه دست از بد بینی برداشتم، خیلی دوسش دارم از جدایی ازش خیلی میترسم میدونم دیگه کسی نمیتونه مثل اون باشه ایشالا که با دعا های شما هیچوقت از هم جدا نشیم

درسمو میخونم کنکور ۸۷رو امروز زدم البته عمومیاش فقط اختصاصیاشم تا عصر میزنم عصر تا شبم تصحیحش میکنمو کل پاسخ نامش رو میخونم، هه یه چی دیگه بگم مامانم صبح رفت گفت نصاب ماهواره شب بیاد درستش کنه ۱۵۰ خرجشه احتمالا اما به درک اصلا مهم نیست مهم اینه که ما راحت باشیم .شب میاد واسه وصلش ظهرم مامان اومد تو اتاقم دید خوابیدم دعوا راه انداخت میگفت کسی که ۸خوابیده  ظهر باز نمیخوابه یعنی نمیتونست درست بیاد بیدارم کنه بگه بخون؟؟؟خوب با این کارش دیرتر شروع میکنم به خوندن تا وقتی که اعصابم راحت بشه این رفتارشم واسم مهم نیست چون اون بیچارم با زندگی که داشته عصبی بودنش عادی الانم اصلا ناراحت نیستم میرم میخونم من نباید کم بیارم.

حس میکنم چند وقتیه که از خدا دور شدم من به هیچ عنوان ادم مذهبی نبوده و نیستم اما کمرنگ شدن خدا تو زندگیمو خیلی بد میدونم خدایا کمکم کن تا بهت نزدیک بشم،

 دوست خوبم مژگان که وکیله و سالهاست داره به زنان و دخترا مشاوره میده (با اینکه شغلش چیز دیگست) و خودش ۲۸ساشه اما حتی خانومای ۴۵ساله ازش مشاوره میگیرن همیشه میگه محاله تو و خدا یه چیزی رو بخواین و اتفاق نیوفته به این حرفش ایمان دارم و یه حرف دیگش که میگه ما باید تو زندگی بهای چیزایی که میخوایم رو بپردازیم چه تحصیلات باشه چه پول چه حتی ازدواج باید یه سری سختی هاش رو بکشی بعد بدستشون بیاری من بهای ارامشم رو میپردازم شاید بهاش علنی شدن طلاق مادر پدرم یا تحمل حرفای ادمای بی درک باشه، هر چی باشه بهاش رو میپردازم .

راستش این قضیه های این چند روز خیلی اذیتم کرد خیلیییییی اما من نمیشکنم بار اولم که نیست از بچگیم اینجوری بوده دیگه که تموم شد اجازه نمیدم چیزی ناراحتم کنه ازمونو میدم بعد کلاس ورزش میرم میگردم شاممو بیرون میخورم از جوونیم و از زندگیم لذت میبرم هر کسی مشکل داره مشکل من شاید بزرگتر باشه اما من میجنگم به جنگیدن عادت دارم من کمر خم نمیکنم هنوز خیلی جوونم از زندگیم لذت میبرم و به قول روانشناسا به مشکلات میخندم چون مهم نیستن .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.