دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

یه اعتماد به نفس...

سلام دوستان


صبح زود بیدار شدم اما خوب درس نخوندم یعنی استرسیم ندارم تو یه وب خوندم که خانومه یه ماه خونده بودو دکترا قبول شده بود منم عین بچه ها تحت تاثیر قرار گرفتم که با یه ماه خوندن یه رشته قبول میشم دیگه اره میدونم خیلی خوش بینانست اما قول میدم امروز ادبیاتو شیمیو 50% ازشو بخونم خوب قول.


اووووووومم راستش خوندن ادبیاتو دوست دارم با اینکه این فصلا تاریخ ادبیاتش زیاده.


بعدa پی.ام داد بهم گفتم سعی میکنم دیگه حساس نباشم اما خو ذاتمه یکمی بخوابم بعد برم اتاقمو جمع کنم وقتی نامرتبه نمیتونم بخونم نمیدونم چرا بعدم برم حموم خوب حالا که فکر میکنم میبینم باید خوابو بیخیال شم جمع جور کردنو حمومو بعدم درس 



پی نوشت: خواب رو بیخیال شدم اتاقو جمع کردم بیش از حد نامرتب بود چشمم به کیفم افتاد که شب مهمونی بی خودی بندش از یه ور کنده شدو مهره هاش ریخت رو زمین خیلی کیفمو دوست دارم کوچولو و مجلسی هست و پر از مهره های ریز کلی طول کشید که مهره هاش رو زدم حالا بماند که وسط زدن ول شدو از اول شروع کردم خلاصه تموم شدو خواستم برم حموم اما دیگه جون نداشتم الانم که دارم واسه شما اپ میکنم


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.