دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دوسته بد قول...

سلاااااام دوستای گلم 

صبح ساعت ۸پا شدم یادتونه که قرار بود بریم استخر مامانمم رفت خونمون عینک شنامو مایو واسم آورد و حاضر شدیم پیش به سوی استخر یه جا پارک کرد خالم که سربازه گیر داد گفت اینجا نمیشه ماشینتون رو بردارید که البته بهترم شد چون نزدیک تر یه جائی رو پیدا کردیم پارک کردیم رفتیم تو تا بیایم کفشامونو تحویل بدیم زن دائی سارام اومدو رفتیم داخل منم که عشق شنا کلی حال کردم کلا تو عمیق بودم ۵دقیقه آخرو فقط اومدم تو کم عمق پیش خاله،سارا بیچاره اصلا شنا نکرد یاده دختر خالم داد بعدم به من گفت پاهات خیلی قویه دستت یه کم مشکل داره که باهام کار کرد گفتم من از ۱۰سالگی شنا میکنم اونم کاملا درست و تو عمیق  تا وقت تموم شد کلی تشکر کردم و اومدیم خونه با خالم مسخره بازی در میاوردیم میگفت الان زنگ میزنم به مامان میگم کجاها گشتین؟؟ما فقط رفتیم پیست اسکیتو کافی شاپو استخر اونم با سارا خوشم میاد به کسی هم احتیاج نداره خودش میگه خودشم میخنده:) بعد مسخره بازی رفتم از یخچال دوتا شیرینی برداشتم که بخورم خالم گفت إ بعد از استخر شیرینی نخور چاق میشی بعد ورزش چیزی پرکالری نباید خورد بعد بلافاصله خودش گفت بخور واای چقد تو لاغری دختر بخور بخور (مدیونین اگه فکر کنین خوددرگیری داره ها) ناهارم کباب دیگ بود خوردیم خالم و شوهر خالم رفتن خوابیدن دخترشون مارو کشت دیگه یعنی از ۱۰تا پسر بیشتر فضولی میکنه البته خیلییی هم باهوشه اینم بگم از صبح ازaخبری نبود همون موقعها اس داد سلام خوبی قربونت برم؟گفتم از صبح کجا بودی؟گفت تو مرکز درمانی بودیم خط نمیداد منم قضایا انتخاب رشتمو بهش گفتم بعدم گفتم شاید پیشت نتونم بیام یعنی تو اون شهر منظورم بود (الکی گفتما) اونم گفت خوبه هر جا راحتی بزن گفتم حالا چرا اینقد خوشحال شدی؟گفت خوشحال نیستم بابا فکر منفعت توام عصرم رفتم باز دنباله انتخاب رشتم اومدم خونه یادم اومد با دوستم باید میرفتیم خیریه سریع رفتم اونجا اما هم رو پیدا نکردیم منم به شدت خسته بودم سریع رفتم خونه خودمون یه سری دیگه از مدارک رو برداشتمو اومدم خونه بهaپی.ام دادم یکمم به مهتا اس دادم گفت شیراز رفتن کنسله یادتونه که گفتم رو حرفاش نمیمونه؟دیدید که درست گفتم راستش اگه بگم ناراحت نشدم دروغ گفتم ولی همچین چیز سختیم واسم نبود چون میدونستم که اینجوری میشه بعد از ۵سال دوستی که دیگه اگه نشناسمش باید تعجب کرد قبلنم همینجوری بود مثلا ۵نفری قرار میذاشتیم بریم باغ بعد میدیدیم همه اومدن غیر از مهتا خانوم بنظرم آدمایی زیر قولشون میزنن خیلی آزاردهندن بین خودمون بمونه مامانمم خیلی اینجوریه قولاش قول نیست من معمولا اگه رو چیزی یه درصد شک داشته باشم میگن احتمالا فلان کارو میکنم یا شاید بیام فلان جا البته اینم خودش یه جورایی آزاردهندست چون همش بگی شاید و احتمالا طرفت تکلیفشو نمیدونه ولی بازم بهتر از اینه که بگی حتما فلانکار انجام میشه و بعدشم نشه البته این نظر منه بعدش خوابیدم،

صبحم با عرض پوزش ساعت ۱۱/۵بیدار شدم دیدم aاس داده:چقد میخوابی پاشووووو منم پاشیدم:) دیگه گفت ۱/۵دارم حرکت میکنم که برم فردا کلاس دارم این بار دومیه که میاد اینجا و نمیخواد منو ببینه بیخیال تا ظهر با بچه ها تو لاین از بس چرت و پرت گفتیمو حرف خاک بر سری زدیم ترکیدیم ظهرم ناهار خورشت بادمجون بود که میدونین من عاشقشم بعد ناهارم ولو شدم رو مبل ولی چون صبح از خواب ترکیده بودم:)دیگه نخوابیدم فقط دراز کشیدم بعد چند دقیقه هم یه چای زدم بر بدن و برگه های انتخاب رشته رو ریختم دوره خودم واسه پیدا کردن معماری نه ببخشید من وسط برگه ها بودم بس که زیاد بودن دیدم معماری شهری که میخوام فقط یکی داره:(تصمیم گرفتم همون یکیو بزنم پیش خودم گفتم کاش همونم قبول شم اینجوری هم رشتمو دوست دارم هم شهرمو بعد در اومدن از زیر آوار(برگه ها انتخاب رشته) شروع کردم وبخونی که خاله زنگید مامان جواب داد بعد قط کردن گفت خالت گفته بریم تو یه باغ اطراف ناهار بخوریم، بریم؟؟