سلام دوست جونا روز خوبی داشته باشید.
دیشب باختیم دقیقه ۹۱هم باختیم خیلییییی سخت بود خیلییییی ولی از دید منطقی اگه نگاش کنیم باید گفت ترکوندیم الکی که نبود یکی از بهترین تیم های دنیاست ما تو رتبه ی ۴۳هستیم ولی با این حال عالی بود تازه ما ۱۱نفر بودیم اونا ۱۲نفر(با داور) پنالتی ما هم گرفته نشد کلا بازیکنا خیلی زحمت کشیدن عالی بودن هم اشکان دژاگه هم رضا قوچان نژاد و دروازه بانه خوش تیپمون و همه عالیییییی.
همونطور که میبینید ضایع شدیم نه نه حدس من درست بود نه حدس a☺
ایشالا بوسنی رو میترکونیم پیش بینی من۳-۰هست حالا ببینیم چی میشه.
الان در حال خوندن هستم شرایطمو که میدونین واسه همین بعدا ازون پستهای تپل واستون میزارم ولی الان نمیشه بازم میگم دوستانی که هستن چه اونایی که خاموشن واسم دعا کنید به دعا ها و انرژی هاتون نیاز دارم
سلااااااااام روز گرم شنبتون به خیرو خوشی باشه ایشالا
قضیه شرط بندی رو که گفتم خودم حس میکنم ۴-۰میشیم ولی دیگه چون اون اول گفت نمیشد منم همونو بگم.
دیشب بهش پی.ام دادم: من تو کافی شاپ گفتم هیچی نمیشم شکست نفسی نبودا حقیقت بود گفت هر چی باشه واسم فرق نداره من چیکار رتبت دارم؟
کلی خوشحال شدم باز، بعدم گفت بهتره دیگه بری بخونی نمیدونم چرا یکی میگه برو بخون ناراحت میشم شاید چون مامانم سر این قضیه گیر داده حساس شدم، میدونم aاز سر دلسوزی میگه ولی کاش نمیگفت راحت تر بودم البته من حق رو به اون میدم چون حرفش کاملا درسته، دیشبم باز لطف کردمو بدون شب بخیر گفتن خوابیدم :-(
یه بارaازم پرسید اینجا بودی(خونش) میزاشتی فوتبال ببینم؟یا هی کانال رو عوض میکردی؟(مثه اکثر خانوما)
گفتم اره میزاشتم ببینی تازه خودمم مینشستم کنارت میدیدم گفت ازین اخلاقات خوشم میاد پایه ای♥
تصمیم گرفتم علاوه بر وعده های اصلی غذاییم که ناهارو شامه(صبحونه که نمیخورم) روزی حداقل یه سیب زمینی اب پز بخورم چون میخوام وزن اضافه کنم.از دیشبم شروع کردم، چیزه دیگه اینکه دیشب که از درس خسته شدم رفتم تلویزیون ببینم که چیزه خاصی نداشت خیلی مسخره نیست که همه روزا هفته رو برنامن دارن جز جمعه که اکثرن همه بیکارن؟ حد اقل اگه اونا رو پخش نمیکنید یه چیزه دیگه پخش کنید
از صبح اتفاق خاصی نیافتاده جز اینکه زیست خوندم و چقدم سنگین و سخت بود
ظهرم که داداشم اومد خونه(داداش بزرگم) خیلی نگرانش بودم چون یه پسر عمه دارم که اوضاش افتضاحه اینم رفته بود خونه عمم پیش اون، یه چیزی خیلی جالب اینکه من بیشتر از مامانم نگرانم همیشه مثلا همینکه داداش کوچیکم رفته پیش بابام و با ما نیست منو داره داغون میکنه اینکه باید پیش یه ادم بی مسئولیت باشه که نه فکر درس بچشه نه حتی خورد و خوراکش!!!!
