دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

سلام دوستان که عزیز منید...

یکشنبه صبح بیدار شدم صبحونم شد کیک و اب پرتغال ، بهaهم فقط ۵یا۶تا پی.ام دادم یکشنبه روزی بود که باید کارت ورود به جلسم میومد ولی صبح خبری نبود و افتاد واسه عصر از صبح داداش بزرگم گیر داده بود که بیا بریم بیرون میخوام به یکی نشونت بدم هر چی گفتم کیه؟ نمیگفت هر چی اصرار کرد قبول نکردم گفتم نمیام چون وقت ندارم گفت کی میای گفتم بعد از۶تیر،بعد رفتم سر درسم.

ناهارم مامان درست نکرده بود و تن ماهی خاویار خوردم.

به aهم جز چند تا پی.ام که وقته صبح بودن دیگه پی.ام ندادم عصرم مامان شیمی یادم داد بعدش رفتم تو سایت ببینم رشته هایی که میتونم قبول شم چیا هستن فکر کنم(۱۰۰% نیست) اتاق عمل و پرستاری و هوشبری و مامایی رو بیارم بازم امید به خدا.


عصر خالم اومد خونمون یکمی میوه خوردو بعدش رفت زیاد ننشست داداشمم کارتهای ورود به جلسه ی منو خاله کوچیکم(که دقیقا همسن خودمه و باهم ازمون داریم) گرفت منم باز یکم خوندم که خاله کوچیکه زنگ زد خیلی غیر مستقیم بهم گفت که نیا خونمون تا روز کنکور خوب بخونم اتفاقا منم خیلی دوست داشتم که بهش بگم به من زنگ نزنه که بیام اونجا اما روم نشد که بگم اون مثله اینکه روحیش بهتره ، حرف زدنمون که تموم شد باز رفتم سر درس خوندن واسه استراحتمم فیلم دیدم شامم همون تن ماهی خاویار بود شام که تموم شد زیستایی که خوندمو کنکور ۸۶رو زدم درصدم بد بود بعدش ۸۷زدم یکم بهتر شد ولی بازم بد بود بعد ۸۸زدم وقتی دیدم باز اون درصدی که باب میلمه نمیشه خیلی نا امید شدم حس کردم تلاشام بی فایدست به خودم گفتم چرا نشد اخه چرا؟؟ولی باز به خودم اومدم گفتم باید تلاش کنی تا اگرم باب میلت نبود نتیجه بگی خدا رو شکر که کم کاری نکردم ،

یه چیزه دیگه دیروز از بس کامنت فحش یه نفر رو پاک کردم خسته شدم اخه من مگه اینجا چی میگم که فحش میدین؟؟اگه کاری میکنم که درست نیست بیاین بگین فلان کارت غلطه تازه از خدامم هست راهنماییم کنید ولی فحش چرا؟؟اونم اینقدر زننده؟؟عجب ادمایی پیدا میشن خوب حرفتو بزن فحش دادنت چیه؟ 

همونطور که گفتم aبجز صبح  پی.ام نداد تا ساعت ۱۲شب ساعت ۱۲ هم گفت سلام منم گفتم سلام دارم درس میخونم دیگه پی.ام نداد ده دقیقه بعدش اون مبحثم که تموم شد پی.ام دادم گفت دارم میخونم،

اره درس داره وسط امتحاناشه اما اینکه ۱۲ساعت یادی ازم نکنه عجیبه کلی فکر منفی میاد تو سرم کلی بدبینی اگه یه وقت سرش جایه دیگه گرم باشه چی؟؟ شایدم میخواد من راحت تر بخونم ایشالا که یا بخاطر درس خودش باشه اینکارش یا بخاطر درس من، بدبین شدم یکم اما تمام سعی خودمو میکنم اینجوری نباشه بد بینی صفت بدیه پس باید از خودم دورش کنم،

تازه بعدشم کلی غر زد که تو نمیتونی یه حالی از من بپرسی؟؟؟گفتم خودت باید حال منو میپرسیدی گفت همیشه من دارم این کارو میکنم دیدم راست میگه واقعا بعد چند دقیقه هم شب بخیر گفتو خوابید وای دیشب خواب دیدم وبم لو رفته داداشم پیداش کرده وقتی بیدار شده بودم نمیدونستم هنوز خواب دیدم یا نه تا اینکه بعدش به خودم اومدم خیلی بده یه خواب بد ببینی دقیقا اندازه واقعیتش رنج میکشی.

