دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

آب انار میخوام:دی

سلااااام دوستای گل خودم خوبید؟؟پائیزتدن رمانتیک باشه و کاش برگها زودتر زرد و نارنجی بشن و زیر پاتون صدای خش خش

بیاد.و حسابی حال و هواتون پائیزی بشه من عاشق فصل پائیزم شاید دلیلش اینه که تو این فصل به دنیا اومدم.

سه شنبه ساعت ۸بیدار شدم اصلا بوی ماه مهر نمیومد.

یه لیوان چای با بیسکوئیت خوردم چهان پناه اس داد که ساعت۱۰:۳۰موسسه باشید.

حاضر شدم یه شال خوشگل رنگ رنگی هم پوشیدم و رفتم سمت کلاس شالم دهنمو سرویس کرد چون جنسش ساتن بود همش از سرم می افتاد تو کل مسیر شالمو با دست گرفته بودم تا از سرم نیوفته.

بلاخره رسیدم در زدم رفتم تو اتاق جهان پناه بعد گفت: چرا اینقدر دیر اومدی؟؟(تازه شاهکارمو فهمیدم)گفتم: ببخشید من طبق ساعت قدیم اومدم ساعتمو جدید تنظیم نکردم گفت:عیب نداره.

خلاصه کلاس شروع شد بهم گفت: کم کاری میکنی تازگیا خدائی راست میگه من اولش خیلی خوب بودم جهان پناهم میگفت:خیلی راضی ام ازت ولی چند روز بود که متاسفانه خوب کار نکرده بودم.

کلاس تموم شد اومدم خونه غذا ماکارونی داشتیم که دوست نداشتمو کد بانو شدم خورشت بادمجون درست کردم بعدم خوردم خوب شده بودفقط یکم چرب بود.

بعدم خودمو تحوبل گرفتم واسه خودم شربت گلاب درست کردمو زدم بر بدن بعدم دراز کشیدمو یکمم تی وی دیدم عصر

گفتم :مامان بریم خرید؟گفت: باشه منم حاضر شدم رو زمین نشسته بودم خه شدم چیزی بر دارم ناخن پام برگشت

میدونین منظورم چیه؟ یعنی ازون ور شد سریع تا جایی که میشد کوتاه کردم میسوختااا زیرشم پر از خون بود بلاخره رفتیم قبل از هر چیز واسه خودم یه بلوز خوشگل نخی خریدم 15تومن(یاد بگیرید یکم اقتصادی باشین)بعدم رفتم سراغ شلوار

خریدن جین یا کتون بودن شلواره واسم فرق نداشت فقط چون

پاهام باریک و کشیدست میخواستم دمپا باشه رفتم تو مغازه یه کتونشو پوشیدم که خوب بود و بهم میومد بعدم جینشو پوشیدم که دیدم بهتر وایمیسه و این شد که جین رو خریدم البته جینش نسبت به بقیه پارچه های جین نازک تر بود بعدم

رفتم سراغ خرید اتو سشوارو ظرف غذا و این جور چیزا که البته همشو کوچیک گرفتم

دیگه از خرید تشریف آوردیم خونه و من بلوزمو پوشیدم مامان گفت:چقد بهت میادبعدم شلوارمو با مانتو و مقنعه ای که

میخواستم باهاش برم یونی پوشیدم مامان گفت:همشون قشنگن

نشستی فاطما گل دیدیمaهم پی.ام داد قضیه ناخنمو بهش گفتم اونم کلی قربون صدقم رفتبعدم گفت:من راجع به

این جریانات پیش اومده خیلی فکر کردم اشتباه از من بوده ببخشید گفتم:اشکال نداره شبم یکم پی.ام دادیم که من وسطش خوابم برد.

چهار شنبه ساعت 8 از خواب بیدار شدم دست و صورتمو شستم مامان گفت:رومینا زنگ زده گفته بیاین بریم خرید گفتم:

باشه الان حاضر میشم پوشیدیم و رفتیم خونه مادربزرگ ازونجام رفتیم خرید واسه خودم کتری برقی خریدم رومینام چیزایی

که من خریده بودم خرید+یه ساک خیلی بزرگ زرشکی از مغازه نمیتونست بیارتش بیرون پسره مغازه داره بهش گفت:

خانوم شما ازینجا نمیتونی ببریش بیرون چطوری میخوای ازش استفاده کنی؟رومینام خندید ساک رو گذاشت تو مغازه گفت:

خریدمون که تموم شد میایم ببریمش.

زنگ زدیم به فاطی(دختر خاله مامان)که بیاد دنبالمون اونم گفت:نیم ساعت دیگه میام تا اون برسه رفتیم تو یه ظرف

فروشی دید بزنیم که رومینا همونجا یه رنده هم خرید . یعنی تو هر ظرف فروشی یا لوازم خانگی که میرفتیم مادربزرگم میخواست یه چیزی بخره رومینا گفت:مامان خوب کیف میکنی میریم تو مغازه های مورد علاقتگفت:من که چیزی نخریدم رومینا گفت:ولی خیلی دلت میخواد مادربزرگ کلی هم واسه رومبنا لارج بازی میکرد هر چی میخواست بخره

میگفت :بهترینشو بردار یا هر چی دوست داری بردار فکر قیمتشم نکن

بلاخره فاطی اومد و ماهم ساک رو از مغازه داره گرفتیم رفتیم خونه مادربزرگ مامان گفت:من کار دارم باید برم من

نمیخواستم برم خونه که یهو یادم اومد عصر کلاس دارم اینه که اومدم خونه تمرین کردم که کم کاریم جبران بشهخیلی

