دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

سازمان سنجش خر است!!

هزار تا سلام به دوستای خوب مجازیم......

بهههله بلاخره سه شنبه شدو روز انتخاب رشته بازم ساعت ۹/۵پاشدم  از تو رختخواب صدا تلوزیون رو میشنیدم که گفت دفترچه رشته های دانشگاه آزاد از امروز روی سایت سنجشن سریع پا شدم دست و صورتمو شستم مامانم رفته بود خونه خودمون و نبود وقتی اومد گفت امروز آخرین مهلت انتخاب رشتست همیشه همینطوره اینجوری میگه که آدم عجله کنه گفتم نه امروز نیست آخرین مهلتش پنج شنبه است گفت حتما باید بزاری روز آخر؟گفتم نه فقط گفتم امروز آخرین مهلتش نیست گفتم ساعت ۱که داداشم نیست میرم مدارکمو میارم عصرم میرم واسه انتخاب رشته  گفت باشه چون صبحونه نمیخورم یکم میوه خوردم خاله زنگید گفت که برو پیش مشاور که انتخاب رشته کنه واست یکم در مورد انتخاب رشته حرف زدیم و خداحافظی کردیم بعدم بهaگفتم حتما باید برم مشاور انتخاب رشته کنه؟؟گفت اگه حس میکنی که خودت میتونی مشاور الزامی نیست بعدم چون باز استرس گرفته بودم کلی قربون صدقم رفت گفت خودتو اذیت نکن گفتم باشه ساعت ۱۱باز دیدم اخبار داره میگه در گروه آزمایشی که کنکور دادین دانشگاه آزادم باید تو همون گروه انتخاب رشته کنین یعنی من که تجربی بودم نمیتونم معماری انتخاب رشته کنم آزاد یه سری رشته هاش بدون ازمون هست تو اونا میشه معماری بزنم ولی تو با ازموناش نمیشه حالا اگه تو بدون ازموناش معماری نباشه دیگه زابراه میشم سریع بهaگفتم اونم گفت برو عصر پیش مشاور میخوای خودم میام دنبالت باهم میریم منم که رتبمو بهش دروغ گفته بودم گفت نه مرسی عزیزم خودم میرم بعد حرف زدن با aهم طاقت نیاوردم سریع پوشیدم رفتم که لیست رشته ها بدون آزمون دانشگاه آزادو بگیرم رفتم گفت هنوز نیومدن رو سایت استرس گرفته بودم شدید بعد این همه کلنجار رفتن تصمیم گرفتم برم معماری حالا اینجوری شده بود ظهرم ناهار باز مرغ بود خوردمو ساعت یکم رفتم خونه باز مانتو عوض کردم یه مانتو نخی صورتی پوشیدم با یه صندل صورتی وقتی خوشرنگ شدم اومدم خونه مادربزرگ خواستم برم دوش بگیرم اما واقعا حال نداشتم دیگه فقط یه لیوان آب خنک خوردم و ولو شدم رو مبل شروع کردم به وب خونی خیلی دوست داشتم بخوابم ولی خوابم نبرد بلاخره رفتم دوش گرفتم اومدم موهامو سشوار کشیدم دیدمaپی.ام داده برو پیش مشاور حالا ول کنم نبود ۵دقیقه بعدش دوباره پی.ام داد که رفتی؟؟گفتم صبر کن بعدش پیچیدم به جون مامانم که شمام بیا بریم اونم بزور گفت باشه بهaهم گفتم تا نزنه بترکونه منو:)

تا مامی حاضر شه آهنگ زندگیه منه زدبازی گوش کردم:

