دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

شب قدر...

سلام دوستان نماز روزه هاتون قبول....
بعد از اون جریانه اعصاب خوردی که با رومینا واسم پیش اومد همه دائی خاله هام اومده بودن خونه مادربزرگم مامانمم میخواست بره اونجا گفت تو هم بیا گفتم بعد از اون جریانات رفتن واسم خیلی سخته اما گفت چیزی که اونام میخوان همینه که اذیت بشی واسه همین اصلا به روی خودت نیار و محلشون نده و بیا بریم منم وقته حاضر شدن هنوز دلشوره داشتم اما رفتم خونشونم حسابی شلوغ بود کاملا ندید گرفتمشون و مشخص بود خاله معظمه رو حسابی پر کردن چون با فیس و باد  بود ولی واسم مهم نبود شامم قرمه سبزی خوردیمو با خاله بزرگه اومدیم خونه خوب شد رفتم چون باید به در کنارشون بودنو ندیده گرفتنشون عادت کنم گفتم که کولرمون خرابه شد بشدت گرم بود داشتم هلاک میشدم همش میترسیدم حالم بد شه چون من اتفاق افتاده واسم که تو گرما حالم بد بشه کلا از گرما متنفرم حاضرم چندین ساعت از سرما بلرزم اما یه دقیقه گرما رو تحمل نکنم بزور خوابیدم و ساعت ۶بیدار شدم خودمم تعجب کردم چون اون ساعت معمولا بیدار نمیشم وقتی پا شدم دیدم چند تا پی.ام اومده از یه پسره جریانش اینطوریه که من وقتی واسه گواهی نامم کلاس میرفتم کلاسها ی آئین ناممون با آقایون همراه بود و خوب سن اونام مسلما از من کمتر بود چون تو سن ۱۸سالگی اقدام به گرفتن گواهی نامه میکنن من بزرگتر از اکثر آقایون اونجا بودم یکیشون بود که هم سنم بود و یکیشونم یه سال کوچیکتر که رومینا با اونی کوچیکتر بود در ارتباط بود و بعدن بزرگتره شماره منو از طریق اونا گیر اورد ولی زنگ نزده بود و حالا پی.ام میده بهم اونم بعد از این همه وقت!!!
خوب خدائیش همون موقع هم با اینکه سنش کم بود پسره خوبی بود (الان دانشجوئه) در بین حرفاش چیزه پرورئی نمیگه و رفتارش خوبه ولی هیشکیaنمیشه واسه من اینو میدونم سر جریانه عصابانیتم از رومینا چقدر حرف زد باهام حتی میخواست حالشو جا بیاره که بزور ازین کار منصرفش کردم وقتی گوشیو دیروز قط کردم کلی آروم شدم غیر اون هیشکی نمیتونست ارومم کنه (بگو ماشالا اگرم چشات شوره إن یکاد بخون چشم نخوره عزیزه من ).
خلاصه اون پسره که گفتم تو وایبر پی.ام داد منم چون هنوز حرف خاصی نزده جوابشو دادم اخرشم گفتم میخوام بخوابم لطفا پی.ام ندین به aقبلا گفته بودم که پی.ام میده ولی نگفتم که جوابشو دادم:-( 
از صبح خبری ازaنبود آخه داشت میرفت باغ بابابزرگش مهتا هم به من اس داد هی یه موضوع میگیمو سرش بحث و تبادل نظر میکنیم(ادبیات رو دارین؟؟خخخخ). گفت دیروز رفتن طبیعت گردی امروزم میرن یه جای دیگه خوش به حالش قبلنم گفته بود که کلاس آرایشگری میره مطمنم موفق میشه چون همون موقع هم بقیه رو خوب آرایش میکرد با اینکه خودش آرایش نمیکرد و فوقش یه رژ میزد ولی واسه بقیه خوب بود.
ناهارم مامان کتلت درست کرد که این دفعه نصف بشقابم نتونستم بخورم غر نمیزنم واقعا بد مزه بود بدم واسه اینکه وزنم اگه زیاد نمیشه کمم نشه یه کاسه کوچولو بستنی زعفرونی خوردم بعد ناهارم اتاقمو مرتب کردم یکم و بعدم مامان کیک شکلاتی درست کرد و یه ذره خوردم. عصر که شد مامانم گفت مادربزرگت زنگ زده پا شو بریم اونجا منم خیلی از تحمل دوباره ی رومینا و شبنم بدم میومد ولی به حرف مامانم رفتم خدا رو شکر شبنم اونجا نبود و با باباش رفته بودن مهمونی، نشستیم والیبال نگاه کردیم با دائی و شوهر خالم البته خاله معظمه و مامانم گهگاهی یه نیم نگاه به تلویزیون مینداختن چقد بازی پر هیجان بود من که یه ریز آیه الکرسی میخوندم خدارو شکر بردیم شامم کشک بادمجون خوردیم یکم با خانواده دور هم حرف زدیم تا اینکه دعای جوشن کبیر شروع شد مفاتیح رو برداشتم و رفتیم با مامان جلو تلویزیون و دعا گوش کردیم هر کار کردم نتونستم شب قدری واسه ثوابشم که شده رومینا رو ببخشم نصفش دعا رو که خوندیم دیدیم دائی داره میره و ماروهم رسوند بقیه شو تو خونه خودمون گوش کردیم همون موقع داداش کوچیکم زنگ زد این بود که وسط دعا اشکام ریخت چقد دلم واسش تنگ شده بود واسه کل آدمایی که تو زندگیم بهم بدی نکردن دعا کردم واسه دونه دونه گناهام مغفرت خواستم  بعدش ارزو هامو از خدا خواستم وقتی دعا تموم شد خیلی احساس خوبی داشتم عاشق دعای جوشن کبیرم بعدم یهو تصمیم گرفتم فردا رو روزه بگیرم رفتم حموم و غسل کردم غذا هم نداشتیم ولی چون من دیگه تصمیممو گرفته بود یه تخم مرغ پختمو خوردم با یه انبه و یکم آب.  ساعت ۳دیگه کامل خوردنم تموم شد در صورتی که اون ساعت تازه باید شروع میکردم ولی خوب میدونستم اگه بخوابم دیگه بیدار بشو نیستم قصد داشتم بیشتر بیدار بمونم که صبحش دیر بیدار شم و روزه گرفتن واسم راحت تر باشه ولی ساعت ۳دیگه رسما بیهوش شدم امروزم ساعت ۹:۳۰بیدار شدم اکثر مواقع ۱۰بیدار  میشدم با بدنه ضعیفی که دارم روزه گرفتن واسم واقعا سخته دعا کنید بتونم روزمو نگه دارم.