جواب منم که معلومه گفتم بهله بریم یعنی یه بدبختی هنوز تعارف نکرده من میگم باشه بریم:) من که سریع پریدم تو حموم اومدم بیرون دیدم برقا رفتن در نتیجه موهامو نتونستم سشوار بکشم با حوله خشکشون کردم رفتم تو حیاط شونشون کردم تا باد بخوره بهشون و یکم خشک بشن که خدارو شکر بادم میومد کامل خشک نشدن ولی خوب میشد یه کلیپس زد توشون اومد داخل دیدم خاله اومده گفت حاضرید؟بریم منم تند تند  پوشیدم آرایشم که نکردم فقط ضد  آفتاب زدم که صورتم نسوزه عینک آفتابیمم اونجا نبود متاسفانه که بزنم کلا حاضر شدنم شد ۴دقیقه سوار ماشین شدیم به aهم گفتم گفت ایشالا کلی بهت خوش بگذره شوهر خالم تو راه میخواست واسه همه خوراکی بخره که اونجا بزنیم بر بدن من اکثر اوقات نوشیدنیا رو ترجیح میدم واسه همین گفتم آب پرتغال که نداشت واسه همین ایستک لیمویی خرید که تو اون هوای گرم بسیور چسبید وقتی رسیدیم یه درخت پسته ی وحشی بود که خیلی سایه بزرگی داشت زیر همون جامونو پهن کردیم نشستیم خاله آش رشته آورده بود خوشمزه ترین آش رشته ای بود که تا حالا خورده بودم بعدشم شروع کردیم تخمه خوردن شوهر خالمم هی جوک میخوند قبل خوندن میخندید خالم گفت اول بخون بعد بخند میگفت نه ایجوری بهتره:) بعدم چای خوردیمو یه کمی قدم زدیم که یه باد شدیدی اومد و سوار شدیم پیش به سوی خونه تو راه قنات دیدیم وایساد لنگای مبارکمو گذاشتم تو آب یخ بوداااا واسه همین بیشتر عشق کردم بعد اومدیم باز سوار شدیم و رسیدیم خونه لباسامو در آوردم و ولو شدم رو مبل مامانم تخم مرغ پخت و خوردم چون آش بنظر من غذا نیست پیش غذاست منو که سیر نمیکنه بعد از اینکه تخم مرغ خوردم یه چای ریختم خوردم و باز دراز کشیدم خدا رو شکر به اندازه بدیه رومینا و معظمه خاله بزرگم خوبه به aگفتم راجع به انتخاب رشتم گفت اگه قبول شی خیلی خوبه گفتم امکان قبولیم اونجا کمه گفت خدابزرگه ناراحت نباش بعدم گفت من شام بخورم پی.ام میدم منم شروع کردم به اس دادن به مهتا، aهم گفت برم والیبال گفتم برو خودمم وبخونی کردم aهم بازیش تموم شده بود یکم بهم پی.ام دادیم بهش گفتم اگه برم یه شهر دوری ترجیح میدی از هم جدا بشیم؟گفت نه فکر کنم اینقد دوست دارم که نخوام، راستش از اینکه گفت فکر کنم خیلی ناراحت شدم حس میکردم با اطمینان بگه نه دوست ندارم جدا بشیم ولی.....ساعت ۲/۵هم خوابیدم،

صبح ساعت ۹/۵بیدار شدم دیدمaنوشته سلام صبح بخیر جوابشو دادم یه شیرینی با چای هم خوردمو رفتم کافی نت که گفت غیر انتفاعی هم نمیتونی مهندسی انتخاب کنی منم دیگه ذله شده بودم همون تجربی انتخاب کردم زدم: هوشبری، اتاق عمل و علوم آزمایشگاهی که البته نظرم هنوز رو همون معماری آزاده بعدش اومدم خونه یه استراحتی کردمو بعدشم ناهار خوردم که مرغ داشتیم عصرم مامان رفت خونه که یکم جمع جور کنه منم بیکار بودم یکم حوصلم سر رفته بود به شینا پی.ام دادم عکس دوستاشو که ازدواج کردن فرستاد یکی ۲۰سالش بود یکی ۲۲سالش که یکیشون بسیار خوشگل بود و با شوهراشونم دوست بودن قبلا به شینا گفتم بابا بپرس چیکار میکنن اینا منم واسهaازون تکنیکا استفاده کنم:) مامانم که اومد گفتم بریم خرید گفت نه سر ماه بریم الان پول ندارم:( شبم خاله زنگیدگفت بیا بریم پیاده روی منم حاضر شدمو رفتیم اونجا به خالم گفتم نمیدونی رومینا چی انتخاب رشته کرده گفت نه نمیدونم، میدونین حالا رومینا چرا به من نمیگه؟؟