دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

سلام خوبید؟سلامتین؟؟سرحالید؟؟ ایشالا که هستین.

چهارشنبه عصر بود که به a پی.ام داد کجایی گفت همین حوالی(منطورش این بود که از دانشگاه اومده اینجا) راستش با اینکه دلم واسش تنگ شده بود اما پیش خودم گفتم که خدا نکنه بگه بیا ببینمت چون ابروهای عزیزم بطور کامل پر شده و ارایشگاه نرفتم حمومم نرفته بودم تازه ساعت ۴هم بود اگه میخواستم این کارا کنم در بهترین حالت ۳ساعت طول میکشید واسه همین قبل از اینکه چیزی بگم گفتم تا کی اینجایی؟؟گفت تا جمعه و این چنین شد که نیشم باز شد گفتم اوکی پس  پنجشنبه همو میبینیم بعد پی.ام دادنم رفتم عربی تست زدم اولش شد۲۰% بعدیش شد۳۰% (نخند عزیز من نخند☺) خیلی کمه ولی راضی بودم شامم غذای ظهر رو میل نمودم با ترشی لیمو بسیور چسبید باز یکم خوندم که درصدم بره بالاتر دیگه خسته که شدم رفتم فیلم عشق رو دیدم در حینشم چیپس میخوردم و صورتم دیگه پر جوش شده بود چیزای گرم نباید بخورم اخه بعدش کرمای دکتر پوستمو زدم یه لیوان ختمی خوردم چون ختمی سرده اینقد ختمی توش مونده بود سیاه شده بود خوشگل بود☺☺☺  دیگه وقت زیست خوندنم نشد و گذاشتمش واسه پنجشنبه شبم Aفته بود استخر منم که بسیار زورم گرفته بود چون استخر دوست دارم گفتم کدوم استخر رفتی؟گفت گوهر گفتم اونجا اصلا خوب نیست گفت رفتی گفتم نه خخخخخ سرکارش گذاشتم . یکم پی.ام دادیم بهش گفتم که از وجودش تو زندگیم خیلی راضیم اونم گفت از ته دل خوش حالم که تورو دارم بعد شب بخیر گفتنم پی.ام داده بود که دوست دارم♥ ساعت حدود ۲بود که خوابیدیم شب خواب میدیدم ازمون تموم شده و من متوجه نشدم تو خواب اینقد اذیت میشدم که نگو خیلی وقت پیشم خواب میدیدم کارت ورود به جلسم گم شده خودم حس میکنم ماله استرس زیاده.

صبحم ۸/۵بیدار شدم و زحمت کشیدم خودم بیدار شدم قبل از اینکه مامان بیدارم کنه دست رومو شستمو طبق معمول میلی به صبحانه نداشتم چایی بیسکوئیت خوردمو نشستم به درس خوندن ساعتای ۱۰بود که احساس ضعفم زیاد شد و صبحونه خوردم a هنوز خواب بود یه پی.ام صبح بخیر فرستادمو بیدار شد گفت خیلی ناراحته که اینقد میخوابه گفتم وقتایی که میری دانشگاه که زود پا میشی گفت اون دیگه مجبوریه گفتم همه اینجورین خوب هرکی بیکار باشه دلش میخواد زیاد بخوابه.