نظرات 13 + ارسال نظر
الهه شنبه 4 مرداد 1393 ساعت 17:08 http://elahesong.blogsky.com

سلام عزیزم خوب اره ولی بعضیا چاقن میگیرن
من خودم ناراحتم که ماه رمضون داره تموم میشه خیلی دلم براش تنگ میشه

الهه جمعه 3 مرداد 1393 ساعت 22:13 http://elahesong.blogsky.com

خوب همه لاغرن ولی میگیرن خوب یکم چاق شو روزه بگیر
من چاقم میگیرم

همه لاغرن!!!!!!!:

الهه جمعه 3 مرداد 1393 ساعت 17:14 http://elahesong.blogsky.com

سلام عزیزم فقط همون یک روزه رو گرفتی

,آره من لاغرم همون یکیو تونستم دیگه

الهه پنج‌شنبه 2 مرداد 1393 ساعت 15:59 http://elahesong.blogsky.com

سلام عزیزم چرا خوب نیست عزیزم
بهتراز اینکه دوست پسر داشته باشم و خانواده مو عذاب بدم

عزیزم اینکه بشینی به عشقت به یه بازیگر فکر کنی خیلی خنده داره برو پیش مشاور چون ذهنت از سنت بچه تره در ضمن اینکه من با پسری دوستم کاملا تو جامعه عادیه و طبق آمار ۸۰%مردم همچین چبزیو تجربه میکنن و در ضمن خانوادمو عذاب نمیدم اگه وبمو میخونی میدونی که مامانمم ازین جریان خبر داره و پسریو که من دوست دارمو اونم دوست داره پس عذاب نمیکشه خداروشکر عقل و شعور داره مامانم .
اگه شما نجیبی چون راه دیگه ای نداری من عشقو تجربه میکنم نه رابطه نا مشروع رو پس هیچ عیبی نداره

