-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 فروردین 1395 03:00
سلام دوستای عزیز از اخرین یاری که نوشتم خیلی گزشته اونقدر که یادم نمیاد کی بود اما دوس دارم دوباره بنویسم موضوعات گذشته رو فراموش کردم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 تیر 1394 21:18
حالم خوب نیست نمیتونم تایپ کنم فقط بگم که همه چی تموم شد امیر نمیخواد ادامه بده، خواهش میکنم دعا کنید بمیرم داره جنون میزنه به سر دارم روانی میشم
-
با باباش حرف زدم۲...
چهارشنبه 31 تیر 1394 12:07
سلام عزیزان دیروز بازم باید میرفتم پیش بابای امیر از صبح مدام استرس داشتم پ...هم شده بودم و کمر دردم بهش اضافه شده بود دفعه قبل که رفتم پیشش حرفهایی که باید بهش میزدم رو مدام تکرار میکردم ولی این بار نمیدونستم چی باید بهش بگم با خودم میگفتم باید اینجوری بگم یه دقیقه بعد میگفتم نه باید اینجوری بگم و هی آشفته تر میشدم...
-
با باباش حرف زدم...
سهشنبه 30 تیر 1394 10:55
سلام روز دوشنبه از خواب بیدار شدم روزی که قرار بود با بابای امیرحسین حرف بزنم خونه مادربزرگ بودیم بعد داداشمو بیدار کردم که بریم خونه و رفتیم ظهر شد نماز خوندم بعدم ناهار خوردم شروع کردم به دعا کردن به نذر کردن نذرامو یه جایی نوشتم که یادم نره کلی استرس داشتم با این حال دوست داشتم زودتر ساعت بگذره برم مطبش ساعت ۴بود...
-
آخرین امید...
یکشنبه 28 تیر 1394 14:40
سلام دیروز زنگ زدم به امیرحسین نه برای اینکه برگردم چون به باباش بی احترامی کرده بودم مامان گفت زنگ بزن در مورد هیچی هم حرف نزن فقط و فقط بابت حرفایی به باباش زدی عذر بخواه منم زنگ زدم گفتم ببخشید من اون حرفا رو تو حالت عادی نزدم عصبی بود حین حرف زدنم مدام گریه میکردم گفت تو هرچی گفتی حقت بود نیاز به عذر خواهی نیست...
-
دارم نابود میشم....
شنبه 27 تیر 1394 18:52
سلام دوستان بابت اینکه اینقد بد مینویسم عذر میخوام اما امیدوارم شرایط سختمو درک کنید، دیروز امیرحسین خیلی کم پیدا بود منم دلم گرفته بود غیر از خدا هم نمیخواستم با کسی دردودل کنم گفتم خدایا همه چیو به خودت میسپرم چه بشه چه نشه. بلافاصله امیرحسین پی.ام داد گفتم کجایی تو پیدات نیست خیلی به من کم نوجهی میکنی گفت واقعا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 تیر 1394 13:57
دوستان دیشب منو امیرحسین خداحافظی کردیم تا خوده صبح بیدار بودم صبحم دوساعت خوابیدم که با بدترین حالت از خواب پریدم، به مامانم گفتم وقتی حالمو دید اشکاش ریختن ولی سریع پاکشون کردو گفت ولش کن فراموشش کن، خدایا دیشب بهت گفتم هرچی بشه راضیم خیلی سریع امتحانم کردی و با امیرحسین خداحافظی کردم، خواهش میکنم یا دعا کنین بمیرم...
-
خوابگاه جدید....
دوشنبه 15 تیر 1394 14:57
سلام دوستای عزیز نماز روزه هاتون قبول و التماس دعا، جمعه بازم از فکرو خیال شب نتونستم بخوابم دیگه ساعتای ۴بود که خوابیدم دوباره ۷/۵بیدار شدم بارو بندیلمو بستم که شد یه ساک بزرگ +یه ساک کوچیک که تو خوراکی بود به زور همه وسیله هامو چپوندم تو ساک و ساعتای ۹:۵۰زنگ زدیم آژانس اومد رفتیم ایستگاه ماشینا خداروشکر مسافر داشتو...
-
دندون پزشکی...