درحال خوندن زیست بودم هی میرفتم تو فکر راستش هیچوقت فکر نمیکردم اینقد استرسی باشم بیشتر استرسم بخاطر کم کاریه خودمه چون کم خوندم اما میترسم این استرس باعث بشه اوناییم که خوندمو نتونم  خوب بزنم سعی میکنم ارامش خودمو حفظ کنم ناهار که خوردم خواستم واسه بیرون رفتن سریع حاضر شم اما ناهارو چون دیر خوردم نشد  که زود حاضر شم  بعد ناهار زنگ زدم به ارایشگرم و خدا رو شکر گفت الان بیا منم خیلی ریلکس رفتم حموم وقتی اومدم هر چی  دمه دستم رسید پوشیدم با موی خیسم رفتم مامان هی میگفت زود بیا بگو اریشگر معطلت نکنه  تو راه خودمو واسه غر زدنای ارایشگر اماده کردم اما اصلا غر نزد بیچاره تازه بر عکس اکثر اوقات معطلم نشدم تو ارایشگاه فکرم مشغول بود به خودم میگفتم مامان که سر ارایشگاه رفتن اینقد غر زد دیگه بگم با a میخوام برم بیرون میکشتم همش دعا کردم چیزی پیش نیاد  ابروهام مثه همیشه خوب نشد ولی خوب بدم نشد راضی بودم، روم به دیوار این چند روز دست به اتاقم نزدم از بس بهم ریخست چیزی توش پیدا نمیشه دنبال شال بودم که مانتو صورتیم بپوشم هر چی میگشتم پیداش نمیکردم به ناچار یکی دیگه پیدا کردم که قرمز بود بعدم با کلی دعا خوندن رفتم سمت مامان که اجازه بگیرم بهش که گفتم گفت باشه ولی زود بیا خونه☺☺یعنی دیگه از خوشحالی بال در اوردم به امیرحسین گفتم کجا بریم و گفت به کافی شاپ خلوت سراغ دارم میریم اونجا البته خیابونش خیلی شلوغه و همیشه هم کلی ترافیکه  اما خود کافی شاپ خلوت همینش خوبه مانتو و شالمو مامان اتو کرد دستش درد نکنه منم ارایش کردم و حاضر شدم به a گفتم من امادم کارت که تموم شد بیا دنبالم گفت که مراسم چهلم مامان دوست بابامه بعدش میام منم دیدم اینجوری لباسمودر اوردم و شروع به خوندن کردم تا بیاد اما پی.ام داد که مامانمو باید ببرم جایی خودت برو این بار چندمیه که دنبالم نمیاد واقعا از دستش ناراحت شدم ادرس رو ازش گرفتم رفتم پایین منتظر اژانس شدم کلی اژانس معطلم کرد ولی خدا رو شکر ادرس رو زود پیدا کردم اقا هنوز تشریف نیورده بود گفت برو بشین من میام رفتم پایین دیدم یعنی پره کافی شاپه دیگه بیشتر عصبانی شدم کلی شلوغ بود حس بدی پیدا کردم همش حس میکردم یکی میاد میبینتمون اصلا حتی نگاه نکردم ببینم کی اونجاست نشستم یکم بعد a اومد چقد دلم واسش تنگ شده بود دیدمش همه ناراحتیام یادم رفت نشست کنارم دستمو گرفته بود تا گارسون اومد دستمو ول کرد باز گرفت، تو راهم که میرسوندم همش میگفت دلم واست تنگ شده بود، چون من گفتم رفتیم کافی شاپ یعنی به خاطر حرف من خیلی خوشحالم که به حرفام گوش میده و اهمیت میده کاش هیچوقت عوض نشه و کاش هیچوقت ازش جدا نشم، 


سلام خوبید؟سلامتین؟؟سرحالید؟؟ ایشالا که هستین.

چهارشنبه عصر بود که به a پی.ام داد کجایی گفت همین حوالی(منطورش این بود که از دانشگاه اومده اینجا) راستش با اینکه دلم واسش تنگ شده بود اما پیش خودم گفتم که خدا نکنه بگه بیا ببینمت چون ابروهای عزیزم بطور کامل پر شده و ارایشگاه نرفتم حمومم نرفته بودم تازه ساعت ۴هم بود اگه میخواستم این کارا کنم در بهترین حالت ۳ساعت طول میکشید واسه همین قبل از اینکه چیزی بگم گفتم تا کی اینجایی؟؟گفت تا جمعه و این چنین شد که نیشم باز شد گفتم اوکی پس  پنجشنبه همو میبینیم بعد پی.ام دادنم رفتم عربی تست زدم اولش شد۲۰% بعدیش شد۳۰% (نخند عزیز من نخند☺) خیلی کمه ولی راضی بودم شامم غذای ظهر رو میل نمودم با ترشی لیمو بسیور چسبید باز یکم خوندم که درصدم بره بالاتر دیگه خسته که شدم رفتم فیلم عشق رو دیدم در حینشم چیپس میخوردم و صورتم دیگه پر جوش شده بود چیزای گرم نباید بخورم اخه بعدش کرمای دکتر پوستمو زدم یه لیوان ختمی خوردم چون ختمی سرده اینقد ختمی توش مونده بود سیاه شده بود خوشگل بود☺☺☺  دیگه وقت زیست خوندنم نشد و گذاشتمش واسه پنجشنبه شبم Aفته بود استخر منم که بسیار زورم گرفته بود چون استخر دوست دارم گفتم کدوم استخر رفتی؟گفت گوهر گفتم اونجا اصلا خوب نیست گفت رفتی گفتم نه خخخخخ سرکارش گذاشتم . یکم پی.ام دادیم بهش گفتم که از وجودش تو زندگیم خیلی راضیم اونم گفت از ته دل خوش حالم که تورو دارم بعد شب بخیر گفتنم پی.ام داده بود که دوست دارم♥ ساعت حدود ۲بود که خوابیدیم شب خواب میدیدم ازمون تموم شده و من متوجه نشدم تو خواب اینقد اذیت میشدم که نگو خیلی وقت پیشم خواب میدیدم کارت ورود به جلسم گم شده خودم حس میکنم ماله استرس زیاده.