زندگیه منه

 بهم نگو چی خوبه چی بده 

زندگی ماله منه 

بهم نگو چی بهتره

خوب دیگه زیاد فاز نگیرید عزیزای من: ) رفتیم یه دفتر مشاوره که بسته بود با همون آژانس رفتیم یه آدرس دیگه این یکی اینقد شلوغ بود که نگو رفتم ازش وقت گرفتم گفت فردا پنج عصر بیا ازونجا که اومدیم بیرون رفتیم کافی نت لیست رشته های بدون کنکور رو گرفتیم که معماری نداشت شهرایی که میخواستم ولی شهری کهaتوش دانشجوبود معماری داشت که شهر کوچیکیم بود نمیدونم برم تو شهر کوچیک تا چه حد اذیت میشم؟؟یا اینکه شهرو فدای رشته کردن کار درستیه؟؟مامانم اولش تو همون کافینت سر به سرم میذاشت میگفت آره دیگه میری وردل aکنار همین شاید بعدا اومد گرفتت دید خیلی ناراحتم گفت دیونه اینجوری بهتره فوقش کمتر میگردی بیشتر میخونی زود تموم میکنی واسه ارشد میری یه شهر دیگه آخر هفته ها تابستونا برو بگرد چیزی نیست که بخاطرش ناراحت بشی همون موقع بهaگفتم که اون شهرو داره گفت بیچاره شدی باید بیای کنار من گفتم إ شوخی نکن دارم جدی حرف میزنم اونم گفت اینجا به هیچ عنوان شهر خوبی نیست خیلی کوچیکه توهم که تو فاز گشتنی واست خوب نیست دیگه بیشتر دلم ریخت تو کافی نت یه دختره اومد یه مقاله مربوط به عکاسی دستش بود داشت حرف که میزد دیدم هم فامیلهaهست منم سریع سر صحبت رو باهاش باز کردم گفت دکتر...(بابایaهست)پسر دائی بابامه بر عکس قیافش که به آدم مغرور میخورد خیلی گرمو صمیمی بود باهم حرف زدیم ازونجا اومدیم نزدیک خونه یادم اومد نپرسیدم یه چیزیو واسه همین رفتم یه کافینت دیگه گفت هر گروه آزمایشی ای هستین میتونید یه کارت اعتباری دریافت کنیدو واسه یه گروه آزمایشی دیگه انتخاب رشته کنین منم ماله رشته ریاضی فیزیک رو گرفتم و اومدیم بیرون بوی کباب کوبیده خورد به بینیم ضعف کردم دیگه رفتیم خریدیم ازونجام اومدیم خونه باز مامان حرف زد که رشته مهمتر از شهره و ازین حرفا تصمیم گرفتم قبل از اینکه چیزی بشه خودمو ناراحت نکنم تا لباسامو در آوردم aزنگ زدو باهاش حرف زدم باز گفت که شهر خوبی نیست ولی بیایم پیش من خوب میشه گفت که امروز میخواستم ببینمت ولی خوب گفتم مشاور مهمتره گفتم خوب فردا میرفتم گفت نه مشاور مهمتر بود فردا اگه شد همو میبینیم نشدم هیچی دیگه چاره ای نیس گفتم باشه خالم اینا هم اومدن اونجا شوهر خالم گفت هر رشته ای بستگی به خودت داره همون ترم های اول اتوکت دوبعدی یاد بگیر خودت دنبالش باشی که یاد بگیری خوبه موفق میشی بعدم کبابهای عزیزو بلعیدیم بعدم دیگه بیهوش شدم صبحم ساعت ۸/۵ پا شدم البته این تایم واسه من کله سحر محسوب میشه:) مامانم هی میگفت پاشو برو انتخاب رشته کن از قبل کلا ۴تا رشته رو روی کاغذ نوشته بودم چهار تا معماری بود یکی شبانه یکی روزانه یکی پیام نور یکی هم تو همون شهری کهaهست بود ولی یادداشت نکرده بودم که سراریه یا پیام نور نمیدونم چرا اینقد از دانشگاه پیام نور بدم میاد علتشو نمیدونم اصلا خوشم نمیاد ازش ولی مامان هی میگفت پیام نور بزن چون خوب پیام نور برم دیگه پول نباید بده: ) نمیدونم دانشگاه خوبیه یا نه.