دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

خرید کردن خانوما...

سلام دوستان خوبید؟؟سلامتین؟؟

با دائی رضا از شیراز اومدیم خونه مادربزرگم شبو همونجا خوابیدیم صبحش ساعت ۹/۵بیدار شدم صبحونه خوردم رومینا همچنان پر از فیس و افاده بود محل نمیداد ساعت ۱۱زنگ زدم آژانس اومدو رفتم سمت خونه تو پله ها که بودم صدای دعوا وجیغ و داد میومد از کجا؟؟همون جا که همیشه دعواست خونه ی ما.در زدم مامانم درو باز کرد گفتم چه خبرتونه صداتون تو پله هم میومد جوابمو نداد دیدم کیان داره گریه میکنه حالا چی میخواست میگفت تو خونه چرا وای فای نداریم؟خونه دائی علی که بودیم وای فای پرسرعت داشتن این دیگه هوایی شده بود مامانمم ازون ور هی فحشش میداد بابامم اونجا بود که مامانم یه چندتا چیزم بار اون کرد رفتم تو اتاقم یه لحظه به خودم نگاه کردم به زندگیم نگاه کردم تا وارد خونم میشم صدای دعواست همیشه فحش باید بشنوم پس من آرامش رو کجا ببینم؟به حال خودم گریه کردم نشستم یه گوشه و اشک ریختم صدای دعوا ها هم هنوز میومد دوست داشتم فریاد بزنم بگم ساکت باشین ولی چون میدونستم فائده نداره فقط اشک ریختم گفتم خدایا اینجا خونمه همش دعواست من پس باید کجا یه دقیقه آرامش داشته باشم؟؟کجا راحت باشم؟؟چرا آدمایی که تو یه خانواده خوشبخت به دنیا میان روز به روز خوشبخت ترو اونایی که تو خانواده ای پر از جنگ و دعوا دنیا میان روز به روز بدبخت تر میشن؟؟من از زمانی که یه دختر بچه بودم صدای دادو هوارو فحش تو گوشمه پس کی تموم میشه؟؟این عدالته؟؟بخاطر خاله ای که همسن خودمه تو خونه مادربزرگم راحت نیستم چرا چون تحمل کم محلیاش واسم سخته اگه من اشتباهی کردم تا کی باید تاوان بدم؟؟شاید واقعا هیچ جایی،جایگاهی ندارم.اگه من تو زندگیم گناهی کردم باید جواب پس بدم ولی نباید بدونم چه گناهی کردم؟؟اگه گناه کردم تا کی باید جواب پس بدم ؟؟من تمام عمر این چیزا رو تو خانوادم تحمل کردم دیگه بسه کاش یا دعوا ها تموم میشد یا عمر من.

اهل ناشکری نیستم ولی واقعا خیلی ناراحت شدم گذریم میرم سراغ روزنوشتم:بعد این جریانات از اتاقم اومدم بیرون واسه ناهار که چلو گوشت بود و بازم بد مزه ولی انصافا قابل خوردن بود یه بشقاب خوردم بعدم اومدم تو اتاقم دراز کشیدم رو تخت aاس داده بود پرسیده بود:نتیجه هاتو(کنکور) گرفتی؟گفتم:نه اونم هی گیر داد که برو بگیر گفتم:هنوز نیومدن اومدن باشه میرم و پرسیدم خوش میگذره؟؟(تو پست قبل یادم رفت بگم کهaاینا رفتن اصفهان مسافرت)گفت:بدون زاینده رود اینجا این قد بی روحه گفتم:عیب نداره فردا جاها دیگم برید حتما خوش میگذره. به مهتا هم اس دادم گفتم: نتیجه ها اومدن؟گفت :نه مگه قرار بوده بیان؟؟گفتم: از بچه ها شنیدم که میان گفت:نه خبری نیست که.بعدم گفت:یکی بود که گفتم تلفنی فال قهوه میگیره یادته؟گفتم: آره گفت:اگه واست فال بگیره میزاری منم حرفاشو گوش کنم؟؟گفتم: آره میزارم گفت :چطوری؟گفتم صداشو میزارم رو اسپیکر توهم زنگ بزن به گوشی مامانم صداشو گوش کن گفت:اوکی ولی هرچی زنگ میزنم جواب نمیده ج داد خبر میدم.