 صبح مامان میخواست منو بیدار کنه یادش رفته بود جایه ۸/۵ ساعت۹بیدارم کرد به یه شدتی منو بیدار کرد که بی اغراق فکر کردم خونه اتیش گرفته نیومد تو اتاقم بیدارم کنه از تو حال داد میکشید که پاشووووو.

بعد بدون صبحونه رفتم سر درسم به خودم قول دادم تا درصدم بالا نرفته ول کنش نشم و بخونم.

ناهارم قیمه خوردم ظهرم نخوابیدم و مثه یه دختر خوب درسمو خوندم در حین درس کارت ورود به جلسمم چک کردم باز تا مطمئن بشم مشخصاتم درسته. دوباره شروع کردم به خوندن یه سال دیگه رو تست زدم با درصدی که خواستم فقط  ۳ درصد فاصله داشت واسه همین کلی روحیه گرفتم سریع رفتم یه مجموعه دیگه رو تست بزنم دوباره درصدم بد شد کلی عصبی شدم کاملا کلافه بودم حرص میخوردماااااااا کتابمو انداختم رو تخت گفتم بیخیالش اصلا اه چند دقیقه نشستم یه چای خوردم  کاملا اروم نشده بودم اما بهتر بودم، تصمیم گرفتم بشینم از اول بخونم (مباحث پر سوال رو البته)  بعدم برم شیمی بخونم که ضریبش از ریا ضی و فیزیک بیشتره به خودم گفتم کاش مشکل زیستم حل میشد یه نفس راحت میکشیدمو میرفتم سر وقت بقیه درسا به شدتم خسته شده بودم دوست داشتم برم بیرون اما وقتم گرفته میشد میدونم وقتی خسته از درسی بازده درس خوندنت میاد پایین اما چاره نداشتم  :-( 

با این اوصاف خوشحال بودم که به عصبانیتم غلبه کردم و شروع کردم به خوندن تا ساعت ۹که فیلم عشق شروع میشد بعضی مباحث مهم رو خوندم و خیالم یکم راحت تر شد.

یکم بهaپی.ام دادم بهش گفتم خیلی نگرانم گفت نگران نباش هر چی شد دیگه مهم نیست تو تلاش خودتو کردی گفتم اطرافیام بعدا هزار تا غر میزنن گفت از یه گوش بگیر از یه گوش بده بیرون هر چی به یه قضیه بی اهمیت تر باشی بقیه هم حس کنن واست مهم نیست زود تر بیخیال میشن 


بعد از اذان ناراحت بودم خیلی وقته نماز نخوندم من ادم مذهبی نیستم اما به تاثیر نماز تو زندگیم خیلیییی اعتقاد دارم نمیدونم چرا از خدا فاصله گرفتم حس بدی دارم ازین قضیه خدایا منو ببخش خواهش میکنم بخاطر این قضیه مجازاتم نکن بهم بازم فرصت بده خواهش میکنم، میدونم بد قولی اونم بخدا مجازات سختی باید داشته باشه اما خداجون منو ببخش.

شبم یکم باز خوندم کرم و صابونا پوستمو زدمو خوابیدم.

روز سه شنبه سوم:

چقد زمان دیر  میگذره این یه هفته اخر واسم خیلی دیر گذشت صبح که بیدار شدم تصمیم گرفتم بی وقفه بخونم و حتی هر وسیله ای که دورم هست که باعث حواس پرتیم میشه از خودم دور کنم رفتم کیک و اب پرتغال خوردم شروع کردم به خوندن.

اونقد که میخواستم سریع و عمیق نبود ولی بدم نبود یعنی در کل راضی بودم;-)     :-D .

نزدیکای ظهر پریدم سمت اشپزخونه که دیدم مامان داره ماکارونی درست میکنه:-( 

گفتم إإإإإ غذا ماکارونیه؟؟یعنی از لحن حرف زدنم معلوم بود دوست ندارم مامان گفت اره چرا؟؟دوست نداری؟؟گفتم چرا دوست دارم قبلشم سفارش پفک دادم عین بچه ها اما قبل از


سلام دوست جونا روز خوبی داشته باشید.

