دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دعوای کوچولو...

سلام دوستای گلم...

یکشنبه ساعت 8 بیدار شدم ولی چون شب قبلش ساعت4/5خوابیده بودم دوباره خوابم برد 11بیدار شدم aاس داده بود و صبح بخیر گفته بود یکم راجع به ثبت نام دانشگاهم حرفیدیم بعدم لپ تاپمو برداشتم رفت تو سایت دیدم باید واسه ثبت نام دانشگام هم اینترنتی ثبت نام کنی هم این که بری دانشگاه واسه ثبت نام به مامانم گفتم گفت:همراهa برو کاراتو انجام بده گفتم:باباش تازه باغ خریده اون حتی شبام خونه نمیره تو باغ میخوابه نمیشه به اون بگم.

aواقعا کار داره ولی اگه نداشت هم دوست نداشتم به اون بگم چکاریه آدم کاراشو بندازه رو دوش بقیه؟؟

شروع کردم به ثبت نام کردن یه دفعه اخطار داد نوشته بود :شما قبلا ثبت نام کردید و هی ارور میداد گفتم واای بیچاره شدم دیگه نمیتونم برم دانشگاه کلی گریه کردم داشتم دیوونه میشدم به aهم گفتم همش میگفت درست میشه اسم تو توی لیست هست اصلا امکان نداره نتونی بری دانشگاه خودم میبرمت حضوری بری ببینی مشکل چیه منم مرغم یه پا داشت هی میگفتم نمیشه تا بلاخره یه کارت اعتباری دیگه خریدمو مشکل حل شد خداروشکر ولی استرس زیادی روم بود یه سکته ناقص زدمبعد که خیالم راحت شد رفتم ناهار خوردم که مرغ بود خیلی هم خوشمزه شده بود سر غذا مامان گفت:به رومینا بگو میخوام بیام یزد ببین چی میگه گفتم:نمیخواد چرا باید عکس العمل اونو ببینم معلومه دوست نداره گفت :چرا این جوری شدی قبلا خیلی دختر خوش قلبی بودی(منم نفهمیدم چه ربطی داشت) دیگه کلی بحث کردیم از همون بحث های تکراری همیشه دفاع غیر منطقی از خونوادش فقط اینو بگم که بهش گفتم :هیچ ادمی خواهرش رو به دخترش ترجیح نمیده سر این جریانات حسابی سر درد شدم 6تا قرص استامینوفن خوردم اصلا حال خودمو نمیفهمیدم .

بهaگفتم حالم خوب نیست(البته نگفتم چه خریتی کردم) اونم زنگ زد یکم باهام حرفید منم حالم بهتر شده بودرفتم سر وقت نت . راستی یادم رفت تو پست قبل میخواستم پز بدم یکمکلاس جهان پناه ازین به بعد واسه اتوکد سه بعدی میرم چون دو بعدی رو کامل یاد گرفتم aبهم گفت من مطمئنم تو در آینده خیلی موفق میشی چون از همین الان شروع کردی به یادگیری و از بقیه جلویی

شبم اومدم یکم از روز نوشتمو تایپ کردمو وب خونی کردم به aاس دادم گفت:تو رابطمون از چه چیزایی خوشت میاد از چه چیزایی بدت میاد؟؟خیلی دوست داشتم این بحث رو ادامه بدم و خیلی چیزا بهش بگم موقعیت خوبی بود ولی به شدت خوابم میومد گفت:بخواب بعدا باهام حرف میزنیم شب بخیر گفتیم و خوابیدیم.

