دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

دختری که من باشم...

یه روزی که هرگز یادم نمیره...

سلا دوست جونا...

دوشنبه بازم خونه مادربزرگم بودم صبح که رومینا رفت دست صورتشو بشوره یه جرقه خورد تو ذهنم که گوشیشو بردارم میدونم کارم خیلی زشت بود اگه این کارو یکی با خودم که(که رومینا دقیقا همینکارو کرد) نمیتونم ببخشمش ولی متاسفانه وسوسه شدمو اینکارو انجام دادم رفتم تو وایبر تو پی.اما شبنم رو بخونم چون همه چیو به اون میگه وقت نداشتم همه پی.اماشو بخونم ولی چند تا شو خوندم رومینا واسش نوشته بود خیلی به شیرین زورم میگیره اونم نوشته بود حق داری رومینام باز نوشته بود خیلی دوست دارم ضایعش کنم یه دفعه رومینا اومد منم حول شدم گوشیشو زدم به شارژ در صورتی که قبل از اینکه گوشیو بردارم اصلا تو شارژ نبود رومینا اومد گفت تو گوشی منو زدی به شارژ؟؟نگفتم نه من چه دلیلی داره گوشی تورو بزنم به شارژ؟گفت آخه من صبح از شارژ کشیدمش ولی الان تو شارژ بود گفتم من نمیدونم من نزدمش به شارژ دیگه چیزی نتونست بگه تا ظهر اونجا بودیم داداشمم اومد همونجا ناهار خورد بعدم منتظر شدم که مامانم بیاد وقتی اومد نتونست غذا بخوره بخاطر اینکه بیمارستان پیش بابابزرگم بود و حالش بهم خورده بود دیگه نتونست غذا بخوره خواستیم برگردیم خونه که رو مینا اصلا اصرار نکرد ماهم برگشتیم خونه مامانم گفت کاش به رومینا گفته بودی که کاراش زشته گفتم نه اونم دقیقا میخواد همینکارو کنه و میخواد مثلا منو اذیت کنه با تفکرات بچگانش بعدمaزنگ زدو باهاش حرف زدم رسما کله شو خوردم بس که حرف زدم اونم راجع به همه چیز واسم توضیح میدادو راهنمایی میکرد بعدم قط کردم تا یکمم بخونه گفت ۴شنبه که امتحان یونی رو دادم میام منم که کلی خوشحال شدم شبم چون درس میخوند دیر پی.ام داد یکم حرف زدیمو چون خسته بود خوابید.

امروزم بیدار شدم دیدم همسایه عزیز لطف کرده کولرو دست کاری کرده و خراب شده الان تو این گرما ما دقیقا باید چیکار کنیم؟؟

رومینا زنگ زد گفت بیا  اینجا، مونده بودم با این کارائی که کرده برم یا نه ؟؟به مامانم گفتم گفت تو فکر راحتیه خودت باش حالا که بیرون رفتن بهت خوش میگذره برو اصلا فکرا کارا اونام نکن بهaهم گفتم گفت اگه خوش میگذره برو منم پریدم تو حموم سریع یه دوش گرفتم موهامم خدا رو شکر موهامو کوتاه کردم عشق کردم سریع سشوارشون کشیدم و چندتا وسیله برداشتمو ناهار خونه خودمون نخورده بودم اونجام نخوردم چون اونا خورده بودم دیگه روم نشد چیزی بگم که ناهار نخوردم رفتم رومینا هم بزور مادربزرگمو راضی کردو  من فکر میکردم میرن رستوران چون تو ظهر گرما دیگه کجا میشه رفت بعد به خودم گفتم آخه  وسط ماه رمضون کی کلی دوستاشو جمع میکنه برن دسته جمعی رستوران؟؟(خنگم خودتونید) بهaهم گفتم میریم بیرون رفتیم بیرون ازونجا دوستاش اومدن دنبالمون رفتیم خونشون یه جا بیرون شهر بود سه تا قلیون گذاشته بود بو دود و قلیون شدید میومد من بدم نمیاد از بوش صدا آهنگم که تا آخر زیاد بود البته بگم من زیاد قلیون نکشیدم میوه واسمون آوردن و میوه خوردیم یه ریز جک میخوندن منم میگفتم قدیمی بود واقعا همشونو شنیده بودم اونام هی سر به سرم میذاشتن میگفتم انگور بدین میگفتن انگور قدیمیه هی هم کلیپ های خنده دار میذاشتن بعدم همگی رفتیم وسط شروع کردیم به رقصیدن بعدم مسخره بازی در آوردیم یکیشون گیتار زد بعدم به مسخره اسپانیایی میخوند بلد نبودا محض خنده اینکار میکرد وقتی میخواستیم بریم یکی از بچه ها اومده بود دمه درو ادا چنگ زدن در میاورد مثلا از رفتن ما ناراحت بود خیلی باحال بودن خیلی خوش گذشت واقعا روزه عالیی بود،بعدم دختر خالمو بردیم آرایشگاه و موهاشو کوتاه کردیم  و اومدیم خونه مادربزرگم شبنمم اس داد به رومینا که من فردا میام هنوز دو روز نشده که رفته ها چقد خوشحاله این بشر:) .شب رفتیم خونه خاله به aگفتم رفتیم خونه دوستمون بیرون نرفتیم اونم گفت مهم اینه که گفتی میرم بیرون و به من نگفتی داری میری خونشون راستش دوسته گلم راست میگفتی چون هر جا رفتم به a گفتم واسه همین دیگه اگه نگم ناراحت میشه بلافاصله و جبهه میگیره شبم خوابیدیم ناهارم اونجا بودیم که بزور تونستم نصف بشقاب بخورم همینطور دارم آب میشم و وزن کم میکنم به خودم قول دادم این تابستون وزن اضافه کنم ولی دارم کم میکنم هر کاریو آدم دوست داشته باشه میتونه انجام بده پس تلاشمو میکنم و میتونم.