صبحم ۸/۵بیدار شدم و زحمت کشیدم خودم بیدار شدم قبل از اینکه مامان بیدارم کنه دست رومو شستمو طبق معمول میلی به صبحانه نداشتم چایی بیسکوئیت خوردمو نشستم به درس خوندن ساعتای ۱۰بود که احساس ضعفم زیاد شد و صبحونه خوردم a هنوز خواب بود یه پی.ام صبح بخیر فرستادمو بیدار شد گفت خیلی ناراحته که اینقد میخوابه گفتم وقتایی که میری دانشگاه که زود پا میشی گفت اون دیگه مجبوریه گفتم همه اینجورین خوب هرکی بیکار باشه دلش میخواد زیاد بخوابه.

درحال خوندن زیست بودم هی میرفتم تو فکر راستش هیچوقت فکر نمیکردم اینقد استرسی باشم بیشتر استرسم بخاطر کم کاریه خودمه چون کم خوندم اما میترسم این استرس باعث بشه اوناییم که خوندمو نتونم  خوب بزنم سعی میکنم ارامش خودمو حفظ کنم ناهار که خوردم خواستم واسه بیرون رفتن سریع حاضر شم اما ناهارو چون دیر خوردم نشد  که زود حاضر شم  بعد ناهار زنگ زدم به ارایشگرم و خدا رو شکر گفت الان بیا منم خیلی ریلکس رفتم حموم وقتی اومدم هر چی  دمه دستم رسید پوشیدم با موی خیسم رفتم مامان هی میگفت زود بیا بگو اریشگر معطلت نکنه  تو راه خودمو واسه غر زدنای ارایشگر اماده کردم اما اصلا غر نزد بیچاره تازه بر عکس اکثر اوقات معطلم نشدم تو ارایشگاه فکرم مشغول بود به خودم میگفتم مامان که سر ارایشگاه رفتن اینقد غر زد دیگه بگم با a میخوام برم بیرون میکشتم همش دعا کردم چیزی پیش نیاد  ابروهام مثه همیشه خوب نشد ولی خوب بدم نشد راضی بودم، روم به دیوار این چند روز دست به اتاقم نزدم از بس بهم ریخست چیزی توش پیدا نمیشه دنبال شال بودم که مانتو صورتیم بپوشم هر چی میگشتم پیداش نمیکردم به ناچار یکی دیگه پیدا کردم که قرمز بود بعدم با کلی دعا خوندن رفتم سمت مامان که اجازه بگیرم بهش که گفتم گفت باشه ولی زود بیا خونه☺☺یعنی دیگه از خوشحالی بال در اوردم به امیرحسین گفتم کجا بریم و گفت به کافی شاپ خلوت سراغ دارم میریم اونجا البته خیابونش خیلی شلوغه و همیشه هم کلی ترافیکه  اما خود کافی شاپ خلوت همینش خوبه مانتو و شالمو مامان اتو کرد دستش درد نکنه منم ارایش کردم و حاضر شدم به a گفتم من امادم کارت که تموم شد بیا دنبالم گفت که مراسم چهلم مامان دوست بابامه بعدش میام منم دیدم اینجوری لباسمودر اوردم و شروع به خوندن کردم تا بیاد اما پی.ام داد که مامانمو باید ببرم جایی خودت برو این بار چندمیه که دنبالم نمیاد واقعا از دستش ناراحت شدم ادرس رو ازش گرفتم رفتم پایین منتظر اژانس شدم کلی اژانس معطلم کرد ولی خدا رو شکر ادرس رو زود پیدا کردم اقا هنوز تشریف نیورده بود گفت برو بشین من میام رفتم پایین دیدم یعنی پره کافی شاپه دیگه بیشتر عصبانی شدم کلی شلوغ بود حس بدی پیدا کردم همش حس میکردم یکی میاد میبینتمون اصلا حتی نگاه نکردم ببینم کی اونجاست نشستم یکم بعد a اومد چقد دلم واسش تنگ شده بود دیدمش همه ناراحتیام یادم رفت نشست کنارم دستمو گرفته بود تا گارسون اومد دستمو ول کرد باز گرفت، تو راهم که میرسوندم همش میگفت دلم واست تنگ شده بود، چون من گفتم رفتیم کافی شاپ یعنی به خاطر حرف من خیلی خوشحالم که به حرفام گوش میده و اهمیت میده کاش هیچوقت عوض نشه و کاش هیچوقت ازش جدا نشم، 


سلام دوستای گلم....