دیشب باختیم دقیقه ۹۱هم باختیم خیلییییی سخت بود خیلییییی ولی از دید منطقی اگه نگاش کنیم باید گفت ترکوندیم الکی که نبود یکی از بهترین تیم های دنیاست ما تو رتبه ی ۴۳هستیم ولی با این حال عالی بود تازه ما ۱۱نفر بودیم اونا ۱۲نفر(با داور) پنالتی ما هم گرفته نشد کلا بازیکنا خیلی زحمت کشیدن عالی بودن هم اشکان دژاگه هم رضا قوچان نژاد و دروازه بانه خوش تیپمون و همه عالیییییی.

همونطور که میبینید ضایع شدیم نه نه حدس من درست بود نه حدس a☺

ایشالا بوسنی رو میترکونیم پیش بینی من۳-۰هست حالا ببینیم چی میشه.

الان در حال خوندن هستم شرایطمو که میدونین واسه همین بعدا ازون پستهای تپل واستون میزارم ولی الان نمیشه بازم میگم دوستانی که هستن چه اونایی که خاموشن واسم دعا کنید به دعا ها و انرژی هاتون نیاز دارم

سلااااااااام روز گرم شنبتون به خیرو خوشی باشه ایشالا

قضیه شرط بندی رو که گفتم خودم حس میکنم ۴-۰میشیم  ولی دیگه چون اون اول گفت نمیشد منم همونو بگم.

دیشب بهش پی.ام دادم: من تو کافی شاپ گفتم هیچی نمیشم شکست نفسی نبودا حقیقت بود گفت هر چی باشه واسم فرق نداره من چیکار رتبت دارم؟

کلی خوشحال شدم باز،  بعدم گفت بهتره دیگه بری بخونی نمیدونم چرا یکی میگه برو بخون ناراحت میشم شاید چون مامانم سر این قضیه گیر داده حساس شدم، میدونم aاز سر دلسوزی میگه ولی کاش نمیگفت راحت تر بودم البته من حق رو به اون میدم چون حرفش کاملا درسته، دیشبم باز لطف کردمو بدون شب بخیر گفتن خوابیدم  :-( 

 یه بارaازم پرسید اینجا بودی(خونش) میزاشتی فوتبال ببینم؟یا هی کانال رو عوض میکردی؟(مثه اکثر خانوما)

گفتم اره میزاشتم ببینی تازه خودمم مینشستم کنارت میدیدم گفت ازین اخلاقات خوشم میاد پایه ای♥

تصمیم گرفتم علاوه بر وعده های اصلی غذاییم که ناهارو شامه(صبحونه که نمیخورم) روزی حداقل یه سیب زمینی اب پز بخورم چون میخوام وزن اضافه کنم.از دیشبم شروع کردم، چیزه دیگه اینکه دیشب که از درس خسته شدم رفتم تلویزیون ببینم که چیزه خاصی نداشت خیلی مسخره نیست که همه روزا هفته رو برنامن دارن جز جمعه که اکثرن همه بیکارن؟ حد اقل اگه اونا رو پخش نمیکنید یه چیزه دیگه پخش کنید

از صبح اتفاق خاصی نیافتاده جز اینکه زیست خوندم و چقدم سنگین و سخت بود

ظهرم که داداشم اومد خونه(داداش بزرگم) خیلی نگرانش بودم چون یه پسر عمه دارم که اوضاش افتضاحه اینم رفته بود خونه عمم پیش اون، یه چیزی خیلی جالب اینکه من بیشتر از مامانم نگرانم همیشه مثلا همینکه داداش کوچیکم رفته پیش بابام و با ما نیست منو داره داغون میکنه اینکه باید پیش یه ادم بی مسئولیت باشه که نه فکر درس بچشه نه حتی خورد و خوراکش!!!!

ولی مامانم میگه نمیاد اینجا دیگه چیکار کنم؟فقط همین، ولی من همچنان نگرانم البته نمیگم نگران بودن خوبه ولی خیلی جالبه که من بخوام از مادرش بیشتر نگرانش باشم، ولی اگه اندازه من نگران بود شاید میتونست کاری کنه که بیاد،  در مورد داداش بزرگمم من هی میگفتم زنگ بزن بیاد خونه هزار تا اتفاقه پسرا تا کنار یکی باشن که کار خلافی کنه سریع ازش تاثیر میپذیرن اونم یه پسره بی فکری مثه این مامانم بلافاصله میگفت نه بابا ازینکارا نمیکنه همین  :(

ولی باز خوبه که اومده با اینکه میدونم چقد اذیتمون میکنه ولی حداقل خوشحالم که واسه خودش اتفاقی نمی افته.

