دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

....

سلامی دوباره به همه ی دوستان خوبین؟؟خوشید؟؟

باید بگم که هنوز دو دلم دیروز تا زمانی که اون پست رو گذاشتم خیلی آشفته بودم از یه ور حس میکردم خیلی کوچیک شدم که در مورد ازدواج بحث کردم از یه ور میگفتم خوب اون خودش بحثو شروع کرد خودش خواست،یه لحظه میگفتم باید رهاش کنم یه لحظه میگفتم نه چرا رهاش کنم باید فرصت بدم بهش چون موقعیتشو الان نداره خلاصه مدام با خودم درگیر بودم الان یکم حالم بهتره هنوزم یه لحظه خوبم یه لحظه آشفته ولی از دیروز خیلی بهترم،

مرسی از کسایی که راهنماییم کردم و یه عالمه دلگیری از کسایی که سکوت میکنن شاید نظر شما تو زندگی من اثر خیلی بزرگی بزاره پس بهتر نیست وقتی کمکی از دستتون بر میاد اونو از کسی دریغ نکنید؟اونم از آدمی که آشفتهـ ست؟

نظرات 5 + ارسال نظر
پری یکشنبه 7 تیر 1394 ساعت 20:17

مطمئنی بهونه نمیگیره ؟
شاید خانوادم اجازه نمیدن بهونه است

اگه درست یادم باشه وقتی هم می خواستی انتخاب رشته کنی گفتی که به من میگه نیا این شهر شهر زیاد خوبی نیست .....
بچه گانه و احساسی نباش اگه داره بهونه می گیره خودتو کوچیک نکن
ترو خدا منطقی فکر کن من میدونم تو الان بیشتر از هر چیزی دلت می خواد همه دلداریت بدن و بگن بعدا خانوادش راضی میشن و از این حرفا
خیلی خوب فکر کن و جوانب رو بسنج بعد هم بگو خدایا به تو توکل میکنم و همه چیز رو به خودت میسپارم با خدای خودت خلوت کن
(ایا خدا برای بنده اش کافی نیست)

میخوام بهش بگم با خونوادش صحبت کنه اونموقع معلوم میشه بهونه میاره یا نه

سارا‏ ‏ پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 01:30

سلام‏ ‏دوست‏ ‏عزیز‏ ‏به‏ ‏نظر‏ ‏من‏ ‏بیخیالش‏ ‏شو‏ ‏من‏م‏ ‏تقریبا‏ ‏شرایط‏ ‏شمارو‏ ‏داشتم‏ ‏ولی‏ ‏اشتباه‏ ‏کردم‏ ‏موندم‏ ‏الانم‏ ‏۷‏ ‏سال‏ ‏از‏ ‏اون‏ ‏موقع‏ ‏گذشته‏ ‏و‏ ‏تازه‏ ‏تونسته‏ ‏مامانشو‏ ‏‏ راضی‏ ‏کنه‏ ‏تازه‏ ‏اونم‏ ‏گفته‏ ‏بعد‏ ‏تروسی‏ ‏حق‏ ‏نداری‏ ‏زیاد‏ ‏با‏ ‏ما‏ ‏رفت‏ ‏و‏ ‏امد‏ ‏کنی‏ ‏من‏ ‏فق‏ط‏ ‏خودمو‏ ‏پیش‏ ‏همه‏ ‏تحقیر‏ ‏کردم‏ ‏خیلی‏ ‏پشیمونم‏ ‏

مرسی از راهنماییت عزیزم ولی خانوادش یا نمیزارن یا اگه بزارن اینجور چیزایی نمیگن

بهار چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 19:17 http://www.baharozendegi.blogsky.com

سلام عزیزم ازم خواسته بودی در مورد مشکلت راهنماییت کنم البته من کوچکتر از اونی هستم که بخوام به تو خواهر گلم مشاوره بدم اما عزیزم زندگی درس بزرگی بهم داده که هیچ وقت چیزی رو به زور از خداوند نخوام. زیاد در مورد امیر ننوشتی و البته منم فرصت نکردم کامل بخونم کاش میدونستم عشقش به تو چه حده و علت اصلی مخالفت خانواده چیه کاش بیشتر میدونستم. برات آرزوی خوشبختی دارم عزیزم

علت مخالفتشون یکی اینکه سنش کمه دوم اینکه خانوادش از خانواده ما سرترن

پگاه سه‌شنبه 12 خرداد 1394 ساعت 21:48

عزیزم تو فقط میتونی رو خودت کار کنی خودتو بالا بگیری فقط درس بخون به یه جایی برسس بشون نشون بده توهم میتونی موفق باشی توهم کم کسی نیستی برای خودت،تا انقدر به واسطه پزشک بودن خودشونو بالا نبینن،خیلیارو دیذم عروسو نمیخاستن ولی الان جقدر خوبن باهم توکل به خدا تو میتونی خودتو باور داشته باش مطمئن باش که میتونی گلم

چشم.
مرسی از راهنماییت عزیزم

elahe سه‌شنبه 12 خرداد 1394 ساعت 11:40 http://elahesong.blogsky.com

سلام عزیزم خوبی عزیزم تنها راهی که داری توکل به خداس عزیزم مطمئن باش خدا خودش کمکت میکنه عزیزم

آره درسته خدا کمکم کنه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.