دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

کنسرت

سلامی دوباره به همتون خوبید؟؟خوشید؟؟ایشالا که امتحان نداشته باشین:)

دوشنبه صبح ساعت ۶/۵ از خواب بیدار شدم(تونمازخونه خوابم برده بود تا چشامو باز کردم دیدم حکیمه و فاطمه دارن میخندن گفتم به چی میخندین سر صبحی حکیمه گفت:چرا مثه گربه ها میخوابی؟خندیدم گفتم برو بابا دیوونه بعدم جزوه ام رو برداشتم رفتم سمت اتاقم در زدم ولی شیوا بیدار نمیشد بعد از چندین بار در زدن بلاخره بیدار شد تا رفتم توی اتاق پریدم و تختم و به ادامه ی خوابم رسیدم (چیه فکر کردین درس خوندم؟خخخخ) ساعت فکر کنم حدودای ۱۰بود که بیدار شدم لباس زمستونی و نیم بوت پوشیدم شیوام از قبل آماده بود و فقط منتظر بود یکی بیاد همراش که بره تو برفا باهم رفتیم پا هامونو محکم میزدیم تو برف و راه میرفتیم تو کل دانشگاه قدم زدیم بعدم بعدم رفتیم از دانشگاه بیرون و برف بازی کردیم کلی گوله برف بهم پرت کردیم و بعدشم اومدیم خوابگاه حکیمه یه مرغ خوش مزه درست کرد خیلی ترش بود فاطمه صداش در اومد ولی من که غذا ترش دوست دارم با اشتها خوردم بعدم تشکر کردیم یه نیم ساعتی دراز کشیدیم که شیوا گفت بریم بیرون منو فاطمه گفتیم نمیایم شیوا گفت: أه چقد بی ذوقین بیرون برفه پاشید بریم بگردیم فاطمه رو راضی کرد منم دو دل بودم چون امتحان داشتم فرداش دیگه شیوا هی اصرار کرد هوایی شدم و درس رو بیخیال شدم لباس پوشیدمو رفتیم از شدت سرما دستام بی حس شده بود بچه هام وایساده بودن داشتن عکس میگرفتن گفتم:بخدا دستام بی حسه بیاین دیگه خلاصه افتخار دادن و اومدن رفتیم تو آلاچیقا که دورش بستست سفارشمونم دادیم ده دقیقه بعد با یه قلیون بلوبری و چای با طعم هل و یه منقل زغال اومد قلیون کشیدیم که خدائیشم چسبید بعدش من میخواستم برم بلیط کنسرت بگیرم ولی اونا بلند نمیشدن گفتم: شما بشینین من خودم تنها میرم که فاطمه گفت:نه من همراهت میام گفتم نه تو بمون پیش بچه ها قبول نکرد گفت: نمیشه که تنها بری پا شدیم که بریم شیوا گفت:پول قلیونم حساب کن(من عمرا روم بشه به کسی اینجوری بگم) حساب کردم اومدیم بیرون رفتم بلیط گرفتم بعدش تاکسی گرفتیم رفتیم خوابگاه من داشتم لباس عوض میکردم که دیدم الی زنگید گفت:هوا برفیه خیلی سرده منو حسین اومدیم دنبالت منم سریع کفش پوشیدم و رفتم دمه در یه سلام گرم کردمو سوار شدم رفتیم دمه سالن بلیط تحویل دادیمو وارد شدیم یه ساعتی طول کشید تا اومد در طول کنسرت که کلی انرژی خالی کردیم و خوش گذشت یه عکس سلفی سه نفره هم منو الی و حسین گرفتیم دیگه کنسرت تموم شدو اومدیم تو سالن الی گفت:شیرین بیا من عکسو میفرستم واسه تو خودم حذفش میکنم چون ممکنه مامانم ببینه تو گوشیم و بازم کولی بازی در بیاره بعدم عکس رو فرستاد و یکم منتظر موندیم تا باباش اومد منو رسوند خوابگاه بعدم رفتن خونه. تا رفتم تو اتاقم فیلما کنسرت رو واسه بچه ها گذاشتم شیوا هم هی میگفت:بلیطش گرون بوده و حیف پول و ازینجور حرفا که با یه لبخند جوابشو دادم بعدم فیلما رو واسشون گذاشتم دیگه خوابیدیم

نظرات 3 + ارسال نظر
شیدا یکشنبه 26 بهمن 1393 ساعت 21:36

سلام عشقم شبت بخیر خوبی بهترینم سلامتی؟
عزیزترینم نوشته هات عالی وزیباست
دستای گلت سلامت مهربونم
عزیزدلم خسته نباشی
همیشه خیلی دوستت دارم نازنینم
گل من میبوسمت
بوس بوس بوس بوس بوس بوس بوس بوس بوس

مرسی عزیزم

شنگو شیطان یکشنبه 12 بهمن 1393 ساعت 00:06

ما میدانیم که چقدر عاشقانه دوستش میدار.کز پی هر تقدیر ، حکمتی می آید ، ما و فرسایش دل ، تو و تصمیم و مکان ، ما و تقدیر و زمان ، چه شود آخر این ماجرا! خدا می داند .

آوا شنبه 11 بهمن 1393 ساعت 14:46 http://ava4keyvan.blogfa.com

کنسرت تنهایی??? پس دکتر چی?

آخه اگه میومد دانشگاهمون که ضایع میشدم جلو بچه ها

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.