اول از همه یه توضیح راجع به پست قبل میدم:

من واقعا دیگه به این قضیه فکر نمیکنم به قول دوست عزیز مجازیم یه ادم باید به این سطح از درک و شعور برسه که بدونه مشکلات خانوادگی تقصیر ما نیست اگر به این سطح از شعور  نرسیده پس زندگی باهاشم فایده نداره من دیگه با این قضیه کنار اومدم من میتونم درس بخونم کلی ورزش یاد بگیرم و تو این جامعه زندگی کنم این قضیه فقط جزئی از زندگی من باید باشه نه همش و نباید از من یه دختر افسرده بسازه من فعالیت دارم زندگی دارم و ازشون لذت میبرم و نمیزارم این مشکل تمام زندگی منو تحت شعاع قرار بده  سعی میکنم شاد باشم و این شادیو نگه دارم غم همیشه سراغ ادم میاد اما باید کاری کنم که غمها زود از یادم برن و شادی ها طولانی تر شن دنبال علایقم میرم تا شاد باشم و یاد گرفتم خوشبختی لذت بردن از چیزای کوچیک تو زندگیه.

بزرگی میگه یه ادم رو بخاطر سه چیز تو زندگی هرگز مسخره نکن:

ظاهر

محل تولد

خانواده

چون ادم هیچ حق انتخابی برای اونا نداره، و اونا رو خدا به ادم میده البته نقش مارو که نمیشه توی بهبود اونا منکر شد ولی در اصل قضیه ما نقشی نداریم.واقعا دیگه اجازه نمیدم این موضوع ناراحتم کنه از تمام حرفا و راهنماییاتون و همینطور گفتن تجربیاتتون تو این قضیه ممنونم♥

خوب دوستای گلم بازی با نیجریه هم که دیدین ما نبردیم ولی نباختیمم بهله. ملت ما اینقد تو محدودیت هستن که با اینکه بازی رو نبردن اما لطف کردن ریختن تو خیابونا و شادیو دستو سوتو هورا یعنی من عاشق هموطنامم☺☺ عکس روحانی عزیز هم دیدم که تو خونش جلو تلوزیونه با تیشرت و شلوار ورزشی داره فوتبال میبینه گذاشته تو تویتر و شبکه بی بی سی هم اینو گذاشته تو صفحه خودش و رکورد لایک رو زده و خیلیا از صمیمیت رییس جمهور تشکر کردن یکیم کامنت گذاشته بوده که چرا تنها بازی رو میبینه این دیگه گیر الکی بودا ☺خوب یه مطلب باحال راجب به این جام جهانی خوندم میگم که باهم بخندیم قابل توجه خانوما:

وسط بازی به اقایون حرف عاشقانه نزنید بزارین بین دو نیمه.

تکرار بازی فوتبال هم واسه اقایون جذابه همونطور که تکرار سریالای جم تی وی برای ما.

اونی که لباسش با بقیه فرق داره داور.

استقلال و پرسپولیس تو جام جهانی بازی نمیکنن.

کنترل در این ایام مطعلق به اقایونه.

از اقوام خواهش کنید که در این ایام جام جهانی زاینده،زاییده،متولد و مرحوم نشوند.

خخخخخ☺


بهله نمکامو ریختم حالا برم سراغ خودم دیروز عربی خوندم بعدم رفتم تستهای کنکورو زدم کامل نه ولی، بعد میام درصدامو واسطون میزارم هرکی بخنده به دردم گرفتار میشه: ) در حین درس یه پفک میل نمودم عمه اومد خونمون و کلی مهر محبتش قلبمه شده بود هی میگفت عزیزم چرا اینقد لاغر شدی حین درس خوندن میوه بخور شیرینی بخور چرا نمیای خونه ی ما و ازین جور حرفا مدیونید اگه فکر کنید منو واسه پسرش خواستگاری کرد;-)   ناهارم مرغ با پلو زعفرونی و سیب زمینی سرخ کرده خوردم (از عزیزانی که رژیم دارن درخواست میشود در این لحظه منو به رگبار فحش نبندن;-)   )

ماهواره هم درست کردیم هنوز از اینکه ماهواره رو بابام خراب کرد حرص میخورم بابا مگه چیزه الان تازه طبق اماری که خودشون اعلام کردن ۷۰%مردم ماهواره دارن که مسلما طبق معمول امارشونو الکی میگن و خیلی بیشتر از ۷۰%هست و جالب اینکه نصابه میگفتمن واسه کلی از کارمندای دادگستری و کلی قاضی وصل کردم دیگه ما که جای خود داریم حالا وصل شدو خوشحالیم چیزه دیگه ای مهم نیست .

