دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

معماری؟؟روانشناسی؟؟

سلام عزیزای من روزای گرمه تابستونتون بخیر و خوشی...

دیشب که گفتم خونه مادربزرگم بودیم صبحم ساعت ۹/۵بیدار شدم البته از صداهاشون نتونستم بیشتر بخوابم شبش ساعت ۳خوابیدم  بزور صداهاشون از خواب پا شدم صبحونه زدم بر بدن البته طبق عادت کم خوردم بعدم مامانم گفت برو دفترچه انتخاب رشته بگیر که با رومینا بخونیمش و البته مدیونین اگه فکر کنید که از جاش تکون خورد و خیلی ریلکس لم داده بود و منتظر بود من برم به مامان گفتم من نمیرم اونم طبق معمول همیشه شروع به طرفداری از خانواده عزیزش کرد بعدم گفت برو منم رفتم پول همراهم کم برده بودم باز برگشتمو فاطی رسوندتم دفترچه رو گرفتم اومدم خونه دیدم رفتن بیرون یعنی چند دقیقه صبر نکرده بودن که من بیام بعد برن البته دیگه واسم مهم نیستن ولی بهaهم اندکی در این رابطه درد و دل نمودم بعدم زنگ زد یکم حرف زدیم گفت تو بیمارستانم میخوایم صبحونه بخوریم گفتم: عزیزم بخدا اگه بخوای اینقد خودتو اذیت کنیو زحمت بکشی:) گفت بهله من کلا آدم زحمت کشی هستم گفت برو زحمت صبحونه خوردنو به خودت بده فقط خسته نشیا خندید رفت صبحونه بخوره ظهرم ناهار درست نکرده بودن تن ماهی خوردیم که کمم خوردم رومینا گفت که دائیم بهش گفته برو روانشناسی منم ازaپرسیدم گفت اره رشته خوبیه گفتم چرا زود تر نگفتی خوب الان من برم اینو بخونم رومینا میگه چون من گفتم این رشته رو دوست دارم اینم میخواد بره گفت ببخشید به ذهنم نرسیده بگم بعدم تو چکار به حرفا اون داری فکر آینده خودت باش خوب اون بگه هر چی که میخواد اهمیت نده گفتم باشه ولی کاش زودتر بهم گفته بود.مادربزرگمم با خاله معظمه و رومینا داشتن دنباله بلیط میگشتن که برن تهران یعنی یه تعارف نزدن که تو هم بیا بریم همون موقع مامانمو صدا کردم گفت ببین خانوادتو اینا دیگه کین؟تعارف نکردن که ما داریم میریم خوش گذرونی توهم بیا راستش خیلیییی دوست دارم برم ولی خوب نمیتونمم خودمو سبک کنم وقتی دوست ندارن برم همراهشون.