ولی مامانم میگه نمیاد اینجا دیگه چیکار کنم؟فقط همین، ولی من همچنان نگرانم البته نمیگم نگران بودن خوبه ولی خیلی جالبه که من بخوام از مادرش بیشتر نگرانش باشم، ولی اگه اندازه من نگران بود شاید میتونست کاری کنه که بیاد، در مورد داداش بزرگمم من هی میگفتم زنگ بزن بیاد خونه هزار تا اتفاقه پسرا تا کنار یکی باشن که کار خلافی کنه سریع ازش تاثیر میپذیرن اونم یه پسره بی فکری مثه این مامانم بلافاصله میگفت نه بابا ازینکارا نمیکنه همین :(
ولی باز خوبه که اومده با اینکه میدونم چقد اذیتمون میکنه ولی حداقل خوشحالم که واسه خودش اتفاقی نمی افته.
ازمونمون هم افتاده ۶تیر وااااااای که چقد باز دلشوره گرفتم،
ظهر تو گروه واتس اپ یکی از بچه ها پرسید سریال ستایش رو کی میزاره؟ خیلی جالبه این فیلم با فیلم نامه ابکی که داره یه بار کلی مسخره شد بعد دوباره پخشش میکنه باز میرن میبینن خیلی باحاله ها البته شاید از نداشتن سرگرمیه چون واقعا ارزش دیدن نداره و وقت پر کنه فقط.، ناهارم کباب تابه ای بود که زیاد نخوردم نه خوش مزه بود نه بد مزه.
امشب بازی ایران و ارژانتینه میخوام کلی بخونم که اگه خواستم بازی رو ببینم برنامه درسیم بهم نریزه البته اگه مامان بزاره و دهنمو سرویس نکنه .
میخوام چندتا از فانتزیامو بگم :دی
فانتزیم اینه که داداشم(بزرگه) سر به راه بشه داداش کوچیکمم بیاد پیش ما بمونه کنکورمم همونایی که خوندمو خوب بزنم، رابطم با خالم دوباره خوب بشه،۵کیلو وزن اضافه کنم، و مهمترین فانتزی اینه که با a بشینیم بازی فوتبال جام جهانی رو ببینیم تا گل زدیم بزنیم قدش کلی هم ردبول و تخمه بخوریم حین بازی( البته بعد از بازی جوش نزنم:-P )
بعدم ایران ببره پاشیم برقصیم بعدم ماشینشو ور داره بریم بیرون شیشه هارو بکشیم پایین اهنگ هپی رو هم بزاریم صداشم زیاد کنیم تا اخر ، سرعت ماشینم به شدت زیاد باشه جیغم بکشیم جیغ بنفش بعدم بارون بیاد پیاده شیم تو بارون بدوییم :D
نخندین فانتزیه دیگه تازه ارزو بر جوانان عیب نیست:-P
ایشالا بازی با هیجانی داشته باشین حتی اگه فوتبالی نباشین بازی رو میبینین نه؟ بلاخره جام جهانیه
دوستان سلام برد والیبال رو به همه تبریییییک میگم راستی دوستان امروز با aشرط بندی کردیم سر بازی ایران و ارژانتین من گفتم ۳-۰میشیم اون گفت ۴-۰ بعدم قرار شد شرط بندی کنیم قرار شد هر کی شرط رو باخت شام اون یکی رو دعوت کنه گفتم شامم نون پنیر سبزی نباشه لطفا : دی
شرط بسته شد ببینیم کی برنده میشه.