به امیرحسین که پی.ام میدادم باز سر اون موضوع بحثمون شد ولی خیلی جدی تر میگفت احسان(دوستش) بهم گفته اگه شیرین دوستت داشت حتی اگه خواستت مخالف میلش بود قبول میکرد فقط به خاطر اینکه تورو ناراحت نبینه سر لین حرفش کلی بحث کردیم و گفتم که تو خیلی تاثیر میپذیری از بقیه اگه این جوریه شینام خیلی حرفا در موردت به من زد (راست گفتم) شینا بهم گفت اون خواسته خودشو مطرح میکنه اما اینکه بخواد به تو فشار بیار و یا بگه یا خواستم عملی میشه یا دیگه تموم این کارش احمقانست، منم این حرفا رو به امیرحسین گفتم بعد جنجال به پا کرد که تو مگه حریم خصوصی نداری که به شینا حرفا منو گفتی منم گفتم من همین یه حرفو بهش گفتم و توهم به احسان گفتی،  نمیدونم شاید حسم غلطه اما حس میکنم شینا با اینکه راهنماییم میکنه و رفتاراش خوبه اما یکم حسادتم قاطیشه میگم شاید این حسم اشتباه اما شخصا امکان نداره به یکی بگم که پسری که دوسش داری و اینقدم مودبه سر یه بحث ولش کن، با تمام این اوصاف بازم دوست بدی نیست.و خبر جدید اینکه شینا داره عروس میشه خانوما کل کل☺☺ میخواد بشه زنه پسر خالش و بره اروپا درس بخونه میگه هزینه اش میشه سالی ۲۴میلیون بنظرتون این یکم نا معقول نیست؟؟این مبلغ واسه اروپا خیلی کمه تازه تو همین ایران خیلی بیشتر ازین حرفا خرج میشه.

بعد از این حرفای a شب بدی بود واسم کلی فکر کردم اما به هیچ نتیجه ای نرسیدم انگار با خودم میجنگیدم صبحم که بیدار شدم همینجور ناراحت بودم که از aیه پی.ام اومد نوشته بود:

من دیشب خیلی فکر کردم دیدم که گاهی من باید کوتاه بیام و این رابطه خیلی چیزای خوب داره که بشه بخاطر اون خوبیا از خیلی چیزا گذشت.

یعنی این پی.ام شد اب رو اتیش اروم شدم خدایا شکرت خیلی بزرگی خیلییییییییی .

من برم سر درسم باید کلی عربی بخونم و باز برم سر وقت زیستم دوستای گلم به دعا ها و انرژی مثبت همتون نیاز دارم فقط چند روز مونده واسم دعا کنید♥

پانیک جان پیام خصوصیتو خوندم مرسی عزیزم فقط شمارتو اشتباه نوشتی و اینکه ادرس وبتم بزار عزیزم♥

سلام عزیزای من....