پنجشنبه 11 تیر 1394 17:54
سلام دوستای گلم خوبین؟سلامتین؟؟ بریم سراغ نوشتن: امروز صبح ساعت ۸بیدار شدم که خیلی سختم بود چون شب ۳/۵خوابیده بودم،مادربزرگ گفت ص%D
-
دعام کنین...
دوشنبه 8 تیر 1394 04:13
سلام دوستای عزیز. 2تیر که رفتم واسه تحویل کارم بعدش امیرحسین بهم زنگ زد گفت کجایی ناهار خوردی؟ گفتم تو تاکسی ام ناهار نمیخورم گفت بیا سمت خونه من نمیشه که ناهار نخوری مرغ میخوری بگیرم گفتم اره. رفتم خونش اونم زنگ زد به حسین گفت توهم بیا اونم با غذاها اومد حسابی هم سر به سرمون گذاشتو خندیدیم خیلی پسره خوبیه ازون ادما...
-
تولد محبوبه...
پنجشنبه 28 خرداد 1394 01:41
سلام دوستان ایشالا که حاله همتون خوبه و زندگیتون آرومه،و یه دنیا آرامش داشته باشین چیزی که بیشتر همه چیز نیازمندشیم. امتحان بعدیم یکم تیره و کلی وقت دارم این چند روز همش بخورو بخواب بودم شیوام که همش با امیر(دوست پسرش)میره بیرون یعنی میشینه برنامه میریزه که چجوری هم درس بخونه و هم بره بیرون پسره طاقت دوریه شیوا رو...
-
....
جمعه 8 خرداد 1394 22:12
سلامی دوباره به همه ی دوستان خوبین؟؟خوشید؟؟ باید بگم که هنوز دو دلم دیروز تا زمانی که اون پست رو گذاشتم خیلی آشفته بودم از یه ور حس میکردم خیلی کوچیک شدم که در مورد ازدواج بحث کردم از یه ور میگفتم خوب اون خودش بحثو شروع کرد خودش خواست،یه لحظه میگفتم باید رهاش کنم یه لحظه میگفتم نه چرا رهاش کنم باید فرصت بدم بهش چون...
-
دو دل
جمعه 8 خرداد 1394 11:43
سلام دوستای گلم هر کسی که این پست رو میخونه ازش تمنا میکنم راهنماییم کنه. چهارشنبه با امیر حسین رفتیم بیرون گفت در مورد من با باباش حرف زده و باباشم گفته که نه و من نمیزارم این دخترو بگیری هنوز تازه به مامانش نگفته که صد در صدم اگه میگفتم مخالفه، امیرحسین ۳سال دیگه درسش تموم میشه دوسالم سربازه، کمه کم ۵سال دیگه شرایط...
-
امتحانات چگونه گذشت
جمعه 17 بهمن 1393 10:08
سلام به دوستای عزیزم ایشالا که همگی خوبید. خوب اول یه گذری بزنم به این مدتی که امتحان داشتم، امتحانم (اونی که روز قبلش خیلی ریلکس رفتم بیرون و شبشم رفتم کنسرت) نمرم شد ۱۶/۵ باورتون میشه من ساعت ۱شب شروع کردم به خوندن؟!!!یعنی یه هایپ خوردم که خواب نرم ساعت۱تا ۵صبح خوندم یه یک ساعت و نیمی خوابیدم و دوباره شروع کردم به...
-
کنسرت
پنجشنبه 9 بهمن 1393 13:24
سلامی دوباره به همتون خوبید؟؟خوشید؟؟ایشالا که امتحان نداشته باشین:) دوشنبه صبح ساعت ۶/۵ از خواب بیدار شدم(تونمازخونه خوابم برده بود تا چشامو باز کردم دیدم حکیمه و فاطمه دارن میخندن گفتم به چی میخندین سر صبحی حکیمه گفت:چرا مثه گربه ها میخوابی؟خندیدم گفتم برو بابا دیوونه بعدم جزوه ام رو برداشتم رفتم سمت اتاقم در زدم ولی...
-
همکلاسی تصادف کرده...