از همین الان از اونی که بخواد گل چهارم ارژانتین رو بزنه متنفرم : دی
سلام دوست
همین اول چیزای از دیروز یادم رفتو میگم :
یادتونه گفتم احسان بهش گفته منو ول کنه؟ دیروز میگفت من با حمیدم(یکی دیگه از دوستاش) مشورت کردم گفتم چیکار کنم؟اونم گفته چطور دختریه؟؟منم گفتم مهربونه و خیلی منطقی حمیدم گفته مگه خری بخوای ولش کنی؟☺ بعدم از یکی دیگه از دوستاش داشت تعریف میکرد که میخواد بعد یه سال دوستی میخواد دختر رو بگیره منم خوب گوش دادم ببینم چی میگه تا منم اونجوری باشم و aخوشش بیاد گفت دختر خیلی صمیمی بوده به هیچ عنوان اهل افاده و کلاس گذاشتن نبوده و با منم خیلی صمیمی برخورد کرده انگار همو میشناسیم و چیزه دیگه ایم که دیروزaگفت که من همیشه واسه کنکورت دعا میکنم منم واسه این که دلشو الکی خوش نکنه گفتم ببین مرسی که دعا میکنی ولی من هیچی نمیشم از الان اینو گفته باشم، اونم گفت واسم مهم نیست ☺منم خوشحاااااال. اومدم خونه به مامانم گفتم اونم گفت دیوونه الان فکر میکنه داشتی شکست نفسی میکردی بهش بگو که بدونه واقعیتو منم شب یادم رفت بهش بگم تازه وسط پی.ام دادنم خوابم برد این بار چندمیه که این تکرار میشه واقعا در این مواقع شرمندش میشم.، دیشب بعد از من با باباش و دوستش رفتن پیتزا زدن تو رگ باباش در معنای واقعی مثه دوستش میمونه همه چیو بهش میگه باهاش بیرون میره و خیلی باهم راحتن کلا، حسودیم شد ,
در مورد اینکه تابستون یه بار برم پیش aهم به مامان گفتم یعنی چشاش اینجوری شد 0__0 منم دیدم اوضاع مساعد نیستو گند زدم واسه همین گفتم البته خواستش خیلی غیر منطقیه و من نمیرم که ولی اینجوری گفته بعدم گفتم من به خودشم گفتم نمیام ناراحت شده گفت ازش عذر خواهی کن و بگو علت اینکه نمیتونم بیام اینه که شاید تو راه اتفاقی واسم افتاد اون موقع به بقیه باید بگن من کجا میرفتم؟؟؟تو راه کجا بودم؟؟
دیشب مامان رفت خونه مادربزرگ چون دایی اومده بود ولی من نتونستم برم چقد دلم واسه داییم تنگ شده کنکور خر است.این از قضایای دیروز.
امروزم طبق معمول ۸/۵بیدار شدم و صبحونه نخوردم و بازم با چای و بیسکوئیت رفتم سراغ درس راستش اصلا خوب نخوندم حس میکنم خسته ام خدا جون کمکم کن خواهش میکنم خیلی به کمکت نیاز دارم دوباره شدم پر از استرس کاش تابستون میشد زود تر اخ که هیچوقت اینقدر منتظر تابستون نبودم خدا کنه بابام بازی در نیاره و بتونم تابستونه خوبی رو بگذرونم وااااااااای فقط ۵ روز دیگه مونده وای نمیدونین هر روز واسم قده یه هفته میگذره خدا کنه حالا برنامه ای که ریختم اجرایی بشه،
یه چی بد اینکهaگوشیشو اپ دیت کرده بود و کل اهنگا و مهمتر از اون عکساش پاک شده بود عکسا من عکسا خانوادگی و عکسا ترم اول یونی که خودش یه عکس خاطر انگیز بوده واسش گفتم من که عکسا خودمو باز واست میفرستم عکسا یونی هم که هر چی باشه یه مقدارشو دوستات دارن عکسا خانوادگی هم دیگه باید بیخیال بشی بعدم یه چند تا چی خنده دار واسش فرستادم که از اون حالو هوا در بیاد.
خالم نمیدونم کی میاد اما خدا کنه دیر بیاد چون اگه بیاد هنوز نرسیده زنگ میزنه میگه بیا اینجا (خونه مادربزرگم )و اگرم نرم خیلی ناراحت میشه میشه و بعدا تا یه مشکل پیش بیاد سریع گله میکنه،دوست دارم ببینمشا اما الان وقتش نیست حالا معلوم نیست کی میاد بهتر از الان ناراحت نباشم،
دیشب مادربزرگم غذا داده بود مامانم بیاره دستش درد نکنه ظهرم کباب مادربزرگ پز خوردم بسیور چسبید، یک کاسه هم البالو تررررررش خوردم که باعث شد باز ضعف کنم واسه همین یه نصف کبابو خالی خوردم. به شدتم دوست داشتم ظهر بخوابم اما میدونستم اگه بخوابم مامان میاد و سرم غر میزنه و سر درد میشم،واسه همین بیخیال شدم.
