دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

عمویa.....

سلامی دوباره عزیزای من...

یه چیو یادم رفت بهتون بگم اون روز که خونه مادربزرگ بودیم دوست مامانم بهش زنگ زد از دبیرستان تا دانشگاه با هم بودن دکترای شیمی داره و دانشگاه تدریس میکنه به مامانم گفت که یکی از شاگردام تو دانشگاه هست که ما با خانوادشون رفت و آمد داریم و خانواده خوبین میخواد بیاد خواستگاری دخترت!!!!بعد بین حرفهاش هم از مامان پرسید دخترت خوشگله؟؟مامانمم فوری گفت نه  لطف داره واقعا:)، این صحبتاش رو خوب رومینا هم شنید عکس العملشم این بود که یه نگاه عاقل اندر سفیه انداختو بعدم روشو کرد اون طرف حالا چراشو من نمیدونم .

خوب دیروز تو فکر خرید واسه اجرای برنامه غذائیم بودم قرار شد برم از سوپر مارکت سر کوچه هر چی نیازه بخرم و هر چیم که موند مامانم بعدا بخره این سوپر مارکت ما هر وقت خیلی زیاد هر چی ازش میخریم بعد که میام خونه حساب میکنیم میبینیم چند تومنی کرده تو پاچمون واسه همین من دیروز هر چی برمیداشتم قیمتشو میزدم تو ماشین حساب گوشیم تا ببینم باز این کارو میکنه یا نه داداشمم تو مغازه بود داشتم یه شیر بر میداشتم و دستم خوردو از برنامه ماشین حساب خارج شد داداشمم گفت إ حواست کجاست ماشین حسابت رفت حالا اینو کاملا بلند گفت و مغازه داره شنید از خجالت مردم فقط یه چشم غره رو داداشم رفتم تا دیگه حرف نزنه ولی چه فایده آبروم رفت دیگه خونه که رسیدیم جوئیدمش سر این کارش گفت عقلم نرسیده استفادت از ماشین حساب واسه چیه؟هر چند دقیقه یه بارم میگفت عیب نداره حالا ،وسایلی که لازم بود رو گذاشتم یخچال و ازون جاییکه ما ایرونیا همه کارامون رو میخوایم از شنبه شروع کنیم و شروعم نمیکنیم تصمیم گرفتم از فردا شروع کنم به اجرای برنامه غذائی عصر مامانم رفت بیمارستان بالا سر بابابزرگم و شبم اونجا موند پیشش aهم که خبری ازش نبود چون تا آخر این هفته امتحان داره بعدش راحت میشیم.(اون بیچاره درس میخونه اونوقت من راحت میشم) به مهتا اس دادم قضیه برنامه غذائیم رو بهش گفتم اونم گفت تپل شدن واسه تو قشنگ تره ولی واسه من نیست ، مهتا هم مثه من باریک اندامه با این تفاوت که اون قدش ۱۶۵هست و نسبتا دختر قد بلندی محسوب میشه واسه اون قد لاغری بیشتر میاد تا تپل بودن مثه مدلا میشه کلی راجع به این موضوعات حرف زدیم بعدم احوال رومینا رو پرسید منم گفتم خوبه مهتا از رومینا هیچوقت خوشش نمیومد رومینا هم همینطور و ازونجا که مهتا دختره خیلی رکی هست اینو بهم گفت(که خوشش نمیاد) با تمام چیزایی که در رابطه با منو رومینا پیش اومده پیش یکی دیگه خرابش نمیکنم هرگز اس دادن مهتا که تموم شد شبنم اس داد و دوباره سعی میکرد منو مقصر کنه منم که میدونستم رومینا مغزشو شسته یه اس دادم فقط و بعدشم یه اس دیگه دادم و نوشتم که: عزیزم من از دست تو اصلا ناراحت نیستم مقصر این جریانم مشخصه پس بهتره بحث نکنیم بای و اینجوری دیگه رومینا نمیتونست چیزی یادش بده که بیاد به من بگه،  شبم خوابیدم که از گرما باز داشت حالم بد میشد تعمیرکار کولرم اومد اما بعدش فهمیدیم همسایه ی گرام بدون اینکه به ما بگه رفته موتور کولر رو برداشته و داده به یه تعمیرکار دیگه آخه ادم اینقد بی ملاحضه؟؟

صبحم که بیدار شدم همونطور که گفتم قصد اجرای برناممو داشتم بیدار که شدم پریدم آشپزخونه و کتر گذاشتم واسه چایی درست کردن اون مقدار نون که گفته بایدو جدا کردمو رفتم صبحونمو زدم بر بدن.

مامان قرار بود صبح بیاد ولی نیومد بیچاره تو بیمارستان کلی اذیت میشه و از طرفی چون بد دله ولی از بیمارستان میادنمیتونه غذا بخوره، زنگ زد گفت من نمیام واسه ناهار برین خونه مادربزرگت باز.

رفتیم اونجا ناهار خوردیم عصر که شد مادربزرگم گفت یکیتون پاشین چائی درست کنین منم رفتم که درست کنم مادربزرگم به رومینا گفت اینقد نشستی که اون رفت درست کنه رومینام گفت به من چه مگه من باید درست کنم!!!!شبم رفتیم کافی شاپ که خاله بزرگه هم اتفاقی اومد اونجا همو دیدیم و خیلی با ناراحتی نگاه میکرد چون بهش خبر نداده بودیم ولی خاله معظمه گفت من بهش خبر داده بودم گفت که نمیاد حالا کی درست میگه الاه اعلم. بهaگفتم که میریم گفت با کی چرا این موقع شب؟ ؟گفتم با خاله هام بعدش گفت میگم چرا این موقع شب؟ولی تو ج ندادی منم گفت ببخشید میخواستم وقتی رفتم خونه بهت بگم رسیدیم خونه و دوباره ازش عذر خواهی کردم و اونم کوتاه اومد، 

عموی aاز رابطه ی ما خبر داره  مامانم تو بیمارستان عموشو دیده بود (اونی خبر داره نه یکی دیگشونو) در مورد دختر عمم از مامانم پرسیده بود که از شوهرش جدا شد عموش به مامانم گفته بود چون الان مادرا خیلی دختراشونو ازاد میزارن اونام تا یه 'چی میشه میگن طلاق میخوام نکنه این که گفته مادرا دختراشونو ازاد میزارن منظورش من بودم؟  البته خیلی خودمو اذیت نمیکنم نه اینکه این موضوع مهم نباشه هاااا ولی خوب من یه حدس زدم فقط و تا مطمئن نشدم نمیشه که اول خودمو اذیت کنم ازaپرسیدم اون عموت میدونه که گفت نه  و ناراحتم شد چون رومینا خیلی پشت سرa حرف میزند و میگفت زبون سفت نیستa فکر کرد که تحت تاثیر حرفا اون قرار گرفتم و احساس کردم ناراحت شد ولی به رو خودم نیوردم;-) 

چون اومدم خونه مادربزرگم برنامه اجرا نشد :(

مهم نیست فردا در راه است شب همتون بخیر بابای