سهشنبه 30 دی 1393 18:52
یه سلام پر انرژی به دوستای گلم. شنبه قرار بود ساعت ۱۱با الهه مهسا و هادی و حسین بریم دانشگاه واسه ساخت ماکت ساعت۸:۱۸بیدار شدم ولی حال اینکه از تختم پاشم رو نداشتم فاطمه و حکیمه هم داشتن صبحانه میخوردن گفتم شما دیشب کی خوابیدین(آخه امتحان داشتن و تا دیر وقت بیدار بودن) گفتن ما اصلا نخوابیدیم یعنی دمشون گرم من عمرا...
-
اتفاقات مهم
سهشنبه 16 دی 1393 13:13
یه سلام ویژه به تموم دوستای وبلاگیم. الان ساعت 12:30ظهره که میخوام واستون تایپ کنم البته شاید مجبور بشم بقیه اش رو بعدا تایپ کنم. خوب خیلی وقته که مثل قبلنا مفصل نمی نویسم که اونم دلیل داره وگرنه من عاشق وب نویسیم و کلا یه حس خوبی بهم میده. علت اینکه نمینوشتم ویا دست پا شکسته مینوشتم این بود که اکثر کلاسام تا ساعت 8...
-
گردش عالی جای شما خالی
سهشنبه 16 دی 1393 12:03
سلام به همه ی دوستان حالتون خوبه؟؟دیدین دختر خوبی شدم و باز اومدم؟ خوب از شنبه میگم واستون که وقتی سرکلاس کارگاه بودیم حسین گفت:کاش میرفتیم بازم اردو گفتم:نه دیگه از اردو خبری نیست مگه دانشگاه چقد میبره اردو؟؟گفت:مگه دانشگاه باید ببره خودمون میریم میگردیم چیزی نگفتیم ولی الی چون همچین از حسین خوشش میومد بعد از کلاس...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 آذر 1393 18:28
سلام دوستای گلم امیدوارم روزای سردتون به گرمی بگذره... شنبه ساعت ۶:۴۵بیدار شدم باید میرفتم که شهری که دانشگامه ولی انگار از جام کنده نمیشدم تا ۸خوابیدم بعدش به زور بیدار شدم و سریع حاضر شدم یکم خامه خوردم با یه استکان چای و با مامان رفتیم ایستگاه از شانسم مسافر داشت و تا رسیدیم سوار شدمو حرکت کردم ساعتای۱۱:۵رسیدم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 آذر 1393 20:47
سلام،، دوستان به خواسته مامانم میخوام بهaیگم که یا منو میخوای)واسه ازدواج( یا رابطمون تموم، البته به این صراحت بهش نمیگم و خودمو کوچیک نمیکنم ولی یه جورایی بهش همینو میفهمونم. واسم خیلی دعا کنین نمیدونم طاقت میارم اگه بگه نه یا اینکه طاقت نمیارم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 آذر 1393 13:07
سلام دوستان. من وبمو یادم نرفته هم وبمو دوست دارم هم شمارو فقط یه مدت رهاش کردم میرم کلاس بعدم میام درس دارم به درسا و کارام میرسم و بعدسم میخوابم بازم واستون مینویسم قول میدم. راجع به کادو هم واسش یه ست جا کارتی و دکمه سر آستین و گیره کراوات گرفتم+شطرنج و تخته+یه پیراهن خوش رنگ که بد شانسی آوردم واسش گشاد بود
-
هم کلاسیه پررو...
چهارشنبه 21 آبان 1393 11:11
سلام دوستان خوبین؟؟خوشین؟؟پائیزتون زمستونی شده نه؟؟؟ شنبه ساعت۶از خواب بیدار شدم برخلاف اکثر اوقات دلم نمیخواست بازم بخوابم و تقریبا سرحال بودم همونجوری دراز کشیده بودم یکم بعد مامان اومد گفت:پاشو بپوش بلند شدم رفتم دست و صورتمو شستم اومد یه سری وسایلی که شب قبل از کوله پشتیم برداشته بودمو گذاشتم باز تو کوله پشتیم...