ظهر هی سعی کردم نخوابم واسه اینکه شب بد خواب نشمو خوابم منظم بشه ولی خوابم برد دیگه.از خواب بیدار شدم یه چای خوردم با یه بشقاب میوه منتظر دیدن والیبال بودم که پخشش مشکل پیدا کردو نشد که ببینم بعدم به پیشنهاد دوست عزیزم خواستم کاهو بخورم با سس واسه وزنم به مامان گفتم اونم به داداشم گفت که بره بخره بهش گفت قرص امگا۳و مخمرم بگیره که گفت نمیگیرم بعد که رفت مامانم گفت: کاهو میخوای چیکار؟؟گفتم:واسه وزنم گفت :وااا من که شنیدم کاهو لاغر میکنه گفتم :نه با سس میخورم خوب(حیف نشد بگم بچه های وب گفتن:دی) داداشمم اومد همونطور که گفته بود قرصا رو نگرفته بود تصمیم گرفتم فردا خودم بگیرم کاهو هارو شستمو درشت درشت خورد کردمو با سس مایونز داشتم میخوردم که aاس داد: نتیجه هاتو گرفتی؟گفتم :نه هنوز نیومدن کجایی؟؟گفت:کلیسای وانکیم دیگه اس ندادم چون میدونستم تو مسافرت سختشه اس بده.ولی خودش باز اس داد که:والیبال رو ببین نتیجشو به منم بگو گفتم چشم (من فکر کرده بودم دیگه کلا والیبال پخش نمیشه) رفتم تو حال مامان اینا داشتن فیلم میدیدن گفتم:یه لحظه بزنین شبکه سه که من فقط نتیجه والیبال رو ببینم که دیدمو بهش گفتم.

بعدم رفتم یه تیکه های کوچیکی از فیلم فاطیما گل رو دیدم مامان گفت پاشو شام بردار بخور که سوپ بودو خوردم.بعدشم رفتم تو اتاقمو یکم از کارایی که جهان پناه گفته بود رو انجام دادم.

بهمaاس داد که:ما الان از نقش جهان برگشتیم،راستی میخواستم ازت بپرسم که رفتار شبنم باهات چطور بود؟ گفتم: رفته بودن(با رومینا) تو واحد پائینی و نمیومدن بالا پیش من میرفتن اونجا حرف بزنن که من مزاحم نباشم حالا خوبه من هر وقت ببینم حرفی دارن راحتشون میزارم ولی در کل رفتارشون به بدیه دفعات قبل نبود تقصیر شبنمم نیست میدونی که(منظورم این بود که تقصیر رومیناست) ،aهم گفت : حالا رومینا میره واسه تحصیل خارج از کشور وقتی اون نباشه که زیر آب تورو پیش شبنم بزنه رابطه ی تو با شبنم خوب میشه گفتم:اگه رومینا نرفت چی؟؟گفت: شبنم خودش به مرور زمان میفهمه که حرفا رومینا دروغه گفتم:اون هیچوقت نمیفهمه چون با حرفای رومینا اون از من یه آدم بدذات تو ذهنش ساخته،گفت:دیگه باید باهاش کنار بیای گفتم باشه یکمم در مورد والیبال حرفیدیمو شب بخیر گفتو خوابید (راستش وقتی این حرفا رو واسش تایپ میکردم خیلی بغض داشتم من واقعا شینمو دوست دارم در معنی واقعی آدم خوبیه ولی رومینا نمیدونم چیا بهش گفته که من متنفر شده کاش اینجور نمیشد من دوست باشم همیشه مثله یک دوست پیشم باشه واسه همین تحمل این وضع واسم سخته خیلییی.ساعتای ۱/۵ هم مهتا اس داد:بیداری؟ گفتم: آره گفت:چرا نخوابیدی؟ گفتم  :چون ظهر خوابیدم راجع به مدل موهاش توضیح داد و دیگه یکم حرف زدیم و ساعتای۲هم خوابیدم صبح داداش کوچیکم از خواب بیدارم کرد که برم همراش کارای مودم رو انجام بدم واسه نت خونه، پاشدم لباس پوشیدم رفتم نمایندگیش گفت باید خود مودم رو میاوردین سوار تاکسی شدم تو راه زنگیدم به مامانم  گفتم: لطفأاین دفعه تو برو خسته شدم گفت باشه دیگه رسیدم خونه لباسامو در آوردم مامانم رفت همراه داداشم منم اتاقمو مرتب کردم به پیشنهاد دوست گلم خواستم سیب زمینی سرخ کرده با آب هویج بخورم یه سیب زمینی حالت چیپسی ورق کردمو سرخ کردم که  مامان اینا اومدن یه راست اومدن تو اتاق من  اشکان کثافتم اومد داشت یه حرف زوری میزد که داداش کوچیکم گفت: اصلا به تو چه؟؟اونم زد تو صورتش جای انگشتاش رو صورتش موند اون فقط ۱۱سالشه بعدم مامانم اومدن بگیرتش با پا زد تو شکم مامانم چند لحظه حالت بیهوشی داشت حرفم نمیتونست بزنه گردنشم درد گرفته بود از دردش جیغ میکشید منم فقط گریه میکردم مگه کار دیگه ای از دستم بر میومد؟یه بالشم گذاشتم زیر سر مامان ۱ساعت طول کشید تا تونست از جاش بلند بشه هی هم به من میگفت:تو گریه نکن ولی مگه میتونستم؟فقط گریه کردم و از ته دل مرگ اشکان رو از خدا خواستم شاید هر فکری راجع بهم بکنید که واسه مرگ برادرم دعا میکنم ولی اینجا وب منه باید خود واقعیم رو نشون بدم من از ته دل از خدا میخوام اشکان بمیره روز مرگش قطعا یکی از روزای خوب زندگیم خواهد بود کاش زودتر اون روز برسه،