چون میترسه منم همون رشته و شهری که زده بزنم ولی در کل زیاد حرف نزدیم به پیاده رویمون رسیدیم بعدم اومدیم خونه خورشت لوبیا سبز خوشمزه خوردیم بعد شام شوهر خالم رفت از بابایaیه قرص واسه بابابزرگم بگیره وقتی اومد گفت سانتافه نیو خریدن خوشگل بوده خوشم اومده خالمم بلافاصله گفت منم میخوام:) شوهر خالمم گفت إ خوب برو بخر :) بعدم رفتن منم بهaپی.ام دادم باز گفت خیلی خوشحال میشم تو هم بیای اینجا دانشگاها گفتم منم خوشحال میشم (ولی نمیشم چون شهرش خیلی کوچیکه) بعدم بی شب بخیر خواب رفتم صبحم ساعت ۹/۵پا شدم یه لیوان شیر با شیرینی خوردم بهaپی.ام دادم گفتم شنیدم ماشینتون خوشگله گفت بیام پیشت میبینیش: ) بعدم زنگ زدم استخری که با سارا رفتیم خوشم اومده بود ازش از استاندارد استخرا هم بزرگ تر بود هم عمیق تر تمیزم بود سانس تفریحیشو پرسیدم گفت ۱۲/۵ تا۱/۵داریم ۲تا۳هم هست که تصمیم گرفتم همون ۲تا۳رو برم برم به aهم گفتم میرم استخر گفت تنها میری گفتم آره گفت خوب من دوست ندارم تنها برم استخر گفتم من عاشق شنام خیلی واسم فرق نداره پریدم توحموم بعد اومدم بیرون دیدم مامانم غذا آورده سرد شدن گفت متوجه نشدم رفتی حموم وگرنه غذا نمیاوردم منم فقط خورشتاشو گرم کردمو پلوش سرد موند همونجوری خوردم موهامم خشک نکردمو حاضر شدم رفتم استخر اینقد شنا کردم که هلاک شدم بعدم از آب اومدم بیرون خودمو خشک کردم ولی موهام بازم خیس بود زنگیدم آژانس اومد دنبالم رفتم واسه گوشیم شارژر خریدم دوباره سوار ماشین شدم رفتم باز از کارت مامان صورت حساب گرفتم یه مقدارم پول برداشتمو بازم سوار شدم یه سوپر مارکت که نزدیک خونه مادربزرگه پیاده شدم انرژی زاو کیک و شکلات کاکائویی گرفتمو خرامان اومدم خونه:) موهامو باز کردم نشستم رو مبل جلو کولر هم خنک شدم هم باد خورد به موهام چیزاییم که خریده بود خوردم همون رو مبلم دراز کشیدم شروع کردم وب خونی بعدم پا شدم مایوم رو شستم انداختم رو بند اومدم چای بخورم که دیدم نیست و درست کردم بعد اومدم موهامو شونه کنم که دیدم هی واای من برسمو تو استخر جا گذاشتم به مامانم گفتمو قبل ازینکه که استارت غر زدنو بزنه صحنه رو ترک کردم:) چای ریختم با شکلات کاکائویم خوردم بعدم aپی.ام داد گفت تنها رفتی استخر گفتم آره ولی غزل رو دیدم دوست رومیناست کفشاش خوشگل بود خخخخ گفت میخرم واست گفتم خودم میخرم فقط بعدش نگی این تخته ها چین میپوشی گفت میگم یکم سر به سرش گذاشتم و قرآن خوندمو بعدم مفاتیح(بله پس چی فکر کردین) شبم باز خالم اینا اومدن اینجا شوهر خاله معظمم اومد ولی رومینا و خوده خاله معظمه و مادربزرگ هنوز اونجا هستن شوهر خاله معظمه یه چای خوردو رفت و ابته اشتباهی خریدای خاله معظمه و رومینا رو گذاشت اونجا و نبردشون  خاله بزرگه اینا موندن واسه شام بعد شامم چای خوردیمو خالم اینا دیگه رفتن منم خریدا رومینا اینا رو نگاه کردم دوتا مانتو یه شکل بود که از سایزش معلوم بود ماله منه یه شال خیلی خوشگله نازک صورتی کلی لاک خوشرنگ و شلوار جین بعد از فضولی  بهaپی ام دادم عکس دوسته شینا رو واسش فرستادم همون خوشگله گفتم چطوره گفت هم خوشگله هم سک...ی منم گفتم چقد تو ظاهر بینی گفت یعنی چی ظاهربینم چه ربطی داره خودت نظرمو میپرسی خودتم گیر میدی همیشه تا عکس یه دخترو میفرستی بگم خوشگله دعوا راه میندازی (خدائیش راست میگه)دیگه واسم عکس کسیو نفرست خودم فهمیدم تقصیر خودمه عذر خواهی کردم اون نامردی نکرد کلی ناز اورد تا بخشید بعدم گفتم خوابم میادو لالا.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.