-
عاشورا
شنبه 17 آبان 1393 00:40
سلام دوستای گلم. یکشنبه ساعت۸بیدار شدم پی.ام دادم به فاطمه سراج(یکی از همکلاسیام که حدودا ۱۰سالی از من بزرگتر هست) خواستم ببینم کلاس تشکیل میشه یا نه گفت: بچه ها هماهنگ کردن که نریم به مهسام اس دادم همین رو گفت خیالم راحت شد(نه که من اصلا ریلکس نیستم و خیلی خودمو ناراحت میکنم) چای خوردم شیوا هم صبحونه خورد و حکیمه رو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 آبان 1393 00:23
سلام دوستای گل من. آبان تولدaهست و منم موندم چی واسش بخرم یکم راهنمائیم کنین دعاتون میکنم والا.چیزی به ذهنم نمیرسه
-
ناراحتم
یکشنبه 11 آبان 1393 09:43
سلام دوستان من این پست رو ساعت ۲نوشتم و بد قول نبودم ولی نتم قطع شد امروز با یه استرسی از خواب بیدار شدم چون ساعت ۱۰کلاس داشتم خیلی خوابم میومد به مامان گفتم من کلاس اولیم رو نمیرم و خوابیدم یه ساعت بعد بیدار شدم اون یه ساعت کلی موثر بود و سرحال شدم لباس پوشیدم وسیله هامو جمع کردم بهaهم گفتم که دیرتر میرم یونی دیگه با...
-
شیرینـه شرمنده:)
جمعه 9 آبان 1393 22:38
دوستای گلم بعد از مدت ها سلام خوش حالم که منتظرم بودین و ناراحتم که خیلیییی بد قولی کردم میام و بازم با جزییات مینویسم ولی الان شبه و خوابم میاد فردا شب منتظرم باشید. راستی آبان تولد aـه پیشنهاد بدین واسش چی بخرم؟؟ بازم از تاخیرم عذر میخوام
-
هادی:(
چهارشنبه 23 مهر 1393 12:21
سلام دوستای گل من میدونم کای ازم دلخورید بابت اینکه دیر سر میزنم ولی دیگه تکرار نمیشه قول زنونه:) پنج شنبه ساعتای ۱۰بیدار شدم از تختم اومدم پائین مسواک و خمیر دندونمو برداشتمو رفتم دستشوئی مسواک زدم اومدم کتری برقی رو آب کردم فلاسکم شستم و چای درست کردم بعدم سفره انداختم واسه خودم چای شیرین درست کردمو مشغول خوردن شدم...
-
من اولین بار در خونه ی a...
جمعه 11 مهر 1393 22:07
سلام به دوستای عزیزم خوبید؟؟ این چند وقت تو خوابگاه اتفاقاتی که افتادی دقیق یادم نیست فقط همینجوزی قاطی پاطی هر چی یادمه رو مینویسم: اول اینکه به جز شیوا یه هم اتاقی دیگه هم واسمون اومد که اسمش فاطمست و دختر خوبیه بعدم اینکه یه اتاق تو طبقه پائینی خوابگاه هست که دو نفرن توش یکی زهرا که دوسال از من بچه تره و دختر شیک و...
-
روز اول یونی....
سهشنبه 8 مهر 1393 10:13
سلام به دوستای گل خودم پائیز خوش میگذره؟؟ ازش لذت میبرین؟؟؟ پنج شنبه ساعت۹از خواب بیدار شدم ساعت۱۰/۵کلاس داشتم بدون صبحونه خوردن حاضر شدم و رفتم کلاس.جهان پناه قیافش دیدنی شده بودا کل صورتش پف کرده گفت:امشبم نخوابیدم داشتم نقشه یه کارخونه رو میکشیدم.خیلی هم خسته بود یه نیم ساعتی از کلاس گذشته بود که الهه هم اومد یه...
-
آب انار میخوام:دی
چهارشنبه 2 مهر 1393 12:40
سلااااام دوستای گل خودم خوبید؟؟پائیزتدن رمانتیک باشه و کاش برگها زودتر زرد و نارنجی بشن و زیر پاتون صدای خش خش بیاد.و حسابی حال و هواتون پائیزی بشه من عاشق فصل پائیزم شاید دلیلش اینه که تو این فصل به دنیا اومدم. سه شنبه ساعت ۸بیدار شدم اصلا بوی ماه مهر نمیومد. یه لیوان چای با بیسکوئیت خوردم چهان پناه اس داد که...