مامانم از جاش که بلند شد میگفت:خدایا دیدی کسی از بچش کتک بخوره؟دلم داشت آتیش میگرفت وقتی اینجوری میگفت.:(

بعدم هر چی گفتم: تکون نخور شاید گردنت آسیب دیده گوش نکرد پاشد ناهار درست کنه گفت:تا حاضر شه طول میکشه منم یادم اومدم سیب زمینی هامو نخوردم رفتم برداشتم خوردمشون،با اتفاقات پیش اومده حال آب هویج گرفتن نداشتم واسه همین یکم تی وی دیدمو ساعتای ۳هم ناهار خوردم واسه این که این اتفاقات بد از سرم بیرون بره رفتم با کامپیوتر ور رفتم و بعدم آب هویج گرفتمو یه لیوان خوردم یکیم به کیان دادم بخوره یادم اومدم قرصهایی که واسه وزنم قرار بود بخورمو نخریدم به مامان گفتم،گفت :قرص مخمر که نداشت ولی امگا۳ خریدم واست منم نیشام باز شد قرص رو گرفتمو یکمی خوابیدم ساعت۶/۵بود که بیدار شدمaاس داد که:سلام عزیزم خوبی؟گفتم: آره مرسی تو خوبی؟گفت:نه خسته شدم پری(خواهرش) عشق خریده یه سر داره میگرده تو پاساژا گفتم:همه خانوما اینجورین گفت:از صبح تا الان(ساعت۸شب) داره میگرده هنوز هیچی هم نخریده گفتم: خوب بهش بگو بریم دیگه حقش بوده که بیاد خرید تازه زیادیم تو بازار بوده گفت:نه نمیتونم چیزی بگم این ناز نازیه باباست!!!!!!!گفتم: چرا؟؟نمیخوای بگی نه نمیتونی گفت:نه اگه خرید نکنه بعدأ اعصاب همه رو میریزه بهم،یعنی داشتم شاخ در میاوردم چقدر سوار سر خانوادشه چقد دیکتاتور بعدم گفت:بین خودمون بمونه پری خیلی غر غروئه گفتم:آره میدونم اون۱۳بدر که رفته بودین تو جاده گیر افتاده بودین عمت به خاله مرضیه گفته بود پری از بس غرغر کرده دهنمون رو سرویس کرده aهم گفت:غرغرو هست ولی اون دفعه دختر عمم بیشتر از همه غر غر کرد.

خواهرشه دیگه دفاع میکنه ازش ولی اصلا ازین کاراش خوشم نیومد.

بعدش زنگ زدم به مهتا بهم گفت: اشتباه کردی زدی معماری مهندسا همشون بیکارن، گفتم:نمیدونم شاید اشتباه کردم گفت:آره اشتباه کردی من که بهت گفتم پیراپزشکی بزن یکم دیگه حرف زدیم و خداحافظی کردیم،با حرفاش دوباره تو فکر رفتمو یکمی هم دلشوره گرفتم هی به خودم میگفتم: اشتباه کردی،خلاصه یه استرسی به وجودم انداخت،

دیگهaهم اس داد و شب بخیر گفت ولی من تا ۲بیدار بودم نمیدونم چه کنم که زود خواب برم.

نظرات 1 + ارسال نظر
نسرین سه‌شنبه 18 شهریور 1393 ساعت 16:10

سلامی دوباره بر شیرین جان عزیز!
افرین چه خوب داری پیش میری
خیلی ناراحت شدم وقتی گفتی اشکان مامانت رو زده! پسره بیشعور!!
همیشه با شما زندگی میکنه؟؟ حرف حسابش چیه؟؟ چرا نمیره پیش بابات؟؟
برات از خدا آرامش و خوشبختی میخوام!

حرف حساب نداره روانیه.
چون بابام پول نداره

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.