از جمعه مینویسم که پدر گرام اومد خونه دنبال یه چیز واسه دعوا میگشت چیزی پیدا نکرد بعد الکی گفت توپ کیان(داداشم) روی پشت بومه میخوادتش میرم بیارمش از همونجام رفت بعد ما اومدیم تلویزیون رو روشن کردیم دیدیم بله ماهواره قطعه رفتیم با مامان بالا پشت بوم دیدیم دیش رو کج کرده و کلا خرابش کرده مامانم خواست زنگ بزنه بهش هر چی گفتم الان زنگ نزن بزار ازین جا دور بشه قبول نکرد(بعدم پشیمون شد) زنگ زد انچه از دهنش در اومد بهش گفت اونم که زیاد از خونه دور نشده بود برگشت هر چی در زد در رو باز نکردیم چون میخواست وسیله های خونه رو بشکونه مامان از ترس زنگ زد به شوهر خالم خیلی دیر رسید اما تا اون موقع اتفاقی نیوفتاده بود بابام تا دیدش خجالت کشید و رفت بعدم مامانم رو کلی نصیحت کرد که این اینجا چیکار میکنه؟؟شما جدا شدین لازمه یه توضیح بدم: مادرو پدر من سالهاست که از هم جدا شدن ولی به خاطر حرف مردم و اصرار من کسی نمیفهمه و اونم همینجور به بهونه کیان میاد خونمون تا اینکه شوهر خالم بهم گفت بزار همه بفهمن طلاق گرفتن تا این دیگه نیاد اینجا اگه نگران این هستی که فردا میخوای ازدواج خانواده پسره بگن اینا از هم جدا شدن باید بهت بگم که اصلا به این موضوع اهمیت نده چون الان جوونا اصلا کار به خانواده ی طرف ندارن من الان خودم دکترا دارم تو بالاترین سطح علمیم استاد دانشگاهم که دارم این حرف رو بهت میزنم منم سکوت کردم فقط،   شوهر خالم ادم عاقلیه ازوناییه که چند دقیقه کنارش بشینی کلی اطلاعاتت میره بالا اما این حرفش رو قبول نداشتم که گفت الان واسه اوداج به خانواده طرف کار ندارن ۱۰۰% علنی شدن طلاقشون کلی تاثیر منفی روی اینده و ازدواج من خواهد داشت ولی دیگه از دعوا و کتکو داد و فریاد خسته شدم مامانمم گناه داره این همه وقت بخاطر من صبر کرده دیگه بسه هم من بریدم هم اون، بعدم شوهر خالم رسونده مون خونه مادربزرگم خالم هی سعی میکرد شوخی کنه تا ما بخندیمو حالو هوامون عوض بشه شبم اونجا موندیمو صبح شنبه اومدیم خونه هنوز از فشار عصبی دیروز بیرون نیومده بودم با خودم فکر میکردم الان تو این وضعیت من زیر فشار و استرس درس واقعا وقت دعوا بود؟؟ بعدنم از ادم انتظار رتبه خوب دارن همه بدون اینکه شرایط ادم رو درک کنن و خودشونو جای من بزارن نظر میدن و نصیحت میکنن. شب شینا بهم پی.ام داد همه چیو بهش گفت حق نداری احساس بدبختی کنی  به باران(خواهرش) نگاه کن که از دبستان بیماریه استخون داره به اون دوستم نگاه کن که یه دختر ۲۶ساله ی خوشگله که مریضه و گاهی حتی وسط خیابون غش میکنه گاهی مادرش مجبوره خودش غذا دهن دختر۲۶سالش کنه تو حق نداری وسط یه همچین ادمایی احساس بدبختی کنی بخاطر اینکه شاید طلاق پدر مادرتو همه بدونن تو ازدواجت تاثیر منفی میزاره، همون شب کلی دلم گرفته بود رفتیم با مامانم یه کافی شاپ ولی چیزی که میخواستیم نداشت رفتیم پیتزا فروشی دیدیم بسته است بعدم که ضایع شدیم خیلی شیک رفتیم یه پیتزا فروشی دیگه گرفتیم و تو خونه پیتزا خوردیم

یکشنبه هم که حالم بد بود یکم سه تا لیوان اب قند پشت سر هم خوردم تا یکم بهتر شدم بغضم داشتم اما نمیتونستم گریه کنم، تو نت میچرخیدم وقتی وبلاگا رو میخوندم دیدیم خیلیا هستن که مشکل دارن یکی زن دومه یکی خیانت دیده یکی شوهرش معتاده یکی دو جنسست یکی مریضه پس هر ادمی مشکل داره سعی خودمو میکنم که  قوی باشم از اینکه سر مشکل گریه کنم متنفرم دوست دارم بخندمو بگذرم و این کارم میکنم

بعدaاز این قضایا اصلا خبر نداره پرسید میگم نپرسید نه. شب پی.ام داد کلی گیر الکی داد که چرا تو اینقد ان لاینی ؟؟دیدم گیر الکی میده گفتم حتما یکی دیگه رو پیدا کرده اما بعد کلی عذر خواهی کرد روز بعدم که هی قربون صدقم میرفت دیگه دست از بد بینی برداشتم، خیلی دوسش دارم از جدایی ازش خیلی میترسم میدونم دیگه کسی نمیتونه مثل اون باشه ایشالا که با دعا های شما هیچوقت از هم جدا نشیم

درسمو میخونم کنکور ۸۷رو امروز زدم البته عمومیاش فقط اختصاصیاشم تا عصر میزنم عصر تا شبم تصحیحش میکنمو کل پاسخ نامش رو میخونم، هه یه چی دیگه بگم مامانم صبح رفت گفت نصاب ماهواره شب بیاد درستش کنه ۱۵۰ خرجشه احتمالا اما به درک اصلا مهم نیست مهم اینه که ما راحت باشیم .شب میاد واسه وصلش ظهرم مامان اومد تو اتاقم دید خوابیدم دعوا راه انداخت میگفت کسی که ۸خوابیده  ظهر باز نمیخوابه یعنی نمیتونست درست بیاد بیدارم کنه بگه بخون؟؟؟خوب با این کارش دیرتر شروع میکنم به خوندن تا وقتی که اعصابم راحت بشه این رفتارشم واسم مهم نیست چون اون بیچارم با زندگی که داشته عصبی بودنش عادی الانم اصلا ناراحت نیستم میرم میخونم من نباید کم بیارم.