خوابم میومد ولی دیگه باید میرفتم کلاس یه هات چاکلت خوردم که خوابم بپره و رفتم سمت کلاس aگفت:بعدش بیام دنبالت گفتم :ولی از کلاس نه. من میرم خونه اونجا بیا گفت باشه.رسیدم کلاس

جهان پناه مثل همیشش نبود هی سرشو میذاشت رو میز یا سرشو میگرفت گفتم:سرتون درد میکنه؟گفت:آره دیشب تا صبح نخوابیدماین خانومی که الان دیدی رفت؟؟این طراحی یه مسجد رو قبول کرده ولی اصلا این کارو بلد نیست قرار

شده من کاراش رو انجام بدم تازه امشبم احتمالا نتونم بخوابمباید کارشو تحویل بدم.یه دختر اومد تو کلاس که بعدش

فهمیدم خواهر الهه است داشت تعریف میکرد که دوست دارم برگردم به دوران دانشجوییم. پیش خودم گفتم:کاش دوران

دانشجویی منم طوری بشه که همش ارزو کنم دوباره تکرار بشه .کلاس تموم شدو اومدم خونه.

سریع حاضر شدم بهaهم زنگ زدم گفت:آروم برو سر خیابون تا من میرسمرفتم 3دقیقه وایسادم که اومد رفت تو یه جاده

خارج از شهر گشت ارشادم اونجا بود گفت:خداروشکر نگرفتمون گفتم:اگرم میگرفت تورو میگرفت چون من جیغ میکشیدم میگفتم این منو به زور سوار کردهگفت:تو کلا لطف داری.

بعدم گفتم:بریم فلان خیابون من آب انار میخوام گفت:اونجا خیلی ترافیکه ها ولی چون تو میخوای میریم رفتیم از کنار شانار

رد شد گفتم:چرا واینستادی پس گفت:دیگه رد شدیمراستش حس کردم عمدا رد شد ازش ولی خوب مطمءن نیستم

بعدم هی میگفت:چرا ناراحتی منم میگفتم :ناراحت نیستم

ساعت9:15اومدم خونه دوباره گیر داد که نه تو از یه چیزی ناراحتی منم گفتم:نیستم .

یکمم با مامان بحثم شد بعدم خوابیدم.

نظرات 5 + ارسال نظر
علی دوشنبه 7 مهر 1393 ساعت 19:39 http://ploton.blogsky.com

سلام
چه حوصله داری شما همه شومی نویسی
خداقوت به کلبه تنهایی منم سربزن

شادی جمعه 4 مهر 1393 ساعت 20:47

باشه عزیزم منتظر ایمیلتم
نمیشه بکی برام فال بکیره بعد من از تو نتیجشو بپرسم ؟

شادی جمعه 4 مهر 1393 ساعت 09:51

سلام عزیزم
شیرین جون اول اینکه تبریک میکم دانشکاه قبول شدی موفق باشی
امکان داره بدی فالکیره فال بکیره واسم؟
هزینش چقدره؟راستش به این فال نیاز دارم و اینجوری که شما کفتی معلومه خیلی ماهره

یا شمارتو بده یا ایمیل که درارتباط باشیم عزیزم.
خیلی ممنون میشم اکه این لطفو درحقم کنی

مرسی بابت تبریکت.
ازم قول گرفته که شمارشو به کسی ندم اگه بخوام بدم مدیونش میشن شرمنده عزیزم.
واست ایمیل میزنم خودم

پگاه جمعه 4 مهر 1393 ساعت 02:19

سلام شیرین جون قبولی دانشگاتو.بهت تبریک میگم معماری رشته قشنگی وخیلیم پرا کاروچیزایه عملیه من خودم مرمت میخوندم ولی خوبدوسش نداشتم!! راستی درمورد چاقی یه ساله که من خوابگاه بودم چاق تر شدم منم مشکل کمبود وزن دارم! و درمورد a هم همیشه مثبت فکر کن ونذاز فکر اینکه دوست داره یا نه ازارت بده وفرصت خوشیهاتو ازت بگیره خودتو لایق بالاترین چیزا بدون برات یه دنیا عشق وارامش وشادی ارزو میکنم عزیزم سلام شیرین جون قبولی دانشگاتو.بهت تبریک میگم معماری رشته قشنگی وخیلیم پرا کاروچیزایه عملیه من خودم مرمت میخوندم ولی خوبدوسش نداشتم!! راستی درمورد چاقی یه ساله که من خوابگاه بودم چاق تر شدم منم مشکل کمبود وزن دارم! و درمورد a هم همیشه مثبت فکر کن ونذاز فکر اینکه دوست داره یا نه ازارت بده وفرصت خوشیهاتو ازت بگیره خودتو لایق بالاترین چیزا بدون برات یه دنیا عشق وارامش وشادی ارزو میکنم عزیزم

ممنون عزیزم منم رشتمو دوست دارم ایشالا که بعدا واسم کار باشه.
درسته خیلی جاها فکر کردن به اینکهaچه احساسی داره یا هر چیزی راجع بهش ناراحتم میکنه اما در کل ورودش به زندگیم شادترم کرده.
مرسی از راهنمائیات

نسرین پنج‌شنبه 3 مهر 1393 ساعت 15:24

سلام گلم! چرا خودت آشپزی نمی کنی همیشه؟؟ فک کنم دستپختت خوردن داره
راستی از این به بعد که میری خوابگاه خود به خود از تنش ها دور میشی و تازه خودت میتونی هرچی دلت خواست درست کنی!
میتونی وبلاگمو بخونی من خیلی مشکلاتم زیاده!
در مورد aهم واقعا سخت میشه نظر داد ولی رفتاراش خیلی اعصاب خورد کنه

اره ولی خوب دوسش دارم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.