ازمونمون هم افتاده ۶تیر وااااااای که چقد باز دلشوره گرفتم،

 ظهر تو گروه واتس اپ یکی از بچه ها پرسید سریال ستایش رو کی میزاره؟ خیلی جالبه این فیلم با فیلم نامه ابکی که داره یه بار کلی مسخره شد بعد دوباره پخشش میکنه باز میرن میبینن خیلی باحاله ها البته شاید از نداشتن سرگرمیه چون واقعا ارزش دیدن نداره و وقت پر کنه فقط.، ناهارم کباب تابه ای بود که زیاد نخوردم نه خوش مزه بود نه بد مزه.


امشب بازی ایران و ارژانتینه میخوام کلی بخونم که اگه خواستم بازی رو ببینم برنامه درسیم بهم نریزه البته اگه مامان بزاره و دهنمو سرویس نکنه .

میخوام چندتا از فانتزیامو بگم  :دی


فانتزیم اینه که داداشم(بزرگه) سر به راه بشه داداش کوچیکمم بیاد پیش ما بمونه کنکورمم همونایی که خوندمو خوب بزنم، رابطم با خالم دوباره خوب بشه،۵کیلو وزن اضافه کنم، و مهمترین فانتزی اینه که با a بشینیم بازی فوتبال جام جهانی رو ببینیم تا گل زدیم بزنیم قدش کلی هم ردبول و تخمه بخوریم حین بازی( البته بعد از بازی جوش نزنم:-P )

بعدم ایران ببره پاشیم برقصیم بعدم ماشینشو ور داره بریم بیرون شیشه هارو بکشیم پایین اهنگ هپی رو هم بزاریم صداشم زیاد کنیم تا اخر ، سرعت ماشینم به شدت زیاد باشه جیغم بکشیم جیغ بنفش بعدم بارون بیاد پیاده شیم تو بارون بدوییم  :D

نخندین فانتزیه دیگه تازه ارزو بر جوانان عیب نیست:-P 

ایشالا بازی با هیجانی داشته باشین حتی اگه فوتبالی نباشین بازی رو میبینین نه؟ بلاخره جام جهانیه


دوستان سلام برد والیبال رو به همه تبریییییک میگم راستی دوستان امروز با aشرط بندی کردیم سر بازی ایران و ارژانتین من گفتم ۳-۰میشیم اون گفت ۴-۰ بعدم قرار شد شرط بندی کنیم قرار شد هر کی شرط رو باخت شام اون یکی  رو دعوت کنه گفتم شامم نون پنیر سبزی نباشه لطفا : دی

شرط بسته شد ببینیم کی برنده میشه.

از همین الان از اونی که بخواد گل چهارم ارژانتین رو بزنه متنفرم : دی 

سلام دوست

همین اول چیزای از دیروز یادم رفتو میگم :

یادتونه گفتم احسان بهش گفته منو ول کنه؟ دیروز میگفت من با حمیدم(یکی دیگه از دوستاش) مشورت کردم گفتم چیکار کنم؟اونم گفته چطور دختریه؟؟منم گفتم مهربونه و خیلی منطقی حمیدم گفته مگه خری بخوای ولش کنی؟☺ بعدم از یکی دیگه از دوستاش داشت تعریف میکرد که میخواد بعد یه سال دوستی میخواد دختر رو بگیره منم خوب گوش دادم ببینم چی میگه تا منم اونجوری باشم و aخوشش بیاد گفت دختر خیلی صمیمی بوده به هیچ عنوان اهل افاده و کلاس گذاشتن نبوده و با منم خیلی صمیمی برخورد کرده انگار همو میشناسیم و چیزه دیگه ایم که  دیروزaگفت که من همیشه واسه کنکورت دعا میکنم منم واسه این که دلشو الکی خوش نکنه گفتم ببین مرسی که دعا میکنی ولی من هیچی نمیشم از الان اینو گفته باشم، اونم گفت واسم مهم نیست ☺منم خوشحاااااال.  اومدم خونه به مامانم گفتم اونم گفت دیوونه الان فکر میکنه داشتی شکست نفسی میکردی بهش بگو که بدونه واقعیتو منم شب یادم رفت بهش بگم تازه وسط پی.ام دادنم خوابم برد این بار چندمیه که این تکرار میشه واقعا در این مواقع شرمندش میشم.، دیشب بعد از من با باباش و دوستش رفتن پیتزا زدن تو رگ باباش در معنای واقعی مثه دوستش میمونه همه چیو بهش میگه باهاش بیرون میره و خیلی باهم راحتن کلا، حسودیم شد  ,

