دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

روزه خوب(خوش گذرونیه خانوادگی)

سلااااااااام دوستای گله خودم ایشالا که حسابی خوش و سر حالین من که هستم:)

پنج شنبه ساعت ۷بیدار شدم(بزن دست قشنگه رو)بهaپی.ام دادم گفت ای وای دارم چی میبینم تو ساعت ۷بیدار شدی:)چرا؟ ؟گفتم من کلا سحر خیزم(ارواح عمم) بعدم گفت که باز رفتیم مرکز درمانی الانم استادمون هست بعدأ پی.ام میدم گفتم اوکی و دوباره خوابیدم ۹/۵بیدار شدم دیدم مامانم داره حاضر میشه گفتم کجا میری؟؟گفت خونه مادربزرگت توهم سریع حاضر شو تا بریم گفتم مامان الان موقعیت خوبیه که بریم دنباله خرید لب تاب(میدونم درستش لپ تاپه ولی تو گفتار بنظرم همه میگن لب تاب بگذریم) گفت باشه بعدش میریم خونه مادربزرگت منم فقط ضد آفتاب زدمو حاضر شدم رفتیم بیرون تو یه مغازه لب تابlenova داشت رم و گرافیک و هارد و ایناش مناسب بود منم تو همون مغازه اس دادم بهaگفتم مارکlenovaخوبه؟؟گفت آره از بقیه بهتره قیمتشم بود2میلیونو ۳۰۰تومن همونو خواستم بخرم ولی خوب معمولا عادت داریم وقتی میخوایم یه چیزی بخریم چند جا میریم بعدش خرید میکنیم واسه همین ازونجا رفتیم یه مغازه دیگه اونم گفت اگه بخواین باید سفارش بدم واستون بیارن ماهم گفتیم چکاریه خوب از همون مغازه اولی میخریم این شد که مامان رفت یه الگو فروخت تو طلافروشیو برگشتیم مغازه اولی لب تابو که دیده بودیم موند چونه زدنو این چیزا که آقاهه گفت اگه اقساط بگیرید قیمت همونیه که گفتم ولی اگه نقد بگیرین ۱میلیونو۹۵۰میشه که بازم تخفیف دادو آخرش گفت ۵۰تومن دیگم کم میکنم یه موس هم اشانتیون داد (کلا خیلی خوش اخلاقو محترم بود) یه کیفم واسش خریدم بعدم گفت واسه چی میخوای؟؟گفتم کارای معماری اونم گفت خودم رایگان واست برنامه ریزیش میکنم گفتم اتوکد دوبعدیو سه بعدیشو بریزید با 3dmaxکه گفت باشه ماهم نشستیم رو صندلی تا کارش تموم که همون موقع دائی محسن زنگ زد به مامانو گفت امروز واسه ناهار بریم باغه من مامانم خوشحال قط کردو به من خبر داد و منو ذوق مرگ کرد گفتم مامان من حتما باید دوش بگیرم گفت نه بیخیال طول میکشه گفتم نه اینجوری نمیتونم بیام بعد از آقاهه پرسیدم خیلی دیگه کارش طول میکشه؟؟گفت ۱۰دقیقه مامان گفت ببخشید شما اگه میشه برنامه ریزیش کنین تا  عصر بیایم ببریمش(که نرفتیم)، یورتمه رفتیم سمت خونه پریدم تو حموم یه دوش گرفتمو حاضر شدم شلوار جینم نپوشیدم قرار بود همه شلوار اسپورت بپوشن که راحت باشن منم شلوار اسپورتمو پوشیدم باز فقط ضد آفتاب زدم دائی محسنم اومد دنبالمون باغش نزدیک شهر بود وارد که شدم کلی کیف کردم فوق العاده شیک بود جدای از دارودرختاشو محیطه بیرون داخله خونه خیلیییی شیک و لوکس بود قربونه دائیم برم همش طراحی خودش بود هم باغ هم داخل خونه رفتیم تو خونه خواستم مانتومو در بیارم که دیدم هی وای من لباس زیر مانتومو عوض نکردم دیگه از زن دائی سارا خواهش کردم یه بلوز به من داد که واسم گشاد بود ولی خوب بود مامانم یه ریز زنگ میزد به خاله بزرگه و خاله معظمه و دائی رضا میگفت زود بیاین بعد از حرف زدن با خاله معظمه مامان گفت شیرین تهران رفتنت کنسله گفتم چرا گفت  خاله معظمت با شوهرش دعواش شده(تا حالا ۱۰بار میخواسته طلاق بگیره) بعد واسه همین نمیرن شوهرش گفته چرا به شیرین گفتین بیاد اگه تو راه اتفاقی واسش بیوفته کی جواب میده؟؟یهو دائی محسن گفت غلط کرده نه که شیرین دختر بچست بردنش مسئولیت داره واسش!!!منم گفتم بیخیال مهم نیست نمیدونم چرا اصلا از کنسل شدنش ناراحت نشدم یه ذرم مهم نبود بعدم مامانمو دائی شروع کردن به گوشت خورد کردن سارام بیچاره بدو بدو این خونه باغ به اون بزرگیو گرد گیری میکرد منم کمکش میز صندلیا رو دستمال کشیدم یکم دلخور بود که دائیم از شب قبل بهش نگفته بود که فردا میخوام همه رو دعوت کنم تا این لا اقل یکم آمادگی داشته باشه خوب خدائیش حق داشت دلخور باشه خلاصه تا گرد گیری تموم شداومدن:  خاله معظمه با پسرش، رومینا،خاله بزرگه و شوهرشو جفت دختراش،مادربزرگ و بابابزرگ،دائی رضا و زنش سمیه و پسراش سروش و شایان دوتا باند بزرگ ازینا که تو عروسیا هست واسه گروه موسیقی تو خونشون بود دائی رضا تا رسید گفت إ چرا آهنگه قری نذاشتین؟