حس میکنم چند وقتیه که از خدا دور شدم من به هیچ عنوان ادم مذهبی نبوده و نیستم اما کمرنگ شدن خدا تو زندگیمو خیلی بد میدونم خدایا کمکم کن تا بهت نزدیک بشم،

 دوست خوبم مژگان که وکیله و سالهاست داره به زنان و دخترا مشاوره میده (با اینکه شغلش چیز دیگست) و خودش ۲۸ساشه اما حتی خانومای ۴۵ساله ازش مشاوره میگیرن همیشه میگه محاله تو و خدا یه چیزی رو بخواین و اتفاق نیوفته به این حرفش ایمان دارم و یه حرف دیگش که میگه ما باید تو زندگی بهای چیزایی که میخوایم رو بپردازیم چه تحصیلات باشه چه پول چه حتی ازدواج باید یه سری سختی هاش رو بکشی بعد بدستشون بیاری من بهای ارامشم رو میپردازم شاید بهاش علنی شدن طلاق مادر پدرم یا تحمل حرفای ادمای بی درک باشه، هر چی باشه بهاش رو میپردازم .

راستش این قضیه های این چند روز خیلی اذیتم کرد خیلیییییی اما من نمیشکنم بار اولم که نیست از بچگیم اینجوری بوده دیگه که تموم شد اجازه نمیدم چیزی ناراحتم کنه ازمونو میدم بعد کلاس ورزش میرم میگردم شاممو بیرون میخورم از جوونیم و از زندگیم لذت میبرم هر کسی مشکل داره مشکل من شاید بزرگتر باشه اما من میجنگم به جنگیدن عادت دارم من کمر خم نمیکنم هنوز خیلی جوونم از زندگیم لذت میبرم و به قول روانشناسا به مشکلات میخندم چون مهم نیستن .

سلام روز دوستای گلم بخیر....

دیشب وحید یه جایی رفته بودو a پی.ام داد منم جواب دادم یه موضوع پیش اومدو گفت تو یه بار شد حرف منو قبول کنی؟؟گفتم من کی حرفتو قبول نکردم؟؟دوباره همون بحث شروع شد(نوع رابطمون) منم باز توضیح دادم که همچین کاری نمیکنم بلافاصله گفت تو زورگویی حرف زور میزنی منو مظلوم گیر اوردی هی حرف خودتو به کرسی میشونی اونم به زور بعد خودش فهمید تند رفته گفت ناراحت شدی گفتم نه ناراحت نشدم تو ولی حتما ناراحتی که اینقد مظلوم واقع میشی بعدم کلی توضیح الکی داد که اره من شوخی کردم تو حساس شدی معذرت میخوام منم گفتم اشکال نداره اما از دستش باز ناراحت بودم .


صبح خوب پا شدم بشدت خوابم میومد ولی خوب میدونستم که اگه بخوابم مامان میفرستتم دیار باقی ��

من کلا کم خوابم ولی خوب شایدم از الان جو تابستون گرفتتم بلاخره ۱۲روز دیگه تابستون منم شروع میشه aبیچاره هنوز کلی امتحان داره تازه تا تموم شن بعد چند روز کلاسای یونی باز شروع میشه،   منم هر وقت یه عکس میفرستم که روش یه چیزی در مورد تابستون نوشته مثلا نوشته: خوشحال از اینکه نزدیکه بهترین سه ماه سالیم...یا مثلا نوشتهsammer is loading بلا فاصله میگه من که تابستون ندارم مدیونین اگه فکر کنین از کرم اون عکسا رو میفرستم:-P 

دیروز خوب نخوندم و کلی عذاب وجدان داشتم واسه همینم صبح تا بیدار شدم شروع کردم بخوندن و مفیدم بود��.

و چون خوابم میومد فکر کنم یه فلاسک چای رو خوردم من عاشق نسکافه و هات چاکلتم ولی خوب نداشتیم هر بارم به مامان میگم بگیر بعد میاد میگه یادم رفت و اینچنین شد که به ناچار رو اوردم به چای،

به aپی.ام دادم گفت وحید رسما دهنمو سرویس کرد دیشب تا صبح داشت در مورد قیام امام حسین و رهبر و معاویه حرف میزد اینم تو چرت بوده و اصلا نمیدونسته این چی میگه لطف کرده واقعا ولی خداییش وقتی یکی به خودت نخوره مثلا اخلاقش حرفاش اعتقاداتش.....اینجوری تحملش سخته واقعا بعدم که رفت کلاس و منم باز خوندم ��

بهله چی فکر کردین.


درس که تموم شد رفتم ناهار مامانم خورشت کرفس درست کرده بود جاتون خالی اصلا خوب نشده بود :-P 

چون کرفسا بیش از حد ریز بودن یعنی زیادی خورد شده بودن کلا نصف بشقاب خوردم صبحونم که نخورده بودم طبق معمول اگه سؤتغذیه گرفتم اصلا تعجب نکنید و مطمئن باشید بخاطر دست پخت مامانمه البته فکر نکنید مامانم غذا درست میکنه من ایراد میگیرما اگه یه قاشقم نخورم ایراد نمیگیرم یه هم چین دختر خوبیم من.