خوب خبر دیگه اینکه  aالان رسیده اینجا امتحان دانشگاهشو که داد سریع حرکت کرد که  اینجا بیاد عزیزم 'خیلی دلم واسش تنگ شده ، مهتا هم یه ریز اس میده از صبح گوشی از دستم پائین نیومده خاله و شوهر خالم بدجور نگاهم میکنن ولی خوب کم رو ندارم که:)

عصرم اومدیم خونه مادربزرگ مامانمم اونجا بود با خاله معظمه و دائی رفتن ملاقات بابابزرگم شبنمم رسید و تنهایی رفت بیرون رفتارشون بهتر شده بهتر شده و دیگه بچه بازی نمیکنن ولی من رفتارا قبلشونو یادم نرفته بود و هنوزم اعتقاد دارم که جواب کارشونو باید پس بدنaاس داد که من حرکت کردم و ۲ساعت بعدم که رسید گفت رسیدم من نمیدونم چطوری اینا رو بپیچونمو برم پیشش آخه دلم واسش تنگ شده وهم که اونجا بودم سخت بود واسم یه بهونه جور کنم به اینا بگمو بیام خونه دوست داشتم بپیچونمشون چقد دلم میخواست ببینمش شبم یکم حرفیدیمو بعد دیگه نزدیک سحر بود که شب بخیر گفتم اونم که روزه میگیره رفت سحری بخوره صبح بیدار شدم و حاضر شدیم که بریم بیرون بزور اجازه گرفتیم و رفتیم سر یه موضوع به صورت لفظی با رومینا بحث کردم یهو گفت تو غلط کردی با aدوست شدی دیدم به پرروئی زده منم گفتم به توچه؟؟باید از تو اجازه بگیرم؟؟

اونم هرچی از دهنش در اومد بهم گفت!!!

اینقد عصبی شدم که حالم بهم میخورد حالت تهوع شدید گرفتم سر دردم شدم دمه خونمون پیاده شدم وسیله هامم خونشون موند.

خدایا جز اینه که تو تمام عمرم بهش محبت کردم جز اینه که بخاطرش هزار تا حرف تحمل کردم؟؟ من نمیتونم اینقد خوب باشم که ببخشمش امروز ۱۹ماه رمضونه خدایا به حقه همین روز قتل ازش نگذر همه چیو از جوتش در بیار.


نظرات 5 + ارسال نظر
admin شنبه 28 تیر 1393 ساعت 18:21 http://pam-tr.blogsky.com

ناراحت نشی شوخی کردم

نشدم

گندم شنبه 28 تیر 1393 ساعت 11:15 http://gandomzaar.blogsky.com

ولی تو معلومه دلت خیلی صافه ها... نذار با اخلاقاش تورو عوض کنه

واقعا نظرت راجبم اینه؟؟

مانا شنبه 28 تیر 1393 ساعت 04:08 http://mana30.persianblog.ir

کار خوبی نکردی گوشیش رو برداشتی
ولی رومینا هم بد جور داره اذیتت میکنه

میدونم کارم زشت بود

poria جمعه 27 تیر 1393 ساعت 02:18 http://pam-tr.blogsky.com

فضول

آره متاسفانه فضولم

نادم پنج‌شنبه 26 تیر 1393 ساعت 19:31 http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

هیچکس نـفهمیـــــد که « زلـیخـــــــا » مــَـــــــــرد بـود ..! میــــدانی چــــــــــــرا؟؟ مـــــردانـــگی میــخواهـــــد مــــــــانـدَن، پــای عشــــــقی که مـُـــدام تـو را پـــس میــــزَنــد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.