 اون پسره رضا که قضیه شو قبلا گفتم بهم پی.ام داد منم جوابشو دادم گفت بیا ببینمت میخوام در یه رابطه ای باهات حرف بزنم منم گفتم باشه عصر از خونه مادربزرگم رفتم خونه ازونجا رفتم بیرون بهaهم پی ام دادم ولی نگفتم که رفتم پیش رضا،  رضا هم یه سری توضیح داد راجع به اون وقتا که کلاس میرفتیم گفت سر قضیه سهیل گفت اگه کاری از دستم بر میاد بگو هر چی که باشه انجام میدم اصلا نگفت که خوشم میاد ازت یا دوستت دارم ولی مشخصه که اینجوریه بعدم رفت آب انار خرید که متاسفانه ریختشون کلی خجالت کشید بیچاره خیلیم خجالتی هست زیاااااادا،  راستش با اینکه هیچ چیزه خاصی نیست و فقط مثه  دوتا دوست قدیمی هستیم ولی بازم بخاطر a عذاب وجدان داشتم چون بهش نگفته بودم خیلی ناراحت بودم چون من قصدی نداشتم ولی باید حرفاشو میشنیدم راجع به سهیل وگرنه من مشخص کهaرو دوست دارم حتی کوچیکترین ناراحتیشو نمیتونم تحمل کنم و بطور غیر ارادی همش به آخر رابطه فکر میکنم به اینکه آخرش چی میشه به اینکه واقعا میتونم تحمل کنم اگه یه زمان خدائی نکرده اون نباشه؟کاش ته این رابطه ازدواج باشه کاش هیچوقت ازش جدا نشم بگذریم شبم دائی محسن اونجا بود در نتیجه از بیرون بازم اومدم خونه مادربزرگم که دائیمو ببینم شبم کشک بادمجون داشتن دور هم خوردیم جای شمام خالی بود که دهنتون بوی سیر بگیره:) aهم گفت میشه من برم بازی میترسه ناراحت بشم قبلش اجازه میگیره قربونش برم دلم واسش تنگ شده از خونه مادربزرگمم اومدیم خونه خودمون مامانم از بدو ورود شروع کرد یه موضوع پیدا کرد و داداشمو پیچید به فحش ولی خوب دیگه عادت کردم مهمم نبود واسم شبم به مهتا اس میدادم راجع به انتخاب رشته گفت که تو هر خانواده ای مهندسه بیکار خیلی بیشتره تا پرستاره بیکار یا هوشبر بیکار بهaگفتم راست میگه ها اینجوریه اونم گفت نه بابا تو همین رشته های اتاق عملو پرستاریو هوشبری هم هزار تا آدم بیکار داریم اگرم میبینی سرکارن کارای سختی دارن و تازه اکثرأ استخدام نیستن و موقت کار میکنن خلاصه بگم که دیگه مغز سرم داشت سوت میکشید هر کس یه چیزی میگه شبم مامان تو اتاق من خوابید aهم گفت فردا دارم میام اینقد دلم واسه خندیدن باهات تنگ شده دیگه شب بخیر گفتیمو متاسفانه اون آقا رضای دوست قدیمی به من پی.ام دادو گفت من از همون اول دوستت داشتمو چیزای عاشقانه ی دیگه منم که میدونین دلم پیشهaهستو خیلی دوسش دارم چیزه خاصی نگفتمو خوابیدم صبحم مامانم ساعتای۱۰بیدارم کرد که برم واسه مشاوره ولی تا آماده بشمو یه چیزی بخورم شد ساعت ۱۲و دیگه وقتش تموم شده بود رفتم واسه مامان صورت حساب گرفتم و از رئیس بانک پرسیدم چرا کم شده این مبلغ اونم گفت بخاطر وام بعدم اومدم خونه حس میکرد مغز پخت شدم تو گرما:) یه شربت آبلیمو خنک زدم بر بدن تا خنک شم مامانم غر زد ک چرا نپرسیدی از کدوم بانک وام گرفتم من هزار تا وام دارم بی مسئولیتی و باز ازین حرفا همون موقع aهم  اس داد گفت نیم ساعت دیگه حرکت میکنم و منم بسیار ذوق مرگ شدم همون ظهرم مامانمم زنگ زد به دائیم پرسید ازش راجع به همین رشته ها اونم هم نظر باaبود و گفت  رشته ها پیرا پزشکی خوب نیستن و بره مهندسی بخونه بهتره واسش.ناهارم خوردم یکم به مهتا اس دادم گفتم رومینا اینا با مادربزرگم میخوان برن تهران یه تعارف بهم نکردن که توهم بیا بریم گفت رومینام چیزی نگفته گفتم نه گفت اشکال نداره باهم میریم خیلی دوسته خوبیه ها ولی حرفاش حرف نیست یعنی ممکنه سر حرفش نمونه ساعت ۴بود کهaاس داد:ماه شب ۱۴رو کی ببینم؟ منم گفتم ساعت ۶فوری پریدم توی حموم تا حاضر شم دیر شد اس دادم گفتم ۶:۱۵بیا  ترسیدم داداشم شک کنه گفتم خودم با آژانس میام کجا بیام گفت صبر کن دوش بگیرم بهت زنگ میزنم بعدم گفت کار دارم بعد زنگ زد گفت بابام گفته بگیر بگیر شده تازه دوستمو با خانومش گشت گرفته حالا توی باغمونم مهمون داریم نمیتونیم بریم بنظر تو کجا بریم؟بریم بیرون (خوب من فهمیدم که این توضیح داد منظورش این بود که نریم بیرون) گفتم هیچی دیگه فردا میریم امروزو بیخیال اگه بگم ناراحت نشدم دروغ گفتم یه ذرم شل و ول حرف زدم که بدونه ناراحتم گفت ناراحت نشیا ببخشید گفتم نه ناراحت نشدم(درسته اون باعثش بود ولی خودم گفتم که نریم) بعدم گفت که زنگ زدم از یکی از دوستام پرسیدم رشته معماریه گفته معماری واسه دخترا خیلی خوبه کلی ذوق مرگ شدم ولی بعدش راجع به روانشناسی ازش پرسیدم اونم گفت از بابام پرسیدم گفته روانشناسی خوبه بازم کلی دودل شدم که معماری برم یا روانشناسی؟   :(   بعدم گفت برو مشاوره گفتم باشه بعدش یکم دیگه حرف زدیم و خداحافظی کردم بعدش یورتمه رفتم سمت مشاوران عزیز :) که گفت انتخاب رشته مجازی نداریم منم رفتم کافی نت که باز نبود حال نداشتم برم یه کافی نت دیگه واسه همین برگشتیم خونه تو راهم یه آب پرتغال زدم بر بدن به مامانم گفتم که ضایع شدم لباسامو عوض کردم به مهتا اس دادم گفت بیا بریم شیراز بعدم با آب و تاب واسه رومینا تعریف کن که دیگه بدون تو نره خوش گذرونی کنه راستش خوشحال شدم که گفت بریم ولی از رومینا و مادربزرگم اینا خیلی دلم گرفت آخه مادربزرگم دیگه چرا:( بیخیال ایشالا که خوش میگذرونم و جبران میشه تازه الهامم تو وایبر پی.ام داد که میای شهریور بریم مسافرت؟دیگه بیشتر خوش حال شدم شاید چون دلم ازونا گرفت خدا کمکم کرد بهله شما هم میتونین منو به مسافرت دعوت کنین خخخ شبم سوپ خوردم تی وی دیدیم شب که طبق معمول بهaپی میدادم راجع به رضا حرف زد یکم بحث کردیم چون معذرت خواهی کرد ادامه ندادم ولی ناراحت شدم از دستش صبح ساعت ۱۰بیدار شدم دیدم aنوشته صبح بخیر بدم نوشته بیدار شو دیگه، صبح بخیر گفتم بعدم گفت بیا پیشم زودم بیا که دلم واست تنگ شده پا شدم دست صورتمو شستم چشام پف کرده بود بعد آرایشم اما درست شدو مشخص نبود به مامانمم گفتمو حاضر شدم تو راهم کیک و آب پرتغال خریدمو خوردم رفتم خونشون از دیروز حرف زد که چقد اذیت شده تا برسه بعدم یه آهنگ ملانی رو گذاشت که باهم گوش کردیم به باباشم زنگ زد گفت کی میاین که خیالش راحت باشه هی هم میگفت دوست ندارم برم دانشگاه و تابستونا اونجا کسل کننده است ساعت ۱هم رفت ماشینو از پارکینگ آوردو منو رسوند در کل خوب بود.