صبح در کمال ناباوریساعت7بیدار شدم مامانم رفت دنبال مدارک دیپلمم که کارام اوکی بشه فردا برم دانشگاه واسه ثبت نام داداشامم خونه نبودن و تنها بودم موقعهایی که تنهام تو خونرو خیلی دوست دارم.اونا که رفتن به aاس دادم :وای چقد میخوابیساعت9/5جواب داد گفت ببخشید پیامتو ندیدم گفت:چرا اینقد زود بیدار شدی گفتم من همیشه زود بیدار میشم سحرخیز باش تا کامروا شوی گفت:اره جون عمت یکم حرف زدیم ساعت10/5زنگ زدن رفتم درو باز کنم قالیچه نزدیک در زیر پام سر خورد خوردم زمین نشیمنگاهم داغون شد

درو باز کردم مامان بود کارا مدرکمو انجام داده بود یکم خیالم راحت شد پا شدم واسه خودم اب هویج گرفتم یه استکان کوچولو خوردم(چون کم بود) خواستم هویجا رو بزارم دیدم مامان بادمجون پوست کنده گذاشته تو یخچال که هر وقت خواست راحت استفاده کنه گفتم:مامان اینجوری تازگیشو از دست میده مزش تغییر میکنه گفت نه فرقی نداره منم بیخیال توضیح دادن شدم باز بهaپی.ام دادام گفت:سرما خوردگیم بدتر شده از چشام اشک میاد منم یه سری توصیه کردم بهش و اصلا به روی خودم نیاوردم که اون پزشکه نه من

بعدم رفتم حموم و اومدم موهامو سشوار کشیدم مانتومم اتو کردم این مانتوم سفید سرمه ایه و پارچش خیلی کلفته سه بار اتوش کردم تا صاف شد بعد یه کوچولو آرایش کردمو سر موقع رسیدم کلاس منشیه نبود در زدم رفتم تو دفتر جهان پناه نگاه به مانیتور کامپیوترش کردم داره مدل لباس مجلسی نگاه میکنه منشیشم همون موقع رسید گفت:مرضیه چی نگاه میکنی؟نکنه خیاطم هستی و ما نمیدونستیم خندید گفت :نه ولی خیاطم خیلی توپه عکس هر لباسی رو نشونش بدی عینا همونو واست میدوزه منم گفتم:میشه شمارشو به منم بدید؟ادرسش رو بهم داد راستش من لباس اصلا نمیدم خیاط بدوزه اعتقاد دارم لباسای خریدنی خیلی شیک ترن ولی واسه اینکه یه بار امتحان کنم ادرسشو گرفتم.بعدم که شروع کرد به یاد دادن و ساعتای6/5بود اون شاگردش اومد و خسته نباشید گفتم و خداحافظی کردم اودم خونه.

لباسامو عوض کردم یه شیرینی خرمایی خوردم و نشستم پای نت کلی عکس نگاه کردم چرا هالیوودی ها اکثرا لاغرن و اروپایی پسند ولی مردا ایرانی دختر تو پر دوست دارن؟چرا شما پول نمیدین من برم اروپاکلی عکس لباسهای شب نگاه کردم دلم خواست ازشون

aزنگ زد گفت :کی میری واسه ثبت نام؟

گفتم: فردا احتمالا میرم گفت:دانشگاهش خارج از شهره ها دیگه یکم حرف زدیم بعد رفتم پیش مامان گفتم کهaچی گفته.گفتم :من از انتخابم پشیمونم از شهر های کوچیک متنفرم میترسم کل دوران دانشجوییم که میتونه بهترین دوران زندگیم باشه زهرم بشه مامانم یکم دلداریم داد.

 داداشمم اومد خونه مامانم بهش گفت:به معلمتون کلی اصرار کردم تا راضی شده دوباره امتحان بدی(دو تا از امتحاناشو نداده و اگه اونارو نده نمیتونه بره دانشگاه )گفت نمیدم امتحانامو یا بهمن میرم یا سال دیگه مامانم گفت:تو اگه الان نری دانشگاه باید بری سربازی گفت :خوب میرم سربازی نمیرم دانشگاه انگار یه چیزی زدن تو سرم سرم داشت میترکید خدایا حالا من چیکار کنم؟هیچکسم زورش به این نمیرسه.حالا حرص دانشگاه خودمو بخورم یا دانشگاه نرفتن اونو؟؟فقط خدا میتونه کمکم کنه و شما بادعاهاتون .