دائی محسنم گفت بزار برسی بعد بگو بعدم آهنگ گذاشتنو شایانو خاله بزرگه و دائی رضا رفتن رقصیدن قراشون که ریخت نشستیم همگی به میوه خوردنو آقایونم ش.ر.ا.ب خوردن یکمی  بعد رفتیم کنار استخر گوشتایه به سیخ زده رو گذاشتیم رو منقل دائی رضا یهو لباساشو در آورد که بره تو استخر انگشت پاشو که زد تو آب گفت نه نمیشه رفت آب سرده دائی محسن گفت برو عوضش هوا گرمه ظهرهاا اونم سریع یه پشتک واروو زد تو استخر همه واسش دست زدن بعد دائی رضام دائی محسن پرید تو آب بعدم سروشو منو رومینا سارا دختر خالم داداشم و.....عمقش ۳متر بود واسه همین اونایی که شنا بلد نبودن نتونستن بیان تو آب از بس شنا کردیم هلاک شدیم بعدم با دائی محسنو دائی رضا و رومینا یه سر پشتک میزدیم بعدش سمیه و سارا پریدن تو آب و بازم شنا و خنده یه بار هر ۸نفرمون همگی وایسادیم بالا و دست همو گرفتیم پریدیم تو آب جییییییغم میکشیدیم بعد دائی محسن باندارو آورد لب استخر هم شنا میکردیم هم میرقصیدیم دیگه اومدیم بیرون و رو صندلیا لب استخر ولو شدیم و رفتیم سراغ ادامه گوشتایه به سیخ زده شده و اونا رو هم کباب کردیم تو همون باغ خوردیم با نوشابه و ماست و ترشی و زیتونو سبزی یه چیزه بد اینکه تو قوطیه کوکاکولا مادربزرگم یه زنبور رفته بود اونم نمیدونست اومد بخوره که زنبور زبونشو نیش زد بیچاره صورتش سرخ شد از درد یکم بعدش ولی آرومتر شد خدا رو شکر سفره رو هم جمع کردیمو اومدیم تو خونه سمیه بصورت حرفه ای زومبا میرقصه آهنگه زومبا گذاشت و شروع کرد به رقصیدن ما هم همگی مثلش میرقصیدیم یعنی از بس رقصیدیمو قر دادیم از حال رفتیم یکم استراحت کردیمو میوه خوردیم بعدش جمیعا رفتیم تو باغ قدم زدیم و واسه رفع خستگی رو صندلیا نشستیمو چای خوردیم یکم بعدم اومدیم تو خونه و شامم کباب دیگ بود خوردیم سر میزم یه ریز جک میگفتنو خندیدیم دیگه یکی یکی رفتیم خونه ماهم با خاله بزرگه اومدیم خونه کلی سرحال بودم واقعا روز  فوق العاده ای بودبهaیه سری جریاناته اونجا رو تعریف کردم گفت خیلی خوش حالم که بهت خوش گذشته جمعه ساعت۸/۵بیدار شدم بهaپی.ام دادم دیر جواب داد گفتم استادتون اومد سر کلاس دیر جواب دادی گفت حوصله تیکه شنیدن ندارم گفتم تیکه چیه؟؟سوال پرسیدم گفت شیرین من معمولا جمعه ها دانشگاه نمیرم بعدش فهمیدم چه سوتیه عظیمی دادم گفتم حواسم نبود، چرا بنظر بد اخلاق میای؟؟گفت از دنده ی چپ بیدار شدم گفتم خوب بخواب ازون دنده بیدار شو:):):) گفت باشه چون تو گفتی این کارو میکنم بعدم نتش قط شدو دیگه پی.ام نداد منم باز خوابیدم و ۱۱بیدار شدم  ناهارم قرمه سبزی بود که طبق معمول نتونستم بخورم تقریبا ۶تا قاشق خوردم کلا مامانم آشپزی رو یه چیزی میدونه که باید زود سرو تهشو هم آورد و فقط رفع تکلیف میکنه واسه همین تصمیم گرفتم شب خودم غذا درست کنم بعدش اومدم تو اتاق اندکی وب خونی کردمو بعدش دراز کشیدم عصرم مامان گفت بریم خونه مادربزرگت حاضر شدمو رفتیم اونجا دائی محسنم اونجام بود مادربزذگ ولی نبود رفته بود ختم یکی از اقوام با دائی یکم حرف زدیمو محفل کردیم بعدش  رفت خونه منم که ناهار نخورده بودم یکم پلو با کباب گذاشتم تو ماکروفر گرم بشه خاله معظمه اومد گفت:  تعارف نکنیا چیزی خواستی بردار منم گفتم:ظهر ناهار نخوردم اومدم خونه مادربزرگم بخورم چرا تعارف کنم؟؟ اونم دیگه دهنشو بست و تیکه پروندن تموم شد شبم دوست نداشتم اونجا بمونم ولی بخاطر مامانم موندم شنبه ام که آخرین مهلت انتخاب رشته بود ساعت ۸بیدار شدیم تند تند صبحونه خوردیم و اومدیم خونه برگه هامو یادم نبود کجا گذاشتم یه ریز آیة الکرسی میخوندم دنباله مدارک دانشگاهم بودم که پیداشون کردم خدا همیشه لب پرتگاه منو نجات میده بعدم دنباله این سوال بودم که میشه آیا دانشگاه آزاد با آزمون زیر گروه تجربی انتخاب کنی بعد بدون آزمون رو ریاضی که جوابشم نیافتم با این امید که میشه انتخاب کرد برگه هامو برداشتمو رفتم کافی نت مامان واسه خودش شهر و رشته انتخاب میکرد و اصلا منو داخل آدم حساب نمیکرد که بپرسه فلان جا رو دوست داری یا نه.ولی خوب مادر است دیگر.....