تابستونتون به خوشی مواظب خودتون باشین بابای...

**دوستان هر اطلاعاتی در مورد بازار کار رشته ی معماری یا روانشناسی دارین در اختیارم بزارین یا از کسی که این شغلشه بپرسید به کمکتون احتیاج دارم مرسی

نظرات 2 + ارسال نظر
مری شنبه 18 مرداد 1393 ساعت 11:55

هر رشته ای که میزنی اولش به این فکر کن که وقتی درست تموم شد کار زیاد باشه برات و مجبور نباشی یه کار لاکی تو یه شرکت پیدا کنی که دیپلمم بسشه وگرنه افسردگی میگیری (جدی) . روانشناسی در حد لیسانس کاری براش نیست و باید ادامه بدی تا دفتری چیزی بزنی. مامایی خوبه و کارش تو بیمارستانه و دوستم که خونده بود معدلش همیشه 18 بود . معماری هم نمیدونم وقتی تجربی هستی چه جوری میتونی بزنی ولی پایه کارش طراحیه و اگه ذوق هنری و خلاقیت داری رشته جذابیه و آسون . همه معدلا بالای 17 ! بازارش هم خوبه و کلی شرکتهای مهندسین مشاور و اینا هست که میتونی در حین تحصیل هم مشغول کار شی. اینو بدون دانشجو و فارغ التحصیل هر رشته ای، بهترین مشاور در اون رشته است. از اونا بپرس... موفق باشی عزیزم...

دانشگاه آزاد بعضی رشته هاش بدون کنکوره واسه همین میتونم بدونه کنکور آزاد معماری بخونم،
آخه کسی که این رشته هارو بخونه ندیدم که باهاش مشورت کنم.
بازم مرسی از راهنمایئت

گندم جمعه 17 مرداد 1393 ساعت 21:44 http://gandomzaar.blogsky.com

بازار کار هر دو میشه گفت اشباع اشباعه!
چون واسه هیچکدوم از اینا ایرانیا ارزشی قائل نیستن. برای همین اگه فکر بازار کاری باید تا دکترا ادامه بدی هرکدومو.

یه چیزی هم هست، روانشناسی علاوه بر این که آسون تره، تنوع شغلی داره، از مشاور مدریه بگیر تا موسسات مشاوره و استغداد یابی و حتی مراکز کنکور و پزشکی.

من که عاشق هردوتاشونم ولی اکع جای تو بودم روانشناسی رو میزدم. خصوصا که شانس قبولیت برای یه دانشگاه بهتر، بیشتره!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.