رفتم تواتاق aباز زنگ زد.

گفت:الان میتونی بیای بیرون یکم من من کردم

گفتم:احتمالا میتونم بعد گفت :گفت مشکلی نیست واست؟گفتم:نه دیگه یکاریش میکنم میام .

گفت:ساعت چنده الان؟؟گفتم:8:20

گفت :نه دیره تا حاضر شی و بریم طول میکشه اینقد زورم گرفت که حد نداره.

خداحافظی که کردیم اس داد منم حرفامو زدمو خومو خالی کردم گفتم:چطوری دوستات که بهت زنگ میزنن کار نداری میری پیششون نوبت من که میرسه کارات یادت میاد؟اونم هی دلایلو توجیهات مسخره میاورد منم کوتاه نیومدم جوابشو دادم دیگه خودشم فهمید نمیتونه بپیچونه گفت:حق داری حق با توئه دیدمت از دلت در میارم گفتم لازم نکرده از دل من در بیاری حقیقت اینه که تو دلت پیش من نیست .گفت:هر چی دلت میخواد بگو ولی خواهشا این حرف رو نزن .منم همینو تکرار کردم بعدم گفت:من فقط باعث آزارتم گفتم:من این حرفو نزددددددددددددم گفت:باشه غلط کردم چرا عصبی هستی حالا؟؟خلاصه اینقد دعوا کردم که خودم خسته شدم آخرش گفت :شیرین من دوست دارم البته تو که باور نمیکنی کی شده بهت دروغ بگم که بار دومم باشه؟با این حال سعیمو میکنم که دوباره باورت بشه دوست دارم بعدم خوابش میومد منم حوصله نداشتم کشش بدم گفتم بخواب شب بخیر

خودمم رفتم 90نگاه کردم تا ساعت 3دوست داشتم زود تر بخوابم ولی خوب خوابم نمیبرد

نظرات 2 + ارسال نظر
نسرین سه‌شنبه 25 شهریور 1393 ساعت 18:41

آره بابا! خیلی نازشو میکشی!
مثلا اگه مث الان میگه نمیتونم ببینمت ممکنه از ته دل نارحت بشی ولی اصلا به روی خودت نیار و خیلی دوستانه بگو باشه عزیزم یه وقت دیگه! اینطوری بهتره و کم کم متوجه کوتاهیاش در حقت میشه!
اکثر اوقات سعی کن اول اون اس بده ! اول اون صبح به خیر بگه! یه کم سرسنگین باشی باهاش بد نیس عزیزم
خیلی خوشحال شدم هفت بیدار شدی

آخه میگم شاید نفهمه ناراحت شدم یعنی از نظر خودش کار بدی نکرده باشه واسه هین بهش گفتم اولش منم تصمیمم گرفته بودم نگم چیزی ولی خوب گاهی ادم خودش نمیفهمه کارش بد بوده.
99%اوقات اون اول اس میده عزیزممرسی که همیشه هستی و مرسی از نظراتت

خودم سه‌شنبه 25 شهریور 1393 ساعت 14:54 http://someone-like-me.blogsky.com

ا من این پستت و ندیده بودم! شیرین جان از من به تو نصیحت عزیزم هیچوقت جلوی طرف مقابل انقدر اصرار نکن که دوست نداره این خیلی بده عزیزم. به جای اینکه این و بگی بهش بگو من مطمئنم دوستم داری اصلا مگه کسی میتونه من و دوست نداشته باشه! میدونی چقدر مهمه و چه تاثیر مثبتی میزاره!
اگر خودت و قبول نداشته باشی هیچکس قبولت نمیکنه.

راستش خودمم بعدش فهمیدم اشتباه کردم .
به حرفات اعتقاد دارم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.