بای بای


نظرات 4 + ارسال نظر
دانشجوی معماری دوشنبه 3 شهریور 1393 ساعت 17:04

مرسی..

باران دوشنبه 3 شهریور 1393 ساعت 15:43

عزیزم وقنی دانشگاه بری پر از پپسرایی هست ک میتونی aصداشون کنی
میتونی بین ادم خوب و بد انتخاب کنی
من دوس پسر زیاد داشتم ولی رابطه آنچنانی با هیشکدومشون نداشتم
حتی دلم بارها شکسته..ولی نذاشتم کار ب جاهای باریک بکشه
همشوووون دروغ میگن..اگه پسری رابطه خواست ازت
بدون فقط براش یه دوس دختری
من الان با پسریم ک از من س نمیخواد
میگه اگه زنم شدی بعد
بذار یکی هین طوری پیدا شه
ب این aهم توجه نکن...مهلوم نیس تو دانشگاه با کیا کجا ها میره
حالا میری یونی میبینی چ خبره
موفق باشی

Aخیلی از من سرتره فکر نمیکنم کسی بهتر ازون باشه بعدم من با هر شرایطی aرو دوست دارم پس تکلیف دوست داشتن این وسط چی میشه؟؟

باران دوشنبه 3 شهریور 1393 ساعت 15:15

سلام میشه یه کم بعضی چیزارو توضیح بدی
از اول بگی
مثلا چی شد ک با دوس پسرت اشنا شدی؟
کجاها باهم رفتید؟
چیا برتت خریده؟
لاو تدکوندناتونو اینا

تو پست های قبلی هست ولی خوب بازم واست مینویسم عزیزم

دانشجوی معماری دوشنبه 3 شهریور 1393 ساعت 15:02

عزیزم زندگی خصوصیت ب خودت مربوطه
ولی زیاد ب دوس پسر جماعت اعتماد نکن...من چند سال پیش جای تو بودم..ظاهر بدیم ندارم
ولی بذار پسری ک تورو میخواد اول ب مادرت مطرح کنه بعدشم بعد دو سه ماه خواستگاری کنه...
اصلا همیشه اول رفاقتت با پسر بپرس قصدت از دوستی چیه؟ اگه گفت فقط رفاقت...یعنی قراره تو براش تجربه باشی...فقط یه جنس مونثی ک باهاش کارایی ک میخواد در اینده با زنش انجام بده رو تمرینن میکنه....
من اینو شخصا از دهن یه پسر شنیدم..ک اصلا خفنم نبود
اون خانومی ک گفته واسه بوس و بغل عذاب وجدان نداشته باش ..الان داره خارجه زندگی میکنه..اون جا فرق دختر زن پیدا نیست
بدبختانه تو کشور ما حالا حالاها باید هوای دختریتتو داشته باشی
من الان دانشجوام ..وحشتناک میبینم پسرایی رو ک با دوستای نزدیک من ب بهانه ی عشق و هوس
چ کارا ک نکردن...دخترایی ک الان زن شدن و ب فکر این جریانن ک خودشونو نجات بدن از این قضیه...
بگذریم ..با پسر دوس شو...بوس و بغلم باشه...اما هیچ وقتتتتتت جریانو ب وسط دو پا نکشونننننن
این یه پیشنهاده دوستانس...
هیچ پسری عزیزدلم ...هیچچچچچچ پسری ولو عشقت..ارزش این کارارو نداره..تا وقتی ک اسمش تو شناس نامه ات بره
یا علی

مرسی که نظرتو گفتی.
هم راجع به آشناییم با امیرحسین تو پست بعد توضیح میدم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.