 در مورد اینکه تابستون یه بار برم پیش  aهم به مامان گفتم یعنی چشاش اینجوری شد 0__0 منم دیدم اوضاع مساعد نیستو گند زدم واسه همین گفتم البته خواستش خیلی غیر منطقیه و من نمیرم که ولی اینجوری گفته بعدم گفتم من به خودشم گفتم نمیام ناراحت شده گفت ازش عذر خواهی کن و بگو علت اینکه نمیتونم بیام اینه که شاید تو راه اتفاقی واسم افتاد اون موقع به بقیه باید بگن من کجا میرفتم؟؟؟تو راه کجا بودم؟؟

دیشب مامان رفت خونه مادربزرگ چون دایی اومده بود ولی من نتونستم برم چقد دلم واسه داییم تنگ شده کنکور خر است.این از قضایای دیروز.


امروزم طبق معمول ۸/۵بیدار شدم و صبحونه نخوردم و بازم با چای و بیسکوئیت رفتم سراغ درس راستش اصلا خوب نخوندم حس میکنم خسته ام خدا جون کمکم کن خواهش میکنم خیلی به کمکت نیاز دارم دوباره شدم پر از استرس کاش تابستون میشد زود تر اخ که هیچوقت اینقدر منتظر تابستون نبودم خدا کنه بابام بازی در نیاره و بتونم  تابستونه خوبی رو بگذرونم وااااااااای فقط ۵ روز دیگه مونده وای نمیدونین هر روز واسم قده یه هفته میگذره خدا کنه حالا برنامه ای که ریختم اجرایی بشه، 

یه چی بد اینکهaگوشیشو اپ دیت کرده بود و کل اهنگا و مهمتر از اون عکساش پاک شده بود عکسا من عکسا خانوادگی و عکسا ترم اول یونی که خودش یه عکس خاطر انگیز بوده واسش گفتم من که عکسا خودمو باز واست میفرستم عکسا یونی هم که هر چی باشه یه مقدارشو دوستات دارن عکسا خانوادگی هم دیگه باید بیخیال بشی بعدم یه چند تا چی خنده دار واسش فرستادم که از اون حالو هوا در بیاد.

خالم نمیدونم کی میاد اما خدا کنه دیر بیاد چون اگه بیاد هنوز نرسیده زنگ میزنه میگه بیا اینجا (خونه مادربزرگم )و اگرم نرم خیلی ناراحت میشه میشه و بعدا تا یه مشکل پیش بیاد سریع گله میکنه،دوست دارم ببینمشا اما الان وقتش نیست حالا معلوم نیست کی میاد بهتر از الان ناراحت نباشم،

دیشب مادربزرگم غذا داده بود مامانم بیاره دستش درد نکنه ظهرم کباب مادربزرگ پز خوردم بسیور چسبید، یک کاسه هم البالو تررررررش خوردم که باعث شد باز ضعف کنم واسه همین یه نصف کبابو خالی خوردم. به شدتم دوست داشتم ظهر بخوابم اما میدونستم اگه بخوابم مامان میاد و سرم غر میزنه و سر درد میشم،واسه همین بیخیال شدم.

شینا پی.ام داده: اتاقمو ازین کاغذ دیواریا مخملی میخوام بزنم بنظرت چه رنگش خوبه؟؟

من:ابی پر رنگ

شینا : نه دوست ندارم.

من: پس کالباسی

شینا: نه خوب نیست.

خداییش بنظرتون چرا نظر منو پرسید اصلا؟

من که نفهمیدم شما اگه فهمیدین بگین والا .:-P 


یه ترسی تو وجودمو از اینکه چجوری باید یه روزی از aجدا شم اصلا میتونم؟؟

و اینکه ایا راهی هست که من بشم انتخاب همیشش؟؟

مثه قبل اگه نظر، راهنمائی،حرفی و یا تجربه ای دارین بگین مرسی.