شینا پی.ام داده: اتاقمو ازین کاغذ دیواریا مخملی میخوام بزنم بنظرت چه رنگش خوبه؟؟
من:ابی پر رنگ
شینا : نه دوست ندارم.
من: پس کالباسی
شینا: نه خوب نیست.
خداییش بنظرتون چرا نظر منو پرسید اصلا؟
من که نفهمیدم شما اگه فهمیدین بگین والا .:-P
یه ترسی تو وجودمو از اینکه چجوری باید یه روزی از aجدا شم اصلا میتونم؟؟
و اینکه ایا راهی هست که من بشم انتخاب همیشش؟؟
مثه قبل اگه نظر، راهنمائی،حرفی و یا تجربه ای دارین بگین مرسی.
سلام خوبید؟سلامتین؟؟سرحالید؟؟ ایشالا که هستین.
چهارشنبه عصر بود که به a پی.ام داد کجایی گفت همین حوالی(منطورش این بود که از دانشگاه اومده اینجا) راستش با اینکه دلم واسش تنگ شده بود اما پیش خودم گفتم که خدا نکنه بگه بیا ببینمت چون ابروهای عزیزم بطور کامل پر شده و ارایشگاه نرفتم حمومم نرفته بودم تازه ساعت ۴هم بود اگه میخواستم این کارا کنم در بهترین حالت ۳ساعت طول میکشید واسه همین قبل از اینکه چیزی بگم گفتم تا کی اینجایی؟؟گفت تا جمعه و این چنین شد که نیشم باز شد گفتم اوکی پس پنجشنبه همو میبینیم بعد پی.ام دادنم رفتم عربی تست زدم اولش شد۲۰% بعدیش شد۳۰% (نخند عزیز من نخند☺) خیلی کمه ولی راضی بودم شامم غذای ظهر رو میل نمودم با ترشی لیمو بسیور چسبید باز یکم خوندم که درصدم بره بالاتر دیگه خسته که شدم رفتم فیلم عشق رو دیدم در حینشم چیپس میخوردم و صورتم دیگه پر جوش شده بود چیزای گرم نباید بخورم اخه بعدش کرمای دکتر پوستمو زدم یه لیوان ختمی خوردم چون ختمی سرده اینقد ختمی توش مونده بود سیاه شده بود خوشگل بود☺☺☺ دیگه وقت زیست خوندنم نشد و گذاشتمش واسه پنجشنبه شبم Aفته بود استخر منم که بسیار زورم گرفته بود چون استخر دوست دارم گفتم کدوم استخر رفتی؟گفت گوهر گفتم اونجا اصلا خوب نیست گفت رفتی گفتم نه خخخخخ سرکارش گذاشتم . یکم پی.ام دادیم بهش گفتم که از وجودش تو زندگیم خیلی راضیم اونم گفت از ته دل خوش حالم که تورو دارم بعد شب بخیر گفتنم پی.ام داده بود که دوست دارم♥ ساعت حدود ۲بود که خوابیدیم شب خواب میدیدم ازمون تموم شده و من متوجه نشدم تو خواب اینقد اذیت میشدم که نگو خیلی وقت پیشم خواب میدیدم کارت ورود به جلسم گم شده خودم حس میکنم ماله استرس زیاده.
صبحم ۸/۵بیدار شدم و زحمت کشیدم خودم بیدار شدم قبل از اینکه مامان بیدارم کنه دست رومو شستمو طبق معمول میلی به صبحانه نداشتم چایی بیسکوئیت خوردمو نشستم به درس خوندن ساعتای ۱۰بود که احساس ضعفم زیاد شد و صبحونه خوردم a هنوز خواب بود یه پی.ام صبح بخیر فرستادمو بیدار شد گفت خیلی ناراحته که اینقد میخوابه گفتم وقتایی که میری دانشگاه که زود پا میشی گفت اون دیگه مجبوریه گفتم همه اینجورین خوب هرکی بیکار باشه دلش میخواد زیاد بخوابه.
