دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دو دل

سلام دوستای گلم هر کسی که این پست رو میخونه ازش تمنا میکنم راهنماییم کنه.
چهارشنبه با امیر حسین رفتیم بیرون گفت در مورد من با باباش حرف زده و باباشم گفته که نه و من نمیزارم این دخترو بگیری هنوز تازه به مامانش نگفته که صد در صدم اگه میگفتم مخالفه، 
امیرحسین ۳سال دیگه درسش تموم میشه  دوسالم سربازه، کمه کم ۵سال دیگه شرایط ازدواج رو داره، که البته مشکل ما زمان نیست مخالفت خانوادشه شما میگید راهه منطقی چیه؟ میگید به پاش بشینم که ببینم خانوادشو میتونه راضی کنه یا نه؟
یا بعد از این همه مدت رهاش کنم و برم پی زندگیم؟با توجه به اینکه خاستگاری مثل اون ندارم
نظرات 8 + ارسال نظر
elahe چهارشنبه 13 خرداد 1394 ساعت 10:33 http://elahesong.blogsky.com

سلام عزیزم خوبی عزیزم دیروز که جشن امام زمان (عج) تو خونه مون داشتیم برات دعا کردم عزیزم

از ته دل ازت ممنونم

elahe سه‌شنبه 12 خرداد 1394 ساعت 11:36 http://elahesong.blogsky.com

سلام عزیزم خوبی عزیزم به نظرم بهتره ببینی میتونه خونواده شو راضی کنه تا باهات ازدواج کنه عزیزم فقط توکل به خدا کن عزیزم خودش همه چی رو درست میکنه

ایشالا که میتونه واسم دعا کنید

پگاه سه‌شنبه 12 خرداد 1394 ساعت 01:26

سلام عزیزم .راستش ما هم داشتیم کسیو مثل شرایط تو که خانواده پسره گفتن نه،تو مراسمم حاصر نشدن ولی الان عروسو.قبول کردن که برمیگرده به خود امیرحسین تا کجابتونه تحمل کنه کار نشد نداره اگه قسمت باشه حتما میشه اگه از اون مطمئنی بمون به پاش اون مورد که گفتم الان باهم خوشبختن ایشالا که برا توهم همین میشه گلم

اون که داره تلاش میکنه ولی اگه خانوادش نخوان آدمی نیست که دورشون خط بکشه

فرشته سه‌شنبه 12 خرداد 1394 ساعت 00:21

به نظر من اگر باهاش خوشحالی و بودن در کنار برات آرامش بخشه دوستیش را از دست نده ولی اصلا به ازدواج باهاش فکر نکن. یعنی اگر خواستگاری پیش اومد یا یکی تو دانشگاه بهت پیشنهاد داد اصلا خودت را متعهد به امیر حسین نکن. ممکنه هیچ موردی برات پیش نیاد یا اگر موردی پیش اومد حتی باعث بشه که امیرحسین هم جدی بشه و سریع جلو بیاد ولی تو فرضت این باشه که قرار نیست این رابطه به ازدواج برسه. من از این موارد زیاد دیدم. یا پدر و مادر پسره رگ خواب پسرشون را بلد بودند و منصرفش کردند یا حتی اگر ختم به ازدواج شده اینقدر توی زندگیش دخالت کردند که زندگی را برای دختره سیاه کردند. مگر اینکه پسره اینقدر مستقل باشه که به نظر خانواده ات اهمیت نده و بعد ازدواج هم مثل شیر از خانومش دفاع کنه که من تا حالا چنین موردی در پسرهایی ایرانی ندیدم که اونم به خاطر جامعه مرد سالار و نحوه تربیت در خانواده ها است

موقعیتی بهتر از اون ندارم من

جنین دوشنبه 11 خرداد 1394 ساعت 12:32 http://jenin.blogsky.com

اگه مطمعن باشی که می تونه راضیشون کنه چرا که نه.
دختره آبی جان! امیدوارم خوب باشی و به آرزوهات برسی. من یک وبلاگی دارم که دعوتت میکنم بیای و نوشته هامو بخونی. اگه هم بدت اومد این گوش من متعلق به شماست! بزنید توی گوشم:-)

آرزوهای کال جمعه 8 خرداد 1394 ساعت 15:31 http://appealingtogod.blog.ir

رهاش کن...

کاش یه ذره بیشتر راهنماییم میکردی، چرا رها کردن بهتره؟

گندم جمعه 8 خرداد 1394 ساعت 13:50

عزیزم من بارها توی دوستام شرایطی مثل این رو تجربه کردم.
مسئله فقط و فقط برمیگرده به خود امیرحسین. ببین خودش ازت میخواد منتظر بمونی؟
ول کردن و پی زندگی خودت رفتن به این آسونیم نیس که میگی... دلت پیششه! ♡♡
بین خودش چی میخواد. اگه خودش بخواد، نظر خانواده اش مهم نیس. اینو مطمئن باش. اگه بخوادت این مسئله ی خیلی ساده ایه که بخواد حلش کنه.
سوای این حرف ها، تو هم باید درکش کنی، اون فعلا در شرایطس نیس که حتی مسئولیت خودشو به دوش بکشه چه برسه به تو... یعنی ااین که اگه الان ازش بخوای که اقدامی کنه خیلی ستمه! فقط و فقط با خودش مطرح کن این حرفارو. ببین اگه دوست داره و میخواد باهاش باشی پس باش. الانم فعلا زوده برات مطمئن باش فرصتی رو از دست نمیدی که پشیمون بشی. پس خراب نکن رابطه اتو

میدونم ول کردنش آسون نیست خوب کاملا حق با توئه و دلم پیششه ولی الان میخوام ببینم تصمیم عاقلانه چیه؟
منم گفتم اگه خودت بخوای همه چی حله،گفت این حرف فقط گفتنش راحته چون من دانشجوام و خودمم هنوز مستقل نشدم خیلی سخته خیلی مسئولیت داره و جدا ازینا جنگیدن با خانواده خیلی سخته،
حرفت درسته الان بهش نمیگم چون ستمه در حقش،
چشم، هزار بار مرسی از راهنماییت

سارا جمعه 8 خرداد 1394 ساعت 12:07

سلام عزیزم....
الان پستتو دیدم خیلی ترسیدم...اخه میترسم همین بلا ب سر من و عشقم بیاد...
نمیدونم تو چن سالته...ولی 15 سالمه...و حاضر نیستم از عشقم جدا شم...

ب هرحال

درهرصورت شرایط و علایق خونواده ی اقا امیرحسینو میدونی...باید خودتو ب باوراشون نزدیک کنی...

ولی اینکه خودتو داری تغییر میدی اقاتون نباید بفهمه...
باید تحت فشار قرارش بدی...
اگه واقعا دوست داره ی خرده م تو کلاس بذار براشون...اونوخ بعدن اگه ازدواجاون درست شد میگن دختره خودشو ب پسر ما انداخته...
با پدر و مادرت حرف بزن و بذار اونا برن جلو


موفق باشی!:)
ایشالا بهش برسی...
واسه منم دعا کن!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.