الهه چهارشنبه 1 مرداد 1393 ساعت 12:11 http://elahesong.blogsky.com

سلام عزیزم منظورم اینکه چرا افکارم بچگانس
آخرین کسی که لینک کردم اسمش مهسا هست که 20 سالشه و هم سن و سال خودت هست اون سال 86 که امپراتور دریا پخش شد به سونگ علاقه پیدا کرد و منم سال 87 وقتی که افسانه جومونگو پخش کردن عاشق سونگ شدم و خوشحالم که اون برای خودش خانواده تشکیل داده

ببین عزیزم اینکه از بازیگری خوشت بیاد طبیعیه منم عاشق بهرام رادانم اما اینکه فکر کنی اونو میبینی و حقیقتی در کاره خوب نیست

الهه سه‌شنبه 31 تیر 1393 ساعت 11:42 http://elahesong.blogsky.com

سلام عزیزم چرا عزیزم

چی چرا؟؟

الهه دوشنبه 30 تیر 1393 ساعت 23:22 http://elahesong.blogsky.com

یک بار 20 اسفند با دوستام رفته بودم عزیزم هم قم هم جمکران اون موقع جمکران شلوغ نبود وقتی رفتم تو مسجد گریه کردم
چون من یک آرزو بیشتر ندارم که اون دیدن سونگه خیلی دوستش دارم می دونم همسر و فرزند داره ولی این موضوع منو عذاب نمیده دوریش عذابم میده هنوز عشقش تو قلبمه

تو یکم افکارت بچگانست عزیزم

الهه دوشنبه 30 تیر 1393 ساعت 20:06 http://elahesong.blogsky.com

4 5 روزه شو نبودم چون 4 روزشو نمیتونم بگم همه زن و دخترا میشن خود متوجه میشی عزیزم
من 22 شدم و روزه مو خوردم 26 هم رفتم حموم غسل کردم
عزیزم
خیلی بد بود ان قدر دلم درد می کرد اول 21 شدم بعد رفتم دستشویی هیچی ندیدم رفتم حموم غسل کردم ولی فرداش شدم پیرم دراومد
جمعه هم که پام دردمیکرد روزه مو خوردم ولی دیگه عادت کردم جمعه هم رفتم جمکران با ابجیم نامزدش مامانم و داداشم خیلی شلوغ بود حتی نتونستیم بریم تو مسجد

مهم نیست عزیزم همین که تا اونجا رفتی کافیه

الهه دوشنبه 30 تیر 1393 ساعت 10:15 http://elahesong.blogsky.com

سلام عزیزم منم تسلیت میگم عزیزم
تو می تونی روزه تو نگهداری عزیزم منم همین طور با اینکه پادرد دارم لی میتونم روزه بگیرم عزیزم

خوبه که میتونی من فقط همون یکیو گرفتم

فمی یکشنبه 29 تیر 1393 ساعت 08:24

سلام شیرین جون
چطوری
وای کلی نوشتم پرید
هوووم
شیرین التماس دعا

خوبم عزیزم محتاجیم به دعا

فمی یکشنبه 29 تیر 1393 ساعت 08:23

سلام شیرین جون
قبول باشه روزه ات ایشااله
چطوری؟
عزیزم این خاله رومینا خیلی داره اذیت میکنه ها
بنظرم تا میتونی ازش دوری کن ...قبلنم بهت گفته بودم داره حسودی می کنه ... کاملا مشخصه...شاید از نظر خودت موردی واسه حسودی کردن نداری اما شاید واسه اون یه چیزایی هست...
عزیزم می دونم خیلی اذیت می کنه
ببین رومینا از اون آدمایی که اگه بهش کم محلی کنی و ببینه دور وبرت شلوغه خودش میاد طرفت پس سعی کن از موضع قدت وارد شی و هرچه مرموزتر جلوه کنی
من بودم تا الان حسابی سرجاش نشونده بودمش
خخخخ
والا ما تو لج درآری استادیم
مواظب خودت باش
بووووووووووووووووس

همینکارو کردم عزیزم کاملا ندیدش گرفتم اما تو رفتارش تغئیری ایجاد نشد

علی شنبه 28 تیر 1393 ساعت 14:12 http://ploton.blogsky.com

سلام شهادت امیرمومنان حضرت علی (ع)تسلیت باد التماس دعا وبلاگ خوشگلی داری ونوشته های جالبتر،وقت داشتی به من هم سربزن ونظربگذار منتظرتم
عـــــــــــــــــــــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــی

شاید خداوند صحرا را خلق کرد تا انسان بتواند با دیدن نخل تبسم کند!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.