درحال خوندن زیست بودم هی میرفتم تو فکر راستش هیچوقت فکر نمیکردم اینقد استرسی باشم بیشتر استرسم بخاطر کم کاریه خودمه چون کم خوندم اما میترسم این استرس باعث بشه اوناییم که خوندمو نتونم خوب بزنم سعی میکنم ارامش خودمو حفظ کنم ناهار که خوردم خواستم واسه بیرون رفتن سریع حاضر شم اما ناهارو چون دیر خوردم نشد که زود حاضر شم بعد ناهار زنگ زدم به ارایشگرم و خدا رو شکر گفت الان بیا منم خیلی ریلکس رفتم حموم وقتی اومدم هر چی دمه دستم رسید پوشیدم با موی خیسم رفتم مامان هی میگفت زود بیا بگو اریشگر معطلت نکنه تو راه خودمو واسه غر زدنای ارایشگر اماده کردم اما اصلا غر نزد بیچاره تازه بر عکس اکثر اوقات معطلم نشدم تو ارایشگاه فکرم مشغول بود به خودم میگفتم مامان که سر ارایشگاه رفتن اینقد غر زد دیگه بگم با a میخوام برم بیرون میکشتم همش دعا کردم چیزی پیش نیاد ابروهام مثه همیشه خوب نشد ولی خوب بدم نشد راضی بودم، روم به دیوار این چند روز دست به اتاقم نزدم از بس بهم ریخست چیزی توش پیدا نمیشه دنبال شال بودم که مانتو صورتیم بپوشم هر چی میگشتم پیداش نمیکردم به ناچار یکی دیگه پیدا کردم که قرمز بود بعدم با کلی دعا خوندن رفتم سمت مامان که اجازه بگیرم بهش که گفتم گفت باشه ولی زود بیا خونه☺☺یعنی دیگه از خوشحالی بال در اوردم به امیرحسین گفتم کجا بریم و گفت به کافی شاپ خلوت سراغ دارم میریم اونجا البته خیابونش خیلی شلوغه و همیشه هم کلی ترافیکه اما خود کافی شاپ خلوت همینش خوبه مانتو و شالمو مامان اتو کرد دستش درد نکنه منم ارایش کردم و حاضر شدم به a گفتم من امادم کارت که تموم شد بیا دنبالم گفت که مراسم چهلم مامان دوست بابامه بعدش میام منم دیدم اینجوری لباسمودر اوردم و شروع به خوندن کردم تا بیاد اما پی.ام داد که مامانمو باید ببرم جایی خودت برو این بار چندمیه که دنبالم نمیاد واقعا از دستش ناراحت شدم ادرس رو ازش گرفتم رفتم پایین منتظر اژانس شدم کلی اژانس معطلم کرد ولی خدا رو شکر ادرس رو زود پیدا کردم اقا هنوز تشریف نیورده بود گفت برو بشین من میام رفتم پایین دیدم یعنی پره کافی شاپه دیگه بیشتر عصبانی شدم کلی شلوغ بود حس بدی پیدا کردم همش حس میکردم یکی میاد میبینتمون اصلا حتی نگاه نکردم ببینم کی اونجاست نشستم یکم بعد a اومد چقد دلم واسش تنگ شده بود دیدمش همه ناراحتیام یادم رفت نشست کنارم دستمو گرفته بود تا گارسون اومد دستمو ول کرد باز گرفت، تو راهم که میرسوندم همش میگفت دلم واست تنگ شده بود، چون من گفتم رفتیم کافی شاپ یعنی به خاطر حرف من خیلی خوشحالم که به حرفام گوش میده و اهمیت میده کاش هیچوقت عوض نشه و کاش هیچوقت ازش جدا نشم،