به هر حال انتخاب آخرم میزنمش ولی انتخاب آخر اگه سراری بیارم معماری که احتمالش یک در هزاره که چه بهتر ولی اگه نیارم بیشتر دوس دارم برم آزاد خلاصه ساعت ۱۰حرف زدنامون تموم شد کافی نتم نزدیک بود پیاده رفتم اونجا شلوغم بود یه دختره داشت انتخاب رشته میکرد  تند تند کدهارو میگفت بعد خانومه که پشت سیستم بود گفت دریغ نکردیا هر ۱۵۰تا رشته ای که میتونستی انتخاب کردی: ) یه آقا هم اومده بود اونجا هی حرف سیاسی میزد ولی خوب نمیگم چی میگفت چون الان حسش نیست برم اوین: )  بعدم گفت شناسه ثبت نام رو بده گفتم ندارم گفت اون رو برگه ثبت نامته نه برگه نتایج برگشتم یه برگه از ثبت نام برداشتم دوباره رفتم گفت نه این  نیست برگه ثبت نام کنکورت وااای کلی خسته شده بودم درسته گفتم نزدیکه ولی یه خیابونو باید میرفتم هوا هم که خودتون میدونین چطوریه راستش حس میکنم با اون اطلاعاتم میشد انتخاب رشته کرد زنه حالیش نبود زیاد مشخص بود رسیدم خونه مامانم زنگ زد گفت من تو فلان پاساژم کارت عابر بانکمو بیار دوباره زنگیدم آژانس رفتم کارتشو دادم با همون ماشینم رفتم خونه خودمون دیدم کلید نیست قرار بود کنار کنتور باشه زنگ زدم مسئول ساختمان اونم گفت همون جاست دیدم هر چی میگم باز حرف خودشو میزنه منم بهش گفتم آقای محترم مدارکه من تو خونست من همین امروز هم نیازشون دارم شما الان تشریف میارین کلیدو به من میدین دید اینجوری میگم گفت باشه نیم ساعت دیگه میام منم با همون ماشین برگشتم خونه ازونجا زنگ زدم بهش گفتم کلید رو بزارین زیر فرش گفت باشه بعدم که معلومه یه لیوان آب یخ زیر باد خنک کولر و دراز کشیدن:) ناهارم پلو گوشت بود خیلییی خوشمزه بود اینقد خوردم که داشتم میترکیدم رفتم دراز بکشم که خواب رفتم ۵/۵مامانم بیدارم کرد رفتم دنبال انتخاب رشته کافی نتیه گفت نمیتونی ریاضی انتخاب رشته کنی گفتم من کارت اعتباری شو خریدم گفت هنر و زبان میتونی تا ۲۵هم تمدید شده فقط با لب و لوچه اویزون میخواستم بیام بیرون بازم رضا زنگ زد گفتم کار دارم فلان جا اومدم واسه انتخاب رشته گفت من نزدیک همونجام میام دنبالت حقیقتا چون حال تاکسی گرفتن نداشتم چیزی نگفتم اونم اومد عکس یه دختره ای که قبلا باهاش دوست بود نشون داد میگفت چون فهمید تورو دوست دارم از هم جدا شدیم منم اصلا هیچی نگفتم ناراحت شد با اینحال اصرار کرد که شانار وایسم آب انار بگیرم رفت گرفت بعدم گفتم راجع به انتخاب رشته کفت بخاطر اون پسره میزنی اونجا(منظورشaبود) گفتم نه چون رشته هایی میخواستم نداشت اونحا زدم رسوندتم خونه خیلی خسته شده بودم رفتم خونه دائی محسنم اونجا بود نشستیم به حرف زدن که خالم زنگید گفت شب میریم بیرون منم خوشحال دوباره پوشیدم شوهر خالم که اومد باز راجع به معماری گفت استخدامی در کار نیستا اگه فکر استخدامی بیخیالش شو تو دلمو باز خالی کرد ولی دیگه ناراحت نیستم حداقلش اینه که رفتم دنباله علاقم دائیمم رفت منو خالمو دختراشو مامانم رفتیم کافی شاپ پیتزا خوردیم خوش گذشت بعدش اومدیم خونه قرار شد فردا بریم استخر کلی ذوق مرگ شدم خالم اینا هم شب اونجا خوابیدن قراره سارا(زن دائی محسن ) هم بیاد مربی شناست دیگه بیشتر خوشحال شدم.

فعلا بای بای بازم واسه رشتم محتاج دعاهاتونم

نظرات 2 + ارسال نظر
مانا یکشنبه 26 مرداد 1393 ساعت 17:06 http://mana30.persianblog.ir

چه خبر شیرین جان؟
نیستی ؟ کم پیدا شدی؟
با انتخاب رشته چیکار کردی؟

انتخاب کردم
هوشبری
اتاق عمل
علوم آزمایشگاهی

مانا پنج‌شنبه 23 مرداد 1393 ساعت 18:18 http://mana30.persianblog.ir

ایشالا هر چی به صلاحته رو میاری

ایشالا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.