ناهارو که خوردم اومدم باز برم سر درسم دیدم حوصله ندارم یکم تو نت چرخیدمو وبگردی کردم بعدش عین دختر خوب با اینکه خوابمم میومد رفتم سر درسم و واسه اینکه خواب نرم بازم مراسم چای خورونم برگزار شد و در حینشم درس میخوندم که دیگه خسته شدم رفتم ایسنتاگرام عکس دیدم یه پسره رو لایک کردم و کامنت گذاشتم : دیونه ☺

چون صورتشو گذاشته بود کنار یه قوطی هایپ بعد عکس گرفته بود زیرش نوشته بود من و مخ را بنداز (منظورش هایپ بود)☺☺ واسه همین کامنت گذاشتم دیوونه بعد من قبلا ای دی لاینمو گذاشته بودم تو پیجه اینستاگرامم بعد برش داشتم تا این کامنت رو گذاشتم یه دختره تو لاین پی.ام داد:  تو عرفان میشناسی؟؟گفتم نه خانوم عرفان کیه گفت اما تواینستاگرام واسش کامنت گذاشتی؟ ؟حالا منم واسه اون همه ادم کامنت گذاشتم یادم نمیومد اصلا گفتم نذاشتم اونم گفت برید ببینید خودتون منم نگاه کردم تازه یادم اومد بعد گفتم بله گذاشتم مشکلی پیش اومده حالا؟؟گفت نه قبلا باهاش در ارتباط بودم محض فضولی پرسیدم فقط یهش چیزی نگیدا(حالا من اصلا اونه نمشناختم)گفتم باشه چیزی نمیگم جالبه دوستی منو شینا از همینجا شروع شد من یه کامنت واسه بنیامین گذاشتم بعد شینا تو لاین پی.ام داد: چی میخوای تو دختر؟؟

من:سلام یعنی چی

شینا: واسه بنی کامنت گذاشتی چرا ها؟؟چی میخوای؟؟

من:من یه چیز خنده دار گذاشتم واسشون فقط خانوم.


حالا پی.ام زیاد دادیم همشو نمینویسم اما همین قدر بگم که تو کل مکالمه همچنان لحن طلبکارانه ای داشت وانگار که میخواست حمله کنه منم کلا با ارامش جواب دادم و سؤتفاهم رفع شد فرداش پی.ام داد:

ببخشید من دیروز خیلی بد حرف زدم اما شما خیلی باشخصیتی و خوب جواب دادین میشه باهم دوست شیم من شینا ۲۰سالمه منم که خودتون میدونین شیرین ۲۰سالمه بعد دوست شدیم و دوستای خوبیم هستیم


بعدم تلویزیون رو روشن کردمواز  nex1یه اهنگ ازantonia دیدم بنظر من این خانوم دیگه اخره زیباییه بیشرف:-P  حسودم خودتونین:-P 

بعدم اومدم باز خوندم اما خوندنم زیاد طول نکشید نمیدونم چرا دیگه بیشتر نتونستم بخونم انگار خسته ام از تو خونه موندن خسته شدم میدونم دیگه زیاد نمونده اما خسته ام...:-( 

نیمه ی شعبان خیابونا پر شادی پر اهنگ پنجره بازه صدای ماشینایی میاد که صدا ضبطشون تا اخر زیاده صدای دست زدنا و هورا کشیدناشون من این جا تو خونه دلم گرفته هر سال این موقع کجا بودم؟؟تو خیابون کلی میخندیدیم به زور شربت و بستنی میخوردیم سر به سر عالم و ادم میذاشتیم اما الان چی هه اینجا تنها پر از استرس، شاید ناشکری باشه بگم نیمه شعبان بدی بود اما خوبم نبود حد اقل واسه من که عاشق اینجور مراسمام سیزده بدر عید چهارشنبه سوری نیمه شعبان تولد یا هر چیزی که بشه توش خوش بود واسم سخته خونه موندن وقتی انتظار همچین چیزیو میکشم بدتر از اینا نتم قطع بود a کلاس فردا دانشگاه رو پیچونده بودو عصری حرکت کرده بود که شب بیاد بیریم بیرونو مثلا سوپرایزم کنه که پی.ام هاش به من نرسیده که ج بدم دیگه اینو فهمیدم بیشتر ناراحت شدم داشتم منفجر میشدم میشدم از عصبانیت اونم از دست خودم این دلم گرفته بود تو خونه بودم میومد دنبالم میرفتیم بیرونو خوش میگذشت اه