دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دعام کنین...

سلام دوستای عزیز.

2تیر که رفتم واسه تحویل کارم بعدش امیرحسین بهم زنگ زد گفت کجایی ناهار خوردی؟

گفتم تو تاکسی ام ناهار نمیخورم گفت بیا سمت خونه من نمیشه که ناهار نخوری مرغ میخوری بگیرم گفتم اره.

رفتم خونش اونم زنگ زد به حسین گفت توهم بیا اونم با غذاها اومد حسابی هم سر به سرمون گذاشتو خندیدیم خیلی پسره خوبیه ازون ادما که کنارش بهت خوش میگذره ادمه گرم و صمیمیه .بعد از ناهارم حسین رفت منم گفتم خوابم میاد میخوام استراحت کنم تو هم بشین بخون گفت تو اومدی اینجا من بشینم بخونم؟گفتم به خدا بخونی من راحت ترم گفت باشه حالا یکم حرف بزنیم در مورد امتحانم و تحویل کار اون روزم حرف زدیم بعدم تا یه چی میگفت حرف رو به جدایی میکشوندم میخواستم حس کنه خیلی واسم سخت نیست ازش جدا بشم.

اونم هی میگفت خواهش میکنم در مورد جدایی حرف نزن و حالمو نگیر . دیگه وقت رفتنم شدو رسوندم ایستگاه تا اونجام همش میگفت نرو کاش نمیرفتی وقتی هم رسیدیم گفت تا حالا به هیچکس اینقدر اصرار نکردم که پیشم بمونه گفتم باید برم دیگه رفتم تو مدتی که خونه بودم روزا تکراری بود.

فقط اینو بگم که بخاطر کامنت هایی که گداشتین گفتین که امیرحسین نمیخوادتو بهونه میاره و دوستت نداره و...... خیلی فکر کردم به خودم گفتم ادما همیشه از بیرون همه چیو بهتر میبینن تجزیه تحلیل میکنن اینه که تصمیم گرفتم وقتی دوباره واسه تحویل کار رفتم اونجا و دیدمش بهش بگم این دفعه که رفتی خونه با بابات صحبت میکنی دیگه کوتاه نمیام نمیخواستم تحت فشارت بزارم ولی خودت باعث شدی.

خدایا خواهش میکنم اگه خیره مارو بهم برسون و اگه قرار نیست برسیم به من طاقتی بده که ازش جدا بشم چون حس میکنم اصلا تحمل جدایی ندارم دوستان فکر کنم نیاز نباشه بگم که چقد به دعاهاتون نیاز دارم موقع فطار وقت اذان یادتون باشه که یکی خیلی محتاج دعا هاتونه

نظرات 4 + ارسال نظر
elahe شنبه 13 تیر 1394 ساعت 12:15

سلام عزیزم خوبی عزیزم ایشالله هر چی صلاحته همون بشه عزیزم اگه احساس میکنی امیرحسین مرد زندگیت نیست و خیلی طول میکشه تا باهاش ازدواج کنی عزیزم فقط به خدا توکل کن عزیزم همون میشه عزیزم گل
عزیزم منم برات دعا میکنم عزیزم امیدوارم صبری بهت بده که بتونی از امیرحسین جدا بشی عزیزم

امیرحسین که مرد زندگیم هست اگه باباش بزاره

نازنین دوشنبه 8 تیر 1394 ساعت 21:03

سلام شیرین جون. حتما برایت دعا می کنیم. ولی چرا اخیرا خیلی کم مینویسی؟ به نظرم پراکنده نویسی این امکان را از خوانندگان می گیرد که راهنمایی درستی انجام دهند. اگر بیشتر بنویسی برای خودت هم راحت تر است که با مراجعه به نوشته هایت و افکار روزانه ات احساس واقعی خودت و امیرحسین را در مقاطع مختلف زمانی بسنجی و دقیق تر تصمیم بگیری. ضمن اینکه توضیحاتت در مورد شخصیت امیرحسین خیلی کم است. به نظرت صرف نظر از موقعیت ظاهری مثل شغل و خانواده و وضعیت مالی و ...، شناخت خوب و کاملی از شخصیتش داری؟

چشم عزیزم کامل مینویسم.
آره عزیزم کاملا نیشناسمش

پگاه دوشنبه 8 تیر 1394 ساعت 18:01

سلام شیرین جون من حتما دعات میکنم ایشالا هرجی به نفعته همون بشه،
ولی اول از همه این خود تویی که باید تصمیم بگیری اینایی که میان میگن دوستت نداره وفلان که باامیر حسین نبودن واونو نمیشناسن که،تنها کسی که بهترین تصمیمو میتونه بگیره خودتویی عزیزم
ایشالله که بهترین اتفاق ممکن بیفته برات

حرفت درسته عزیزم فقط خواستم راهنماییاشونو بشنوم به ادم کمک میکنه که بهتر تصمیم بگیره

نیلوفر دوشنبه 8 تیر 1394 ساعت 08:05 http://niloofar320.mihanblog.com/

انصافا سایت خیلی خیلی خوبی دارین
79489

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.