دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

گردش عالی جای شما خالی

سلام به همه ی دوستان حالتون خوبه؟؟دیدین دختر خوبی شدم و باز اومدم؟

خوب از شنبه میگم واستون که وقتی سرکلاس کارگاه بودیم حسین گفت:کاش میرفتیم بازم اردو گفتم:نه دیگه از اردو خبری نیست مگه دانشگاه چقد میبره اردو؟؟گفت:مگه دانشگاه باید ببره خودمون میریم میگردیم چیزی نگفتیم ولی الی چون همچین از حسین خوشش میومد بعد از کلاس باهاشون صحبت کرد قرار شد ۶تایی بریم(من و الی و مهسا +حسین و هادی و کیوان)بعد الی گفت هر چی بیشتر باشیم بیشتر خوش میگذره ها حسینم گفت:شما از هر کی خوشتون میاد از طرف من دعوتش کنید،بعدم خداحافظی کردیم من اومدم خوابگاه اونام رفتن خونه.

یکشنبه هم که شبش شب یلدا بود ولی ما هندونه نداشتیم جاش انار خوردیم،بعدم رفتم تو کتابخونه واسه امتحان قرآنم خوندم دو درس موند ولی طبق معمول ریلکس بودم و اصلا استرسشو نداشتم .

دوشنبه ساعت۱۰رفتیم امتحان بدیم که فهمیدیم امتحان ساعت۴بوده و در ضمن شفاهی هم هست دیگه شروع کردیم به حرف زدن الی گفت:حسین بهم گفته الهه خانوم شما چرا شبا کم میخوابین پوستتون خراب میشه ها چون خیلی هم سفیدین پوستتون حساسه بعدم گفته که:موی کج خیلی بهتون میاد واینکه چرا وقای یه لباس جدید میپوشین اینقد از بقیه نظر میپرسید آخه شما گونی هم تنتون کنید بهتون میاد بهله خلاصه مثل اینکه الی دل حسین آقا رو برده خسین واقعا پسر خوبیه امیدوارم باهم خوش باشن چون تجربه تلخ تو زندگی الی زیاد بوده بعدم دیدیم از امتحان خبری نیست با مهسا و الی رفتین بوفه سه تا نسکافه گرم گرفتیم که تو اون هوای سرد خیلی میچسبید درحال خوردن که بودیم حسین و کیوان اومدن بوفه گفتم شما این جا چیکار میکنین؟ گفتن:میدونستیم امتحان دارین گفتیم بیایم بخندیم بهتون بعدم از خاطرات دبیرستانشون تعریف کردن و به شوخی و خنده گذشت دیگه حسین و کیوان رفتن ما هم اومدیم داخل دانشگاه در مورد تفریح فردامون حرف میزدیم و همگی هم خوشحال بودیم از رفتن.

سه شنبه ساعت۷بیدار شدم شروع کردم به آماده شدن یه سری خوراکی هم داشتم که گذاشتم تو کوله پشتیم لباسامم پوشیدم عین فشنگ از پله ها رفتم پایین تا از در خوابگاه اومدم بیرون مهسا رو دیدم که اومده دنبالم با هم رفتیم تو دانشگاه یه ربع بعدم الی اومد و منتظر پسرا بودیم هادی به من پی.ام داد گفت:کجایی گفتم: بیرونیم اونام اومدن سوار شدیم رفتیم یه خونه بود تو دل کوه هوا هم ۱درجه بود در باز کردیم رفتیم داخل دختر و پسر بساط قلیون راه انداختن منم کشیدم بعدم پسرا آب شنگولی خوردن (خیلییی کم)بقیه اش هم به جوجه کباب خوردن و رقصیدن و خنده گذشت و روی هم رفته عالیی بود و ساعتای ۷هم برگشتیم.

نظرات 2 + ارسال نظر
آوا پنج‌شنبه 18 دی 1393 ساعت 11:04 http://ava4keyvan.blogfa.com

ای شیطون....برا امیرحسین بیچاره وقت نداری بعد خوب با دوستات به دور دوری....شیرین عکس بذار ببینمت

امیر حسین به هر چیزه من اولویت داره من فقط چون کار داشتم جواب نمیدادم

مریم هستم چهارشنبه 17 دی 1393 ساعت 14:26

سلام بر دختر آبى پر انرژى
خوبى عزیزم؟از طریق وبلاگ نورا باهات آشنا شدم.شیوه نگارش شمام مث ایشون جالب توجهه.
عزیزم خاستم بگم "تا میتونى" از دوره دانشجوییت و گل گشت ها و اردوها و دوستیا و اینا لذت ببر چون بعدنها حسرتشو میخورى.
من خودم فوق لیسانس هستم.دبیرستانم فرزانگان (استعدادهاى درخشان) بودم.هر دو مقطع دانشگاهیمو تو بهترین دانشگاههاى دولتى و جز معدل الفها بودم.رتبه ارشدمم تک رقمى شد.جسارت نشه ها اینا رو گفتم که بگم درسخون بودم.ولى حالا یه حسرت برام مونده که چرا اونقد جدى گرفتم دانشگاهو درسو.مخصوصا تو لیسانس البته ارشد خیلى خیلى بهتر شدما.
البته بیخیال درس نشو هم درس هم تفریحو هردو رو در کنار هم داشته باش دوست خوبم.
پرتوان باشى عزیزم و شاد و سالم
بوس

مرسی از تعریفات من درسمم میخونم تفریحمم سر جاشه حالا ایشالا که